پارت صد و دوم

زمان ارسال : ۱۳۴ روز پیش




فصل 48

شب بود و باران می‌‌بارید. در حال شانه زدن به موهای نیلوفر با هم حرف می‌‌زدیم.

ـ مامانی! کاش عمو حامد بابای من بود!

دلم گرفت. دخترم چقدر دلش می‌‌خواست بابا داشته باشه! احساس می‌‌کردم در حقش ظلم کرده‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید