پارت چهل و هفتم :

بعد از خوردن شام، امین قصد رفتن می کند و من و طاها تا جلوی در برای بدرقه اش می رویم.
دایی و زن دایی هم تماس گرفته اند که خودشان را تا قبل از ساعت دوازده می رسانند و من خیالم راحت شده است.
طاها که می بیند بعد از تماس پدر و مادرش دیگر استرس ندارم رو به امین می گوید:
ـ نگاش کن نامرد و تا فهمید پدر و مادرم برمی گردن و شب تها نیستیم، چه خوشحال شد؟
امین نیم نگاهی به من می اندازد و می گ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Sana

    00

    عالللیییی

    ۳ هفته پیش
  • لیلا

    00

    عالیه

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.