پارت پنجاه و هفتم :

طاها در حالی که چشمانش برق می زند و هیچ نشانه ای از غم در صورتش نمایان نیست، می گوید:
ـ حدس بزن چی شده که این قدر خوشحالم؟؟
ذهنم مدام پی کشتی می رود اما مگردفتر قضیه ی کشتی بسته نشد؟؟!
گیج و سوالی نگاهش می کنم.
ـ نمی دونم والا خودت بگو.
طاها در جایش جابه جا می شود و با هیجان می گوید:
ـ البته من اصلا دلم نمی خواست همچین اتفاقی بیوفته ولی خب حالا که اتفاق افتاده، نمی تونم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • حنانه

    00

    اخه (مرد جنگجوی من )؟🤣😂 مردجنگجوی ۱۶ ساله😂 برفین بااینکه سنش پایینه ولی چون رفتارش خیلی بزرگونس به چشم نمیاد ولی طاها واقعا بچست ولی درکل تلاشش برای موفقیت و هدفش ستودنیه کاش برفینم یه هدفی داشت

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.