حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت نود و ششم
زمان ارسال : ۱۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
نمیدانستم باید چه کار کنم. عقلم کار نمیکرد. توی راه آنقدر در فکر بودم که متوجه ماشینی که برایم بوق میزد، نشده بودم. صدای زنی را از کنارم شنیدم:
ـ مسیرتون کجاست؟
به کنارم نگاه کردم و همان زن را که اسمش مهشید بود دیدم. چشمان عسلیا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00برادرشوهرپیداشد🙏💞⚘