پارت پنجاه و پنجم :

ناامید جزوه ها و دفتر و کتاب را کنار می گذارم، چرا که تازه چانه ی طاها گرم شده بود و در حالی که دستم را زیر چانه ام گذاشته ام، می پرسم:
ـ بفرما، بگو. من سراپا گوشم.
ـ اولین هدفم اینه که تو مسابقات استانی مقام خوبی بیارم و جز تیم ملی نوجوانان بشم، اینجوری دیگه نمی خواد نگران شهریه هم باشم.
طاها مکث می کند.
ـ خب، بعدش.
ـ دلم می خواد این قدر تو مسابقات مدال و جایزه کسب کنم که ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلا

    30

    عالیه

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.