حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و دوم
زمان ارسال : ۱۸۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
فصل 48
شب بود و باران میبارید. در حال شانه زدن به موهای نیلوفر با هم حرف میزدیم.
ـ مامانی! کاش عمو حامد بابای من بود!
دلم گرفت. دخترم چقدر دلش میخواست بابا داشته باشه! احساس میکردم در حقش ظلم کرده ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00اگرهنگامه جای فریدبودفرید قبول میکردکه بامردای دیگه بگوبخندکنه🙏💋💞