پارت صد و چهارم :

ـ بهش بگو بیاد.
از در اتاق بیرون رفتم و چشمم به نیلو افتاد که داشت با لحن کودکانه‌‌‌‌اش به دکتر می‌‌گفت:
ـ آره! خودش گفت ازش بدم میاد. تازه گفت به عموتم بگو!
دکتر شهریار لب گزید و گفت:
ـ تو نگفتی عمو خیلی خوبه؟
از گفت و گویشان خنده‌‌‌‌ام گرفته بود و نمی‌‌توانستم بروم جلو. نیلوفر با جدیت جواب داد:
ـ چرا! ولی اون خیلی عصبانی بود!
ـ نمی‌‌تونی یه کاری کنی آشتیمو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    🙏💞💋

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌹

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.