پارت چهل و هفتم :

بعد از خوردن شام، امین قصد رفتن می کند و من و طاها تا جلوی در برای بدرقه اش می رویم.
دایی و زن دایی هم تماس گرفته اند که خودشان را تا قبل از ساعت دوازده می رسانند و من خیالم راحت شده است.
طاها که می بیند بعد از تماس پدر و مادرش دیگر استرس ندارم رو به امین می گوید:
ـ نگاش کن نامرد و تا فهمید پدر و مادرم برمی گردن و شب تها نیستیم، چه خوشحال شد؟
امین نیم نگاهی به من می اندازد و می گ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • جانان

    00

    رمان جالبیه

    ۲ هفته پیش
  • Sana

    30

    عالللیییی

    ۲ ماه پیش
  • لیلا

    30

    عالیه

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.