حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت صد :
مهشید در حال صحبت تلفنی با حامد و من در حال پانسمان پیشانی هنگامه. نیلوفر سرش را روی پای هنگامه گذاشت و هنگامه موهایش را نوازش کرد. آرام به هنگامه گفتم:
ـ دکتر زنگ زده بود و نگرانت بود.
به سردی گفت:
ـ به جهنم!
ـ انقدر سنگدل نباش!
ـ من و فرید دیگه به آخر خط رسیدیم.
ـ آخه چرا؟!
ـ دل فرید دیگه پیش من نیست با دختر عموشه... انتظارشو داشتم... می دونستم یه روزی از من زده میش
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.