پارت پنجاه و ششم :

مادر که می رود، دایی و زن دایی سری به طاها می زنند.
ـ خوابه، معلومه خیلی ناراحتِ که تو این ساعت خوابید.
من هم سری به طاها می زنم و وقتی او را در خواب می بینم دیگر مزاحمش نمی شوم.
ساعت یک شب است و خوابم نمی برد. با شنیدن صدای ضعیفی از اتاق طاها، بلند می شوم و آرام در اتاقش را باز می کنم.
طاها در خودش جمع شده است و من متوجه لرزش شانه هایش می شوم.
بالای سر طاها ایستاده ام و از دید

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.