حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۲۰۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
فصل 41
یک هفته گذشته بود و از مجید بی خبر بودم. حالم اصلاً خوب نبود. بیمارستان رفتم و هنگامه با دیدنم متوجه بد حالیام شد. مهربانانه گفت:
ـ چرا امروز اومدی؟ هنوز حالت سر جاش نیومده.
خانم امیدی از راه رسید. با دیدن صورتم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00ممنون خانم نعمتی بسیار برایم دلنشین است باهنر نوشتین