پارت نود و ششم

زمان ارسال : ۱۴۱ روز پیش

نمی‌‌دانستم باید چه کار کنم. عقلم کار نمی‌‌کرد. توی راه آنقدر در فکر بودم که متوجه ماشینی که برایم بوق می‌‌زد، نشده بودم. صدای زنی را از کنارم شنیدم:

ـ مسیرتون کجاست؟

به کنارم نگاه کردم و همان زن را که اسمش مهشید بود دیدم. چشمان عسلی‌‌ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید