پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۶۴ روز پیش

معین از روی شانه نگاهش کرد و گفت:

- چرا؟ خب می‌برمت در خونه که راحت باشی.

- نه نیازی نیست همه‌اش سه تا خونه فاصله است... بابامم که این‌جاست.

حالا که فهمید سانتافه سفید رنگ مقابل آن خانه متعلق به چه کسی است، کوتاه آمد و همان‌جا هم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید