اولویت اول به قلم سعیده براز
پارت چهل و هفتم :
بعد از خوردن شام، امین قصد رفتن می کند و من و طاها تا جلوی در برای بدرقه اش می رویم.
دایی و زن دایی هم تماس گرفته اند که خودشان را تا قبل از ساعت دوازده می رسانند و من خیالم راحت شده است.
طاها که می بیند بعد از تماس پدر و مادرش دیگر استرس ندارم رو به امین می گوید:
ـ نگاش کن نامرد و تا فهمید پدر و مادرم برمی گردن و شب تها نیستیم، چه خوشحال شد؟
امین نیم نگاهی به من می اندازد و می گ
Sana
00عالللیییی