پارت هشتم :

چشم باز کرد و مابین دستانش هیچ چیز نبود؛ دوباره الناز دستانش را خالی گذاشته بود. نگاهش از رد نور خورشیدِ روی ملحفه سفید تخت، به پنجره نیمه باز رسید. ذهنش هنوز با او بی رحم بود! داشت الناز را تداعی می کرد که پنجره را کامل باز کرده و با نوک موهای خرمای ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.