پارت نود و هشتم :


از هردویشان خواستم روی مبل بنشینند و خودم رفتم آب بیاورم. وقتی برگشتم هر دو روی مبل دو نفره نشسته بودند و حامد خم شده بود و به مهشید که سرش پایین بود، می‌‌گفت:
ـ بهتری؟
مهشید سرش را تکان داد:
ـ آره. بهترم.
ـ مطمئنی؟
ـ آره حامد جان.
به طرف مهشید رفتم و لیوان آب را به طرف مهشید گرفتم. حامد از دستم گرفت و لیوان را داخل دهان مهشید برد. فقط نگاهشان می‌‌کردم. چقدر مهشید

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    00

    مطمئنا بامجید ارتباط داشته و داره حالا هم رفت از خودش بپرسه ک خونتو چیکار کردی اونم میگه بخشیدم ب زنم 💔❤️ 🔥

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    00

    مطمئنم شک کردکه الهام زن مجیدبرای همین اجازه دادمهشیدمراقب نیلوباشه🙏💞💋

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    نه اینجا حامد شک نکرد🙂 مهر نیلوفر به دلش افتاد❤

    ۴ ماه پیش
  • زینب

    10

    شایدم چون شبیه مجید بوده و از قبل باهم به صورت پنهان ارتباط داشتن،یقین پیدا کرده.باید دید حدسم درسته یا نه.ممنون از نویسنده عزیز

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️

    ۴ ماه پیش
  • م

    10

    فکر کنم شک کرد که برادرزادشه

    ۷ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 20

    واوووو🤯چه جالب یعنی مجید خبر داشته داداشش اینجاست؟ من میگم حامد شک کرد وگرنه چرا این همه زود قبول کرد نیلوفر بمونه پیشش عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️😘

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    مهر نیلوفر به دل حامد افتاد😍😍

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.