حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و سوم :
صدای محبت آمیز نیلو فررا شنیدیم:
ـ بفرمایین!
نیلوفر را دیدیم که دامن کوتاه قرمز پوشیده و یک کاسه پر از سیب و نارنگی دستش است و بهمان تعارف میکند. هنگامه با کف دستش به سینهاش کوبید و گفت:
ـ الهی خاله فدات بشه با این دامن خوشگل! چرا زحمت کشیدی؟
یک سیب و یک نارنگی از کاسه چینی برداشت و این بار نیلو به طرف من آمد. چون کاسه سنگین بود کمرش درد گرفته بود. گفتم:
ـ مامان ج
اسرا
10واقعاخیلی چیزهابرای بزرگترهاعادی ولی به بچه برسه بدمیشه واین اشتباه🙏💞💋