حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد و دوم :
فصل 48
شب بود و باران میبارید. در حال شانه زدن به موهای نیلوفر با هم حرف میزدیم.
ـ مامانی! کاش عمو حامد بابای من بود!
دلم گرفت. دخترم چقدر دلش میخواست بابا داشته باشه! احساس میکردم در حقش ظلم کردهام! در موردش احساس عذاب وجدان داشتم. شاید اگر آن وقتها آنقدر در جدایی از مجید لجاجت نمیکردم الان سایه پدر بالا سرش بود. اما نه! اگر سایه مجید بالاسر نی
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
شوخی و خنده های***شهریار با خانوم ها منظوردار نیست. الهام هم گفت یه بخش از شخصیتشه.***شهریار خوشرو و خوش اخلاق و شوخه. حساسیت هنگامه هم خیلی بالاست.
۴ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی مرضیه جونم 😍😍دلم میخواد***رو خفه کنم 😠
۸ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
عزیزم🙂❤
۸ ماه پیش
اسرا
00اگرهنگامه جای فریدبودفرید قبول میکردکه بامردای دیگه بگوبخندکنه🙏💋💞