خاطرات عزیز به قلم معصومه اسدی
پارت هجده :
در راه که بودیم، برای نماز نگه داشت. وقتی دید نماز نخواندم، فهمید که پریود شدهام. در فاصلهای که وضو گرفت و نمازش را خواند، من خوابم برد. وقتی بیدار شدم، هوا روشن شده بود و پتوی مسافرتی یاشار را سفت چسبیده بودم.
روی صندلی جابهجا شدم. متوجهم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
10وای چه توجهی داره می بینه😍🙏