حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت نود و هفتم
زمان ارسال : ۱۹۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
***
بهاره با تعجب گفت:
ـ دخترتو دادی به پرستاره؟
ـ گفتم که... تجربه داشت. الانم زنگ زدم و بهم اطمینان داد حال نیلوفر خوبه. صدای نیلوام شنیدم. گریه نمیکرد.
ـ خیلی دل شیر داری!
بهاره رفت و من ماندم و حجم کارهای زیاد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00بعضی آدمهاحسرت بچه دارن بعضیهاقاتل بچه میشن حکمت چی کسی نمیدونه🙏💞