رمان سنگ قلب مغرور به قلم asiyeh69
در مورد دختریه که خانوادشو از دست داده .و میره تو یه شرکت که ریسش به سنگ قلب مغرور معروفه.و دختره دوستی داره که مامان بزرگش ناراحتی قلبی داره ک باید عمل بشه و از اونجای که پول نداره دختره بهش قول میده که هرجوره پولو بهش بده.و میره پیش ریسش که پول بهش بده ولی پسره در عوض پول بهش میگه صیغه یه روزه شو.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۸ دقیقه
ژانر : #کلکلی #عاشقانه
خلاصه :
در مورد دختریه که خانوادشو از دست داده .و میره تو یه شرکت که ریسش به سنگ قلب مغرور معروفه.و دختره دوستی داره که مامان بزرگش ناراحتی قلبی داره ک باید عمل بشه و از اونجای که پول نداره دختره بهش قول میده که هرجوره پولو بهش بده.و میره پیش ریسش که پول بهش بده ولی پسره در عوض پول بهش میگه صیغه یه روزه شو.
خیلی وقته یاد گرفتم بخندم.اگر تمام دنیا ،بدبختیهاشو بهم هدیه بده بازم میخندم. گریه هامو بغض هامو هق هقام رو فقظ باید بالشت رویخت خوابم ببینه. فقظ بالشت تخت خوابم رفیق غم و ناراحتی هامه......
تنها شاهد اشکهای من این اتاقه که تنهای من سهمشه.......
***
ـ اّه،خدا لعنتت کنه پروانه که صبح به این زودی منه بدبختو داری عذاب میدی.
گوشی رو با بدبختی پیدا کردم. مثل هر روز این پروانه باید مثه آلارم گوشی تنو بدن منو بلرزونه.
ـ چته دختر ، بابا من نخوام تو یکی منو از خواب بیدار کنی کدوم خری رو ملاقات کنم؟هاا؟
ـ هوووی بابا نفس بگیر. خوبه خواب بودی این ظورتخت گاز میری .والا....
ـ مرگ. کوفت. پروانه به خدا اگه گیرت بیارم خودتو رسما مرده بدون.
ـ باشه بابا حالا بزار ببینی بعد. میگم زودتر بیا منتظرم.
ـ باشه بابا. میام. امر دیگه ای؟
ـ نه عاشقتم عزیزم.هلاکتم دربست. مخلصیــــم.بای.
ـزبون باز ،خرشدم.در ضمن کمتر فک بزن. خدافظ.
هی خدا کی میشه از شر این فرشته عذاب خلاص شم. ولی خداییش فرشته است این پروانه.دختر خوبیه ولی یه ذره خوله فقط یه ذرره.
از روی تخت بلند شدم. حال و حوصله ی مرتب کردنشو ندارم مگه غیر از منو پروانه کی توی این خونه پا میذاره که بخوام نگران تمیزی و جمعو جوریش باشم.
امروز حسابی باید باید انرژی داشته باشم چون قراره حسلبی بدو بدو و کل کل داشته باشیم.رفتم تو اتاقم و به سخت ترین قسمت روزم رسیدم. اووووف حالا چی بپوشم؟
یعنی اگر ما دخترا یه اتاق مخصوص لباس داشته باشیم یا یه کمد یا فقط چند دست لباس فرقی نمیکنه بازم سر پوشیدن همیشه گیریم. منم که نماد کامل یه دختر(!) پس خیلی معمولیه که الان با خودم دارم کلنجار میرم واسه پوشید!!!!!
بالاخره راضی شدم شلوار جین مشکی رو با مانتوی بلند نخی سبزآبی که سر آستینای سه ربعش ترمه دوزی داره بپوشم.
رفتم روبروی آیینه بزرگ کنسول آرایش ایستادم ومثل همیشه چند ثانیه به دختر توی آیینه زل زدم و باز تکرار کردم کردم هنوز ،باید زندگی کنی . هنوز ،باید نفس بکشی . هنوز .........هنوز.................هنوز...
زل زدم به خودم،یعنی به دختر توی آیینه زل زدم.
یه دختر که قد و هیکلش به قول پروانه توی گونی هم جذاب وخواستنیه.
پوست سفید مایل به گندمی دارم. اولین چیزی که توی صورتم جلب توجه میکنه چشمام هتن.چشمای درشت که قهوه ای تیره اس.اما زیر نور مستقیم خورشید رنگشون خیلی روشن میشه . نمیدونم چرا؟ولی میشدند دیگه!
ابروهای تقریبا پهن و کوتاهی داشتم جالبه هر کسی که میدید فکر میکرد که کوتاهشون کردم ولی من حتی بهشون دستم نزده بودم. همینجوری مرتب و تمیز و البته کوتاه بودن.
ومهای قهوه ای روشن حالت داری داشتم که بلندیش به روی باسنم میرسیدو موقع حموم باید قبلش حسابی عزا میگرفتم واسه ی شستنشون اما خب بعد از خشک کردنشون کلی ذوق مرگ میشدم از داشتنشون!
اهل اصلاح نبودم. درواقع موهای صورتم درواقع بیشتر پرز بودند تا مو . منم از خداخداسته بی خیالشون شدم. اصلا برام مهم نبودن خیلی وقته زیاد به تیپم نمیرسم .
صورت تقریبا گردی داشتم که تو پره.بینی کشیده و کمی پر،اما تو ذوق نمیزد خدارو شکر!همیشه از لبام خوشم میومد چون هم کوچیک بودم هم قلوه ای یعنی یه کلام خواستنی!
هر روز وقتی روبروی آیینه میشینم اینارو مرور میکنم و دست آخر یه خدارو شکر میادروی زبونم اما بعد گفتنش چشمام بارونی میشه مثل الان!
حاضر بودم تمام زندگیمو ، تمام اونچه که دارم الان بدم ولی بشم مهرای سه سال پیش دختری که خندهاش ار اعماق وجودش بود.دختری که بند بند وجودش به باباییشو به نگاه گرم مامانیشو به خندهاو شوخیهای خواهرو برادرش وصل بود. سه سال پیش توی تصادف از دستشون داده بودم.چرا باید توی اون سفر لعنتی من پیش خوانوادم نباشم که الان مجبور باشم تنهایی این زندگیرو تحمل کنم؟
چرا هنوز زنده ام؟چرا هنوز نفس میکشم؟ چرااا ؟
آره چکید.بالاخره قطره اشکی که هر روز سهمیه این آیینه و اتاقه غلت خورد از چشمام افتاد.
حالا آروم شدم. حالا باید بگم خداجون شکرت. تو ازم همه زندگیمو گرفتی اما خودتو نمیونی ازم بگیری .پس هنوزم میخندم . میگم عاشقتم.
از اون حال و هوا اومدم بیرون وآماده شدم.شروع به شونه کردن موهام کردم بعد همشونو با کش بالای سرم بستم و با یه گیره فیکسشون کردم.
شلوارو مانتوم که روی تخت گذاشته بودمو پوشیدم و با یه شال مشکی نخی تیپمو کامل کردم.
دست آخرم محض اینکه ثابت شه دخترمو بی ارایش امکان نداره بیرون برم فقط یه رژ اناری مایل به قرمزکه همرنگ لبام بود کمرنگ روی لبم کشیدم. به جاش خودمو توی ادکلنم خفه کردم.
عاشق شیک پوشیدن و شیک بودن ،بودم ولی افراطو دوس نداشتم بنابراین زیاد از حد پیش نمیرفتم.
از خونه اومدم بیرون.از خوانه ای مه یکساله پیش خریدم. من مهرا عظیمی هستم .22 ساله. اصالتا مال استان سمنان ولی به خاطرشغل پدرم در شمال جبور به زندگی شدیم. 3سال پیش که خوانوادمو از دست دادم داغون شدم.6ماه افسردگی شدید داشتم ولی بالاخره تونستم خودمو پیدا کنم و برای برگشتن به زندگی تلاش کردم.لیسنس معمری داشتم.چون یکسال وی دبستان حهشی خونده بودمو یکسال هم توی راهنمایی.زودتر از همکلایای دیگم وارد دانشگاه شدم و بعد از اتمام سریع کارشناسی ارشد قبول شدم.الان هم دانشجوی ترم دومم. وقتی تهران قبول شدم خیلی خوشحال شدم چون باید کم کم زندگی جدیدی رو شروعکنم.خوانواده ی پدری و مادریم مخالف اومدنم بودن چون فکر میکردن برام بده و ممکه وضعیتم بشه مثه قبل. اما با اصرارهای من نتونستن کاری از پیش ببرن.خونه پدریمو که توی شمال داشتیمو فروختمو باکمک یکی از عموهام و شوهر عمم اومدم تهران توی یه منطقه خوب یه واحد آپارتمان خریدم. خداروشکر وضعیت مالی بابا قبل از فوتش متوسط رو به خوب بودو بعد از فوتش من از حقوق ماهیانه بازنشستگیش و همینطور سود سپرد هایی که توی بانک بود استفاده میکردم و مشکلی برای هزینه های زندگیم نداشتم. ولی با این حال هر ماه بابابزرگام(هر دو پدربزرگام زنده بودند.) ملغی رو به حسابم واریز میکردن هرچه قدر من اصرار میکردم احتیاج ندارم ولی اونا گوششون به حرفای من نبود.منم این پولارو پس نداز میکردم روز مبادا! عموم هم با خسارتی که تونست از بیمه برای تصادف بابا برام بگیره یه ماشین برام خرید .به 206 سفید صندوق دار.!
و من مهرا عظیمی باید زندگی جدیدی رو در شهر جدید شروع کنم .
***
ـاَه، باز این خروس بی محل زنگ زد.
ـ چته پروانه، دارم میام به خدا، چیکار کنم توی ترافیک گیر کردم.
ـزهرومار و دارم میام.مهرا به خدا میبینمت زنده زنده میخورمت.
ـ گمشو ،اّه باشه واستا تا ده دقیقه دیگه میام.
ـ باشه منتظرم ،بدوووو
ـ باشه بابا. خداقظ
پروانه اولین کسی که به محض ورودم به دانشگاه باهاش صممیمی شدم. از همون روز اول بی شیله پیله و ساده بود.اهل همین تهران بود. اونم یه جورایی مثل من تنها بود . پدر و مادرش خیلی سال پیش فوت شدنو با مادربزرگش که بهش میگفت عزیز جون زندگی میکرد.و به گفته خودش فامیل دیگه ای نداشت یا اگرم داشت اون خبر نداشت!
اوایل همش خونه پروانه اینا بودم.وضع مالی خوبی نداشتن برای همین پروانه از قبل ورودش به دانشگاه توی یه شرکتی معماری کار میکرد و خرج خودشو در میاورد .برای هزینه های خونه هم از حقوق بازنشستگی بابابزرگش استفاده میکردن .
عزیز جون این روزا اصلا حالش خوب نبود.بیماری قلبی داشت و باید عمل میشد عملش پیوندی بود و هزینش سرسام آور. دکترش هزینشو 50میلیون تومن تخمین زده بود.و این پول زیادی برای اونا بود.امروز عزیز جون باید چکاب میشد.یعنی هرماه باید وضعیتش چک میشد. منم برای اینکه به پروانه کمکی کرده باشم رفتو آمدنشو نو به گردن گرفتم اینجوری لااقل یه کمی بهش کرده بودم.
تا رسیدم دم در خونشون به پروانه تک زدم به محض قطع کردن در خونشون باز شد به محض دیدن صورت برزخی پروانه حسا کار دستم اومد که از دستم بــــــد شکاره.واسه همین خودمو به کوچه معروف علی و دوستان زدم و یه سلااااام کش دار به اونو عزیز جون کردم. اونم نامردی نکرد چنان چشم غره ای رفت که ترجیع دادم تا خود بیمارستان خفه خون بگیرم.اخلاقشو میدونستم وقتی عصانیه نباید کسی به پروپاش بپیچه واگرنه شیک پاچه ی طرف نابود شده. این اخلاقش به خودم رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم بیمارستان با پروانه به عزیز جون کمک کردیمو بردیمش آزمایشگاه. سه ساعت الاف شدیم و با این پرسنل محترم کلکل انداختیم تا کار مارو راه بندازن. پروانه الان آروم شده بود و منم از فرصت استفاده کردم و کنارش نشستم دستمو دور گردنش انداختم یه ماچ محکم از لپش گرفتم.کنار گوشش آروم گفتم :آقا ما حاضریم ناز و با جاش بخریم. میفروشی آبجی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا من این حرفارو با لحن داش مشتی زدم برگشتو منو نگاه کرد و زد زیر خندهو این یعنی آشــــتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار آزمایش عزیزجون تموم شده بود متنهی جوابش تا چند ساعته دیگه آماده میشد باید دکترش آزمایشارو میدید برای همین عزیزجونو خونه گذاشتیم و دوباره به بیمارستان برگشتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض گرفتن آزمایشا پروانه نذاشت همراهش برم منم بیرون اتاق منتظر موندم. بعد از چنددقیقه در اتاق دکتر با شدت باز شد ودکتر از من خواست تا کمکش کنم. پروانه حالش بد شده بود صورتش سفید شده بود و فشارش خیلی پایین اومده بود برای همینم دکتر براش سرم وصل کرد . اینقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که اصلا نفهمیدم چرا این بلا سرش اومده.بعد از تموم شدن سرم پروانه رو به سمت ماشینم بردم. هیچی نمی گفت میدونستم یه اتفاق وحشتناک اونو به این روز انداخت. هر چی بد نباید توی خودش نگه میذاشت .اینجوری داغون میشد برای همین سریع از بیمارستان زدم بیرونو بعد از گذشتن از چند تا خیابون رفتم داخل اتوبان ،تنها جاییکه میشه اعقدهاتو خالی کنی. شیشه سمت پروانه رو کشیدم پایین و با تشر بهش گفتم جیغ بزنه اولش مات و مبهوت نگام کرد اما اخمای درهم کشیده ی منو دید که سرش دارم داد میزنم که خودشو خالی کنه طاقت نیاورد و شروع به جیغ زدن کرد اونقدر جیغ زدو ناله کرد که صداش دیگه درنمیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دیدم یه کم آروم شده سریع از اتوبان اومدم بیرون و ونبال یه کافیشاپ گشتم .پیداش کردم وپروانه رو با خودم داخل کشیدم. سفارش یه قهوه داغ با کیک برای پروانه و یه بستنی شکلاتی برای خودم دادم. روبروش نشستم . اصلا توی این دنیا نبود .دستمو گذاشتم روی دستش و صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پروانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پروانه با توام.نمیخوای چیزی بگی؟آخه اینجوری که کاری از پیش نمیبری !تو تا فردا صبح بشینی اینجا و ماتم بگیری مشکلت حل میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ.........................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پروانه.حرف بزن.تو خودت نریز .سبک کن خودتو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پروانه به خدا قسم .به خاک خونوادم که میدونی چقدر برام عزیزن اگه حرف نزنی میرمو اسمتم دیگه نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ.............................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـباشه. مثه اینکه تنهایی و اشک ریختن برات کارساز تر از منه.خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و کیفمو گرفتم از کنارش خواستم رد شم که دستمو گرفت با صدای گرفته ای گفت : بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از خدا خواسته سریع نشستم وتوی همین فاصله گارسون سفارشارو آورد .پروانه شروع کرد به خوردن قهوش از بس جیغ زده بود صداش کیپ شده بود باید یه چیز گرم میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن قهو ه شروع کرد به حرف زدن.:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مهرا دکتر بهم گفت دیگه امیدی به قلب عزیزنیست.باید زودتر قلب جدید بهش برسه . میگفت اگه هزینه هارو زود واریز کنیم طی دوسه ماه دیگه میتونن عملو انجام بدن. مهرا من از کجا این همه پولو جور کنم.خودمو بکشم با همه ی پس اندازهای عزیز شاید 10میلیون جور شه اونوقت بقیش چی؟ از تمام دار دنیا فقط همین خونه رو داریم.اونم نمیشه فروخت چون آقاجون(بابابزرگش) وصیت کرده باید بعد عزیز اونجا وقف شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینظور خیره بهش نگاه میکردم. به خودم که اومدم دیدم پروانه زل زده به من. یه لبخندمهمونش کردم. بعد باهم از کافیشا پ بیرون زدیم. چیزی به پروانه نگفتم الان موقش نبود . رفتم خونه ی پروانه و همونجا شب موندم. موقع رسیدن ما عزیز نبود.رفته بود خونه یکی از همسایه ها . منم از این فرصت استفاده کردم.تا با پروانه صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پروانه. بیا میخوام باهات صحبت کنم.ببین خوب گوش بده و چیزی نگو تا حرفام تموم شه باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چی شده مهرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هیچی.بین من توی حسابم 14 میلیون دارم که توی این یه سال از سود سپرده ها و پولایی که هر ماه بابابزرگام برام میریختن جمع کردم.با 10 تومن تو میشه 25میلیون و این یعنی نصف پول حله.برای بقیشم من سند خونم آزاده میتونیم با اون وام بگیریم.اینجوری کل پول درست میشه. نظرت چیه؟ ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه تمام مدت به من زل زده بود بهم اما به محض تموم شدن حرفام پرید بغلمو زار زار گریه کرد. بعد یهو بلند شد و شروع کرد به حرف زدن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـآبجی نمیدوم چی بگم.اما اون پولا برای توه. بابابزرگات اگه بفهمن ناراحت میشن .اونا برای تو این پولارو فرستادن نه برای کمک به این و اون. من نمیتونم قبول کنم. اینجوری نمیشه. تازه اگه وامم جور شد قسطاشو چطوری بدم؟ نه نمیشه. چطوری این همه پولو بهت برگردونم .؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی بلند شدمو نگاش کردم و تمام حرصمو توس چشمام ریختم و سرش داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببین پروانه خانوم اولا تو غلط میکنی که قبول نمی کنی؟مگه دست توئه؟دوما اونا هیچ دخالتی نمیکنن.چون پول ماله منه و هرجور بخوام خرجش میکنم. بعدشم کی از تو خواست که برش گردونی؟تو چیکار به قسطش داری ؟اصلا میدونی چیه الان که فکر میکنم چرا باید تا الان بیکار باشم چرا نباید برم سرکار؟میرم سرکار هم برام میشه تجربه هم با حقوقش قسطارو میدم. اینجوری از پولای به قول تو مال بابابزرگام هم کم نمیشه. خوب چی می گی حالا؟پروانه اگه غیر از تایید حرفام ،حرف دیگه بزنی کشتمت فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه با گریه نگام کرد و اومد محکم منو بغل کرد همینطور که تو بغلش بودم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه ولی قسم بخور تا زمانی که نرفتی سرکار ،نری دنبال وام؟ باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه قسم میخورم. خره بلند شو دیگه هلاک شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب با خوبی تموم شد و صبح با پروانه راهی خونم شدم تا وسایلامو برای دانشگاه بردارم. امروز باید با استادام صحبت میکردم تا با کمک اونا شاید زودتر یه کاری برام جور شه.تا ظهر یه سره کلاس داشتیم. بعد از تموم شدن کلاسا پروانه بهانه عزیز رو آورد و کلاسای بعدازظهر رو پیچوند .البته من فهمیدم میخواد بره ببینه میتونه پول جور کنه یا نه؟ به روش نیاوردم و باهاش خداحافظی کردم و راهمو به سمت اتاق استاد محتشم کج کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد محتشم یکی از بهترین ومعروفترین معمارها به حساب میومد.وقتی باهاش صحبت کردم ازم خواست طرح هایی که توی این مدت برای خودم زدمو براش ببرم ا ببینه تو چه سطحیم. منم قبول کردم.قرار شد چند روز دیگه براش ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنبه صبح با صدای زنگ پروانه از خوب بیدار شدم. شروع کردم به جمع کردم وسایلم. امروز باید کارهامو به استاد محتشم بدم. طرحام زیاد بودن. چون از سال سوم کارشناسی تا الان برای خودم کار میکردم. چون توی خونم اینترنت داشتم همیشع بروزترین مجلات و مقاله های معماری رو میخوندم و ازشون توی طرحام استفاده میکردم. دوس داشتم یه معمار خوب بشم. ولی فک نمیکردم یه روزی اینا به دردم بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پروانه وارد دانشگاه شدیم و من مستقیم به طرف اتاق محتشم رفتم. پشت در که رسیدم یه لحظه از کاری که میخواستم بکنم ترسیدم. من دارم چیکار میکنم؟ دارم طرحامو میبرم پیش یکی از معروفترین معمارای ایران.!!! اما نباید بترسم فوقش میخواد بگه ارزشی ندارن . باید این کارو انجام بدم و ترسم نداره . درو زدم و رفتم داخل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام.استاد.صبحتون بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام.بفرمایید. صبح شما هم بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش مزاحمتون شدم تا ظرحامو نشون بدم. البته زیادن اگه بخواین میزارن پیشتون ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـمگه چندتا طرح توی خونه زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زیاد. راستش میدونین من از سال سوم کارشناسی طرح میزدم. ولی به کسی نشون نمیدادم چون فکر میکردم بدردبخور نیستن به همین خاطر طرحام روی هم تلنبار شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آفرین .کمتر کسیه که بتونه مثه تو جرات کنه طرح بزنه و این خودش کلیه. باشه من تک تک نگاه میکنم بهت خبر بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ممنونم استاد.پس من شمارمو روی طرحام میزارم.بهم خبر بدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـباشه دخترم بهت خبر میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس خدانگه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدانگه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق استاد اومدم بیرون.دو تا حس همزمان بهم هجوم آوردن. یکیش حس راحتی بود که باعث شد یه نفس راحت بکشم. یکی دیگشم حس پشیمونی بود که بهم دست داد.با خودم گفتم آخه کله خر ، طرح دادنت چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که تموم شد رفت پی کارش .آخیـــــــــــــش الان که آخر ترمه 2هفته ی دیگه امتحانای پایان ترمه و بعدشم تعطیلاته تابستون. خدا رو شکر که این ترم همه میانترمامو خوب دادم و درسارو اکثرا کلی خونده بودم. باید الان تمام حواسم به پروانه باشه. باید بیشتر از قبل حواسم بهش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد.شماره ی عمو نادر بود.سریع جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ســــــــــلام به عشق خودم. عمو نادر خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـسلام بلبل زبون. کم نیاری چه خبرا؟ خوبی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـآره عزیزم خوبم. شما چطوری؟آرین (پسر عموم که 3 ماهشه.)چطوره؟ بهش بر عمو شوهرمه هااااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم ولی حس کردم صدای عموم گرفته بود.شاید فقط حسم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـچشم لازم نیس جنابعالی بگی.از کی تا حال من عروسدار شدم خودم بیخبرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـاز اون موقعی که پسرت تا منو دید یه لبخند گشاد تحویلم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ای پدر سوخته .جدا از شوخی ببینم تو نمیخوای بیای این طرفی.؟بابا هر کسی که دانشگاه قبول میشه سه چهار ماه بعد خونش پلاسه. اونوقت تو هشت ماه نیومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا عمو جون داری میگی خونش.! آخه من خونم تهرانه.کجا اونجا خونه دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه بچه پررو.خونه نداری ،خونواده داری که؟ نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـآره دارم یعنی داشتم .الانم تو قبرستون برای همیشه خوابیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار عمو تقریبا سرم داد زد.البته منم تند رفته بودم.حق داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه دختر !بسه پاشو پند روز بیا اینجا پیش ما.بابا حاجیو مامان حاجی بدجوری بیتابی میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اِ. . .اِ... عمو جون. من که تقریبا هو روز بهشون زنگ میزنم .حالا نتونستم این دو روزو زنگ بزنم دیگه . نشد دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همش که پشت تلفن نمیشه .پاشو چند روز بیا اینطرف هم حال و هوات عوض شه و هم دل این پیرزن پیرمردو شاد کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه عمو حرفی میزنیا.من 2هفته ی دیگه امتحانام شروع میشه .کجا ول کنم بیام ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چه بهتر ! کوتا دو هفته ی دیگه.اونقدر از خرخونیت مطمئنم که حاضرم شرط ببندم تا الان ده دور تمام کتاباتو خوندی . پاشو الان حرکت کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عمو توروخدا. چه اصراری دارین؟ ماه بعد میخوره تابستون اونموقع میام دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـمهرا وقتی میگم بیا یعنی بیا.نه نیار روی حرف من.حتما یه چیزی هست که اصرار میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این جمله ی عمو دیگه مطمئن شدم یه اتفاقی افتاده.نگران پرسیدمک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عمو توروخدا. چیزی شده؟ مرگ مهرا بهم راستشو بگین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه عمو جان فقط زودتر بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـآخه اینجوری تا اونجا سالم نمیرسم. بگو به خاک بابام اتفاقی نیفتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مهرا دفعه ی آخرت باشه اینطوری صحبت میکنی. خیلی خوب باباحاجی یه کم حالش خوش نیس بیقراریتو میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الهی من فداش شم. مخلص بیقراریشم هستم. الان کجایی عمو؟ اگه پیششی گوشیرو بده بهش تا حالشو جا بیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو با بغض جوابمو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـدختر چقدر حرف میزنی؟پیشش نیستم. زودتر حرک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـباشه بابا چرا میزنیم. تا شب حرکت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نخیر. لازم نکرده.تا یه ساعت دیگه حرکت کن.فهمیدی تا شب باید اینجا باش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه.میرم الان وسایلمو جمع کنم بیام.کاری ندارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه. فقط از تهران خارج شدی تک بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه.خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چطوری رسیدم خونه وسایلمو جمع کردم.پ/ری راه افتادم .حرکت کردم سمت شهری که سه سال ازش دلچرکینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرانندگیم خوب بود.بنا براین زودتر رسیدم به شاهرودولی به عمو اینا خبر ندادم خواستم مثلا غافلگیرشون کنم.سرکوچه ماشینو گذاشتم .خواستم بقیه راه رو پیاده برم. اما همون جا کنار ماشین خشکم زد. سر تا سر کوچه پارچه مشکی زده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای نه. باباحاجی من . نه.......نه............. این امکان نداره .عمو نادر گفت فقظ یکم ناخوشه........ نه...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جا روی زانوهام افتادم. خدایا چرا؟ .......... چرا میخوای بی کس ترم کنی؟........ مگه چه گناهی کردم که تنهایی سهم من بشه؟................ تا کی باید تنهاتر بشم؟.............. دستی روی شونم حس کردم برگشتم سمتش نگاهمو بالا کشیدم. پیراهن مشکی که تنش بود بهم دهن کجی میکرد. روی پیراهن مشکیش نگاهم ثابت موند تا بالاخره صداش در اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مهرا خانوم. باباحاجی چشمهاش به راه موند . ولی دیر رسیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین یه جمله واسه آتش زدنم کافی بود.تا بشم که آتشفشان در حال فوران. تا بشم مهرا 3سال پیش.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدمو ایستادم روبوش .نگاهمو به چشهای قهوه ای صدرا که روبروم بود دوختم و لرزون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صدرا .... ت. .توروخدا.. راستش بگو باباحاجیم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دختر دایی آروم باش . باباحاجی راحت رفت . خدا خیلی دوسش داشت.مرگ برای همه ماست. حق ماست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه.نهههه. مرگ حق نیست. چرا همش باید برای اطرافیان من حق باشه؟ چرا نمیاد حق من باشه؟ هااا......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزده بودم به سیم آخر . بلند داد میکشیدم. زار میزدم.مشتهای گره کردمو روی سینه ی صدرا میکوبیدم. صدرا بدون اینکه چیزی بهم بگه فقط بهم اجازه داد خودمو سبک کنم. اصلاچیزی نمیفهمیدم. فقظ میخواستم خالی شم. ار این بغض لعنتی خسته شده بودم. خسته...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دیگه یه خلا آرامشبخش . یه سکوت زیبا.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهامو کم کم باز کردم.و به چند جفت چشم که از شدت گریه مثل کاسه خون شده بودند نگاه کردم.فقط تونستم بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باباحاجی...... من باباحاجیمو میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به عمو نادر خورد و نیمخیز شدم سمتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عمو جون چرا زودتر بهم نگفتین؟ چرا باید آخرین نفر باشم. ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جان عمو آروم باش گلم. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.اونقدر ه همه تو شوکیم عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عمو نادر .دیگه بسمه.چرا باید این بلا سر من بیاد چرا کسایی که دوسشون دارم .از پیشم میرن. چرا خدا ازم میگیرتشون.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعموم منو تو بغلش کشید . کنار گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جان عمو اینقدر بیتابی نکن. تو مهرایی.تو دختر قوی مهردادی(اسم بابامه).قوی باش. تو مرگ تمام خوانوادتو تحمل کردی دخترم. قوی باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه عمو .سعی میکنم بیخیال شم. سعی میکنم بزنم به کوچه علی چپ بزنم به نفهمی. باشه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم توی بغل عموم گریه کردم با صدای بلندو خالی شدم. سبک مثه یه پر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه حالم کمی بهتر شد از اتاق اومدم تا خونواده پدریمو ببینم. توی پذیرایی همه نشسته بودند الا مامان حاجی. دو تا عمه داشتم. عمه ناهیدو عمه راحله که با شوهراشون آقا یاسر و آقاسعید و بچه هاشون صدرا و سهیلاو و سیمین که بچه های عمه ناهید و شایان و شهروز و شهلا بچه های عمه راحله بودن، با همه احوالچرسی کردم. بعد با زن عمو نادر ،سمیه جون به طرف اتاق مامان حاجی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از داخل شدن به اتاق مامان حاجی ،عمو که کنار زنعمو و من بود کنار گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گلم هوای قلب مامان حاجی باش. قول بده زیاده روی نکنی باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کرئم . با لبخند تلخ قو ددم. مامان حاجی تا الان یکبار سکته کرده بود و شدتش خیلی بالا بود طوری که دیگه نتونست قشنگ راه بره و روی ویلچر مینشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاقو باز کردمو دفتم داخل. مامان حاجی داشت قرآن میخوند با آرمش زیاد.تا نگاهش به من افتاد دستاشو از هم باز کرد منم به سمتش به پرواز دراومدم. تا صبح پیشش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز باباحتجیرو دفن کردیم و من برای آخرین بار به یکی از آخرین تکیه گاه های زندگیم نگاه آخرو کردم و .......... تمام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی قبرستون خونواده مادریمو دیدن. خیلی هوامو داشتن. خاله حنانه و خاله حسنی با دایی حمید کنارم بودن و مراقبم بودن.بعد از تدفین باباحاجی(پدر مامانم) رو دید. کلی دلداریم داد به همراه اونا رفتیم مسجد و بعد را ناهار از اونا جدا شدمو به خونه ی باباحاجی خدابیامرزم رفتم.تا نزدیکی های غروب خونه از مهمون پرو خالی میشد .دیگ توان ایستادن روی پاهامو نداشتم. جمعیت زیاد بودن و برای پذیرایی کارمون سخت میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح با تنی که حس میکردم یک تن شده از خواب بیدار شدم. بعد از صبحونه سرپایی یادم افتاد اصلا به چرئنه خبر ندادم. رفتم سراغ کیفم گوشیم. بر داشتم. اوه اوه. 30 تامیسکال همش از ظرف پروانه. یعنی زنده بمونم باید شکر گزار باشم. سریع باهاش تماس گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـا لهی خبرتو برام بیارن دختره ی چشم سفید. کدوم قبرستونی بودی ؟ کصافط از دیروزه به هر کسی که عقلم میرسید زنگ زدم امروز میخواستم برم کلانتری . الوووو مهرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اوف بابا نفس بگیر کبود شدی جیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زهرمارو جیگر .درد جیگر . بنال ببینم کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی خوب. ببین الان درست حسابی نمیتونم باهات صحبت کنم فقط بدون که بابا حاجیم پریروز فوت شده منم مجبور شدم خودموبرسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چـــــــی؟ وای عزیزم تسلیت میگم ایشالله غم آخرت باشه گلم. الان خوبی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـآره نگران من نباش. فقط بیبین من اینجا گوشیم زیاد دستم نیس. اگه جواب ندادم نگرانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه فقط .... ام.......... هیچی .برو .خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه.به عزیز سلام برسون .خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی ...... خدایا الانم میگم شکرت. ولی تنهاتر از اینی که هستم تنهاترم نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مهرا جان .کجایی؟ بیا خاله حنانه ات با بابابذرگت اومدن ببیننت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای عمه ناهید به خوذم اومدم و از اتاق امدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان پنج روزه که شاهرودم. هرروز میرم سر مزار باباحاجی و خونوادم. دیگه آروم آروم شدم. هیچی غمو بغضی توی دلم نیست. سبک سبکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اتاق مشغول شونه زدن موهام بودم که گوشیم به صدا در امد. شماره ناشناس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـبله.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همراه خانم مهرا عظیمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله خودم هستم. شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام خانم عظیمی . محتشم هستم. در رابطه با طرحهات بهت زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک آن نفسم بند اومد .نفس حبش شدمو دادم بیرون با دستپاچگی ج.اب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله بله. وقتتون بخیر استاد . من در خدمتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خواهش میکنم . خواستم بهت خبر بذم کاراتو همرو دیدم. و با هر طرحی که روبروم قرار میگرفت شوکه تر میشدم.بدون تعارف غیر قابل باور بود برام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای استاد یعنی اینقدر مفتضح بودند. ببخشید من واقعا نمیخواستم...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد بین حرفم پریدو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه... نه .برعکس .اصلا باور نمیکردم که این طراحی هایی که میبینم کار دست یه دانشجوی جوان باشه که حتی یک روزم تجربه کاری نداره.اهل تملق نیستم ولی کارات محشرن دختر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای استاد خجالتم ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه دخترجون. حقیقته. ببین باید زودتر ببینمت و در مورد تک تک کارات باهات صحبت کنم. و همینطور خبرای خوبی برات دارم. کی میتونی بیای پیشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی رسما با این حرف استاد ذوق مرگ شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ راستش استاد من الان تهران نیستم . متاسفانه برای فوت پدربزرگم اومدم شاهرود.ولی بهتون قول میدم تا یکی دوروز دیگه خودمو برسونم. دیر میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـاوه.....متاسفانم برات. نه اشکالی نداره. هر وقت رسیدی بهم خبر بده. کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه .ممنونم. فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خوشحالی نزدیک بود پر درارمو پرواز کنم. استاد گفت خبرای خوب یعنی کار حــــــــــــــــــــــــ ـله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب مهمونداری میکردم. خیلی خسته شده بودم ولی امشب بایدا عمو درباره ی رفتنم صحبت میکردم. شب ،عمه ناهید و شوهرش آقا یاسر و صدرا با عمو نادرو سمیه جون خونه باباحجیم بودن. رفتم پیششون و صداموصاف کردم رو به عمو نادر شروع کردم به صحبت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عمو جون ببخشید میخواستم راجع به موضوعی باهاتون صحبت کنم. راستش امروز استادم بهم زنگ زد . اگر یادتون باشه بهتون راجب بهش گفته بودم. استادم از کارایی براش برده بودم خوب تعریف کرد. و ازم خواست هرچه زودتر برم تا تک تک کارامو برام بررسی کنه و اشکالات و نکاتشو بهم بگه.اگر شما اجازه بدین من فردا بعد از ختم خونه عمه راحله برم تهران.آخه هفته دیگه هم امتحانام شروع میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا عمو خواست جوابمو بده ه صدرا پرید وسط با لحن طلبکارانه ای رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دختر دایی. این همه عجله واسه چیه؟اینقدر طرح هاتون مهمن که نمیتونی تا هفتم باباحاجی بمونی؟اینقدر سختته اینجارو تحمل کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشمام ناخوداگاه اشک جمع شد.و فقط به صدرا خیره شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه مگه من جی گفتم که صدرا اینجوری جوابمو داد؟آره خوب سختمه نمیخوام اینجا باشم. تنهایی تهرانمو میخوام. میخوام سرمو روی بالشت تنهاییام بزارم یه دل سیر گریه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی الان نباید گریه کنم. نباید اشکام اینجا بریزن. من نمیذارم. من قویم .آره مهرا تو قویی دختر. ولی لرزش بدنموکامل حس میکردم. سرد شدن دستو پامو حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای داد عصبی عمو سرمو بالا آوردم. داشت سرصدرا با عصبانیت فریاد میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پسره نفهم.چه طرز صحبت کردنه؟. تو چیکاره ای که اینطور با مهرا حرف میزنی؟ ته پیازی یا سرش؟ صاحب مجلسی که اینطوری قمپز از خودت در میکنی؟اگرم کسی بخواد حرف بزنه تو یکی نیستی .بشین سرجات. درضمن اگه ادعات میشه خودت تا هفت باباحاجی بمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو نادر خیلی عصبانی بود .اونقدر که منم ترسیدم ازش .عمه ناهید که وضعیت عمورو دید بلند شد دست صدرارو کشید برد بیرون توی حیاط . آقا یاسرم با چشم غره ای اونارو بدرقه کرد . بعد از رفتنشون آقا یاسر روبه من و عمو کردو معذرت خواهی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو اومد کنارم نشست برای یه لحظه از ترس تمام جونم به لرزه دراومد . سرمو آوردم بالا که از عمو معذرت خواهی کنم که عمو مهلت نداد منو محکم تو آغوشش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر به این آغوش احتییاج داشتم. چقدر خوبه که این آغوشو هنوز دارم. خدایا این آغوشو ازم نگیرو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو از روی سینه عمو برداشتم و به صورتش خیره شدم اومد نزدیکم و پیشونیمو بوسید.و با لحن پر آرامشی باهام حرف زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرای من. عزیز عمو. از حرفهای صدرا رو به دل نگیر . مرگ باباحاجی شوک بزرگی به هممون وارد کرد مخصوصا به صدرا. میدونی که چقدر وابسته باباحاجی بود. اشکالی نداره دخترم. برو به درس و دنشگاهت برس.برای اثبات احترام گذاشتنت به باباحاجی کافیه همیشه اونو تو قلبت زنده نگه داری مثه بابا مهرادت مثه مامان هالت مثه آبجی مهنوشتو داداش متینت.مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تموم شدن حرفاش دوباره سرمو بوسید. منم به روش لبخند زدمو گونشو بوسیدم. بعد نیم ساعت عمه ناهی از حیاط اومد داخل و نشست کنار عمو و راجب به تدارکا مراسم هفتم باباحاجی صحبت کردم.منم از فرصت استفاده کردم رفتم داخل حیاط.نمیخواستم شب آخر با صدرا بد باشم. روی تخت نشسته بودو حسابی تو فکر بود. آروم از پشت بهش نزدیک شدم. محکم زدم روی شونشو گفتم چطوری داش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره کپ کرد خیلی زود به خودش اومد توی یه حرکت دستمو گرفت پیچوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـآی صدرا جون .ول کن .........ای صدرا دردم میاد نامرد ولم کن زورت به من میرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو ول کرد و یه نیشگون از بازوم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـبچه پرو. گربه شرک شدی تا دایی منو بشوره بزاره کنار .آره دارم برات صبرکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـاه تقصیر من چیه؟ بلند شدی عین طلبکارا سرم عربده میکشی برو خداتو شکر کن عمونزدتت البته فک کنم یه چک آبدارم حقت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدرا خنده ای آرومی کردو بعد بهم نگاهی کردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـمهرا جونم ببخش. این مدت خیلی برام سخت گذشت راستش الان باورم نمیشه که باباحاجی نیست. راستش تند رفتم .میبخشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صدرا راستش زیاد ناراحت نشدم.چون عمونادر خفن از خجالتت دراومدودرضمن بخشیدمت به دوست دخترای رنگارنگت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم بهم چشم غره رفتو جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه دیگه دختره بی حیا.هرچی هیچی نمیگم پرروتر میشه.تو چیکار به دوس دخترای من داری. بلند شو ببینم. پاشو بریم داخل که معلوم نیس تا دو دقیقه دیگه چی بارم میکنی بدو بچه . بدو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با دهن باز نگاش میکردم. این چرا زود جدی شد مگه من چی گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدرا ا قیافه ی منو دید زد زیر خنده. من تا خندشو دیدم فهمیدم دستم انداخته بلند شدمو افتادم دنبالش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صـــــــــــــــــدرا خودتو مرده فرض کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح زودتر از همیشه بیدار شدم .ساکمو که بسته بودمو از اتاق بیرون آوردم. صدرا رو توی راهرو دیدم داشت برای مامان حاجی صبحونه میبرد.صداش زدم تا با هم بریم پیشش. بعد از صبحونه . صدرا وسایلمو گذاشت وی ماشینم. سوییچ ماشینو دادم بهش تا بعد از ختم برام بیاره خونه عمه . دیگه من برنگردم. بعد از ختم از همه خداحافظی کردم . خاله هام و دایی حمیدم هم اومده بودن. بابابزرگ هم اومده بود .شرمندهشون بودم چون توی این مدت وقت نشده بود برم خونشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره از همه دل کندم و راه افتادم .قبل از اینکه از شاهرود بیام بیرون برای آخرین بار رفتم مزار باباحاجی و خونوادم. یه یکساعتی بودم و حرکت کردم به سمت تهران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت جاییکه سرنوشتمو قراره به بازی بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکای غروب رسیدم تهران. دلم یه حمام گرم میخواست و با یه خواب شیرین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض وارد شدم به خونه مثه فشنگ سمت حموم رفتم. یه نیم ساعتی طول کشید و بعد از حموم خودمو یه لیوان شیر مهمون کردم و بعدش هم لــالـــا...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با زنگ پروانه از خواب بیدار شدم. دیشب قبل از خواب بهش اس داده بودم. امروز باید با استاد صحبت میکردم. بنابراین اول بهش زنگ تا قرار بزارم. استاد برای ساعت 3 قرار گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار کتان سبز با مانتوی صدری رنگمو که بلندیش با زور به زانوم میرسد پوشیدم با ست چرم مشکی کییف و کفشم تیپمو کامل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از دانشگاه یه سر خونه ی عزیز جون زدم و با پروانه به سمت دانشگاه حرکت کردیم. ولی باهام پیش استاد نیومد. چون کلا ازش خوشش نمی یومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اجازه ی استاد وارد اتاقش شدم.به محض دیدنم از جاش بلند شد و سمتم اومد باهام احوالپرسی گرمی کرد .اولش یه ذره جا خوردم ولی خودمو عادی نشون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بفرمایید خانم عظیمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ممنونم استادو من در خدمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب. راستش من هنوز توی شوک طرحهات هستم. و بدون تعارف بگم که نمیتونم باور کنم که این کار دست شما باشه. یعنی پشت این طراحی ها باید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه آد با تجربه و ماهر باشه . ولی من در کمال تعجب میبینم که دخنر 22 اله تازه کار این طرح هارو زده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که از حرفاش حسابی جا خورده بودم .حتی یه کلمه هم از دهنم بیرون نمیومد.فقط عین بز زل زه بودم بهش. بعد از اینکه تمام طرح هارو مو به مو اشکالات و نکاتشو گفت باید با یکی از بهترین معمارای ایران آشنام کنه که کارش حرف نداره و یه زمانی دانشجوی خودش بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش یه آن ترس عجیبی به دلم نشس. نمیدونم چرا؟ اما ناخودآگاه زبونم باز شد و وسط حرفش پا برهنه پریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وای استاد نه. یعنی من میترسم. فکر نکم کارام اونقدرا هم خوب باشه که شما بخواین منو به ایشون که به قول خوادتون یکی از بهترین ها هستند ، معرفی کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد اولش با تعجب بعد با لبخند نگام کرد. از قیافم معلوم بود چقدر ترسیدم. که آروم تر از قبل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا بایدبترسی؟ این بهترین موقعیته تا بتونی خودت و آیندتو بسازی. میدونی این آدم چفدر کارش تکه ؟ هر معمارو هر طرحی رو قبول نداره. اما وقتی طرحهای تورو دید نظرش جلب شد. البته خیلی مغرورتر و خوددارتر از اونیه که تصورشو کنی به همین خاطر من از نگاهش فهمیدم پس لزومی نداره این قدر بترسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از 3 ساعت سروکله زدن با استاد ازش خداحافطی کردمو از اتاقش اومدم بیرن. اما توی شوک بودم . توی شوک یه اسم: حسان فرداد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمیشد قراره برم پیش این آدم مشغول به کار شم. تازه اگر طرحی که برای آزمون ازم میخواستو میزدمو قبول میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسته و گریخته ازش چیزایی شنیده بودم. ولی کام نمشناختمش. اما اسمش که جلوی هر دانشجویی معماری میومد اولین چیزی که توی ذهنش میگذشت ،خودخواه ترین و مغرورترین و خشک ترین بشر در سرتاسر کره خاکی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم مثه دانشجویای دیگه فقط در همین حد میشناختمش و باهاش آنا بودم.. حتی یکبار هم اونو نده بودم. باید یه سری اطلاعات ازش در میاوردم. و برای این کار بهترین گزینه پروانه بود. چون خودش توی شرکت طراحی معماری کار میکرد پس صد در د این بشرو میشناخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم بوفه ی دانشگاه با پروانه قرار گذاشته بودم. همونجا ایستاده بودو یه کیک.و آبمیوه هم دستش بود. با هم از دانشگاه رفتیم بیرون. و همینطور باهاش صحبت میکردم. به محض گفتن اسم حسان فرداد چنان توی گلوش پرید که گفتم صد درصد خفه میشه و میمیره.شروع کرد به سرفه زدن اونقدر وحشتناک سرفه میزد که جدی جدی ترسیدم .محکم به پشتش میزنم. قرمز شده بود واقعا نمیتونست نفس بکشه. سریع بطری آبی که داخل کیفم بود و در آوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور بهش خوروندم بعد از چند ثانیه که حالش بهتر شد شروع به کشیدن نفسهای عمیق کرد. تازه یادش امو سر چی این بلا سرش اومده. سریع برگشت سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یا حضرت عباس! مهرا خدا به دادت برسه. بی خیال از هر چی شرطو شرورطه که گذاشتم.این آدم یک چیزیه که نگو. اصلا نمیخواد ولش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هاج و واج فقط یه دهن پروانه زل زده بودم که مثه برق، باز و بسته میشد. یهو دستمو گداشتم روی دهنش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بسه دختر! همین الان کم مونده بود خفه شی .یه ذره نفس بگیر . اون ششهات گناه دارن به خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستمو از روی دهنش برداشتم. بعد از چند ثانیه دوباره شروع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مهرا تو این آدمو میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب تو بگو تا بشناسم. اصلا اومدم بگم هرچی ازش میدونی بگی . بگو دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببین من هر چی میگم توهزار برابر بدترش رو تصور کن. اصلا تو کار خلقت این بشر موندم. این همه غرور باورت میشه ؟ حتی موقع راه رفتنش هم ازش غرور میریزه ولی خداییش کارش درسته و طرحهاش تکه. من به شخصه چند تا از نمونه کاراشو دیدم دهنم مثه غار باز موند ولی حیف که آدم نیست.میدونی چیه ؟شنیدم با زن جماعت آبش توی جوب نمیره. راحتتر بگم از جنس ما نفرت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir2ساعت تمام داشتم به حرفای پروانه که راجب به این حسان فرداد بود گوش میدادم.شب خونه پروانه اینا موندم تا صبح از این حسان فرداد صحبت کرد. اینقدر گفت و گفت که ناخودآگاه ازش وحشت داشتم.پروانه میگفت خیلی جدیه و گنداخلاق. میگفت هرچیزی که باب میلش نباشه نابود میشه و اصلا هیچ چیزو هیچ کس براش اهمیتی نداره. چیزی به نام احساسات توی قلب .این بشر نیست. تازه اینم بهم گفت که تمام کارمنداش که توی شرکتش کار میکنن بهش میگن سنگ قلب مغرور ! چون مثله سنگ سخت و نفوذ ناپزیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها به سرعت گذشت تا این که دوباره زمان چکاپ عزیز جون رسید .اون روز پروانه کار داشت و رییس شرکتش بهش مرخصی ندادو ازم خواست تامن ببرمش چکاپ.منم همین کارو کردم. بعد از چکاپ عزیز جونو بردم خونه دوباره برگشتم بیمارستان تاجواب و بگیرم و پیش دکتر ببرم. به محض در اومدن از اتاق دکتر گوشیم زنگ خورد چون عجله داشتم میخواستم از اونجا خارج شم به اطرافم اصلا توجهی نداشتم تا اومدم بهش جواب بدم که محکم خوردم یه چیز سخت و سفت .اونقدر دردم گرفت که چشام برای چند ثانیه تار شد و سیاهی رفت .دماغم ونقدر دردش شدید بود که پیش خودم گفتم حتما شکست! داتم بینیمو ماساژ میدادم که نازه متوجه موقعییتم شده بود. توی آغوش کسی هستم .دستای اون محکم دور کمرم قرار گرفته بود سرمو که آوردم بالا یهو تمام تنم یخ کرد .آن چنان سرمایی به جونم افتاد که لرز و توی بدنم حس کردم. یک جفت چشم مشکی نافذ و خالی از هر احساس و سرد به من نگاه میکرد. کم کم متوجه اخم شدیدی که روی پیشونیش جا خشک کرده بود،شدماحساس کردم که دارم خفه میشم .از ترس یا از هیجان ،نمیدونم، ولی یه چیزرو میدونستم که اگه تا چند ثانیه ی دیگه از آغوش این مرد بیرون نیام حتما یه بلایی سرم میاد.بدون گفتن حتی کلمه ای مثه برق گرفته ها از آغوشش اومدم بیرون و سمت پارکینگ بیمارستان یک نفس دویدم.حتی جرات برگشتن به پشت سرم هم نداشتم. اونقدر این کارو سریع انجام دادم که اون مرد حتی مهلت تغییر مسیرنگاهشو نداشت .سریع پریدم توی ماشین و گازشو گرفتم.مثه باد میروندم.به محض رسیدنم به خونه همونجا توی پارکینگ سرمو روی فرمون ماشین گذاشتم. خدایا چرا مثه .دیوونه ها شدم؟چرا با دیدن اون چشمها همچین حالی بهم دست داد؟اَه گندت بزنن دختر!آخه مگه داکولا دیده بودی که اینطور پا به فرار گذاشتی؟خاک بر سرت که حتی یه معذرت خواهی هم نکردی.حتما اون پیش خودش فکر میکنه که این دختره بی فرهنگ از پشت کدوم کوهی اومده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید انداختم و در باز کردم. تازه یادم اومد که جوابای آزمایش عزیز حونو نبردم به چرئانه بدم.به خاط همین به پروانه زنگ زدم گفتم تا شب براش میبرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای اونروز استاد محتشم بم خبر داد بالاخره بعد از اینهمه مدت تا چند روز دیگه قرار ملاقات با این حسان فرداد داریم. بهم گفت که خودمو برای آزمون هم آماده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی که قرار بود برسه بالاخره رسید. از صبح که پاشدم همش دشوره داشتم. همش استرس.نه واسه اینکه قرار ازم تست بگیرهو بیشتر واسه خاطر دیدن اون سنگ مغروربود .ناخودآگاه وحشت تمام وجودمو گرفت. خنده دار بود کسی رو که تا حالا توی عمرم یکبار هم ندیده بودم این جوری ازش میترسیدم. خدا بگم چیکارت کنه پروانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروی آیینه وایستادم. وقتی عصبانی یا هیجان زده میشدم هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. یه شلوار مشکی جین لوله تفنگی با یک مانتویی بحالت کتی بنفش رنگ پوشیدم.که روی یقه انگلیسیش و سرآستیناش با نوار براق مشکی پوشونده شده بود و 3تا دکمه ی بزرگ و فانتزی که برای بستن کت استفاده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پوشیدن لباسام با سر کردن یک روسری ساتن مشکی تیپم تکمیل شد .حوصله ی آرایشو اصلا نداشتم ولی تا میشد با ادکلن دوش گرفتم. یه نگاه به خودم توی آیینه انداختم . با یه بسم الله از خونه اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدمبه آدرسی که محتشم بهم داده بود. فکم کم مونده بود بیوفته روی آسفالت خیابون. !وای خدای من. واقعا همچین شرکتی باید برای همچین مردی باشه. ساختمان شیک 4 طبقه ای که کلش متعلق به شرکت مهندسی معماری بردیس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه ههه تا چشمم به اسم شرکت افتاد نزدیک بود چشمام از حدقه دربیان. اسم بردیس رو قبلا شنیده بودم و علت تعجبم هم از معنی اون بود یعنی مرد مغرور !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای سرم داشت سوت میکشید.کم کم داشتم پشیمون میشدم از اومدنم یعنی کلا پشیمون شدم تا برگشتم چشمم به استاد محتشم افتاد که از ماشینش پیاده شده بود و به سمتم میومد.دیگه برای رفتن دیر شده بود ، با یه آه بلند خودمو سپردم دست سرنوشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن اصلی شدیم .اونجا یه ایستگاه میخورد که دو تا خانوم توش قرار داشتن که میشد حدس زد که شغل شریف منشی گری رو دارند .بانزدیک شدن ما یکیشون که آرایش غلیظی داشت و تقریبا خودشو خفه کرده بود بلند شد و سلام کرد .استاد محتشم ازش خواست تا با منشی فرداد هماهنگ منه.تازه اونجا دوزاریم افتاد که این دوتا خانوم منشی عمومی شرکت بودن و فرداد خودش منشی مخصوص داشت. جالبه حتما همه نوع سرویس هم از این خانوم منشی مخصوص میگیره. تازه ادعا میکنه از زن جماعت بدش میاد .این دیگه کیه/؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وای مهرا خیلی بدی .هنوز ندیده داری در مورد این بدبخت قضاوت میکنی؟ هه آره جون خودم چقدر هم بهش میاد بدبخت باشه. والا............)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک دقیق نکشید که اجازه ورور صادر شد . من همرا استاد وارد آسانسور شدم . دفترش طبقه چهارم بود .به محض باز شدن در آسانسور نزدیک بود از تعجب شاخ دربیارم (یعنی خاک بر سر ندیدبدیدم کنن)طراحی اینجا حرف نداشت. دیوار روبروی ما تقریبا همش شیشه بود و یه میز تقریبا بزرگ که خیلی تمیز مرتب بود و نشون میداد ماله همون منشی مخصوص قرار داشت. ویه کتابخونه ی شیشه ای که توش از بروزترین مجلات داخلی و خارجی معماری قرار داشت. یک دست مبلمان فانتزی چرم به رنگ سبزروشن وسط سالن چیده شده بود. وگوشه های سالن هم با گلدون های بزرگ بامبو تزیین شده بود. روی دیوار ها هم پوسترهای خیلی بزرگ که سرتا سر دیوار رو پوشونده بودند با معماری خاصی و بصورت سیاه و سفید نشون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی همین حال و هوا دید زدن بودم که یک مرد جوان از اتاقیکه در سمت راست سالن بیرون اومد و با دیدن ما به سمتمون اومد و خیلی شیک و خوش برخود باهامون احوالپرسی کرد. ظاهرش تقریبا میشد گفت که نیمچه رسمیه. کت و شلوار اسپرت مانندی به رنگ خاکی تنش بود با یه پیراهن کرم رنگ. بعد از حوال پرسی ازمون خواست تا به اتاق فرداد بریم. و من در کمال تعجب فهمیدم این خوشتیپه منشی مخصوص فرداده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه منشی مخصوصش مرد بود.!!!! حالا واقعا حرف پروانه که میگفت این آدم از زن جماعت متنفره رو با چشمام دیدم و بهم کاملا اثبات شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو را من چشم در راهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا بی تو نگاهی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا بی تو توانی نیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه راه را دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی از تو نشانی نیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا بگذار ، مرا بگذر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از تو خرده نمی گیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا که دلدار را توبیخی نیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش همراه استاد محتشم با زدن ضربه به در وارد اتاق شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض ورودمون فرداد که پشت به ما سمت پنجره شیشه ای ایستاده بود برگشت وبه سمت ما اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتن او همزمان با بالا بردن سر من شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرجا خشکم زد .خدای من !چیزی رو که میدیم رو نمی تونستم درک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک جفت چشم سرد و بی احساس که باعث شد تمام تنم از سرما یخ بزنه. دوباره این چشمها به تنم لزره انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر قدمی که سمت ما برمیداشت احساس میکردم چیزی در درونم ذره ذره داره فرو میریزه. توان هیچ کاری رو نداشتم . حتی به زور نفس میکشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست روبروی ما ایستاد . دستشو آروم روبروی استاد محتشم گرفت و احوال پرسی خیلی رسمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب صدایی داشت.! ... خالی از احساس ....سرد.....خشک..... مثل چشماش ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا این دیگه کیه؟...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط چند ثانیه به طرف من برگشت و نگام کرد و خیلی زود نگاهشو ازم گرفتو تعارف به نشستن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوری رفتار میکرد که انگار من اونجا حضور ندارم.!...........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض تعارف کردن به سمت مبلمان که وسط اتاقش بود حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم که به خودم مسلط باشم و نقاب بی تفاوتی بزنم که موفق هم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین از پشت شروع به آنالیزش کردم. بهش میخورد 33 یا 34 ساله باشه. قد بلند و چارشونه بود. هیکلش ورزشکاری بود اما نه مثه این مدل ورزشکاری هفت شکل. متناسب بود. ولی خداییش معلومه چه تیکه اییه (ای هیز...!......) کت و شلوار یک دست مشکی خوش پوشی تنش بود. پروانه راست می گفت موقع راه رفتن هم ازش غرور میبارید. قدمهاش رو محکم بر میداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی روی مبل نشست سرمو آوردم بالا .نمیخواستم بفهمه استرس دارم و دستپاچه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صورش نامحسوس زل زدم. همیشه از آدمهایی که خیره نگاه میکنن بدم میومد و متنفر بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش کاملا مردونه بود.اخم عجیبی داشت. ابروهای پرپشت مشکی که با رنگ مشکی چشمهاش ابهت خاصی به صورتش بخشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشونی تقریبا بلندی داشت که موهای لخت رنگ شبش کمی روش ریخته بود. رنگ پوستش تقریبا گندمی تیره بود . چونه مربعی داشت که با ته ریش جذاب شده بود.لبایی که خیلی زیبا خلق شده بود. و بینی استخوانی کمی کشیده.ولی هیچ کدم از اینها نتونست به اندازه ی اون دو گوی سیاه و سرمازدش توجه منو اینقدر به خودش جلب کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو پایین آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس خیلی بدی داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دورن مثل بید میلرزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم هر لحظه از حال میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم از سینم داره بیرون میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی خودم بودم که صدای استاد به گوشم خورد........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جناب فرداد خان. ایشون هم معمار جوان و با استعدادی که طرحهاشو بهت نشون دادم. امیدوارم بتونه در کنارت تجربه کسب کنه و چیزهای جدیدی یاد بگیره.البته اگه به تاییدت برسه که مطمئنم تو هم ذوق و استعدادشو از کارهاش فهمیدی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد منتظر جواب فرداد ، بهش نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانیه بدون اینکه حتی نیم نگاهی به من بندازه و در حالی که پاش روی پای دیگش میگذاشت و دست راستشو روی پاش قرار داد به استاد محتشم نگاه کرد و با همون صدای پر صلابتش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله، کارهایی که من دیدم میشد گفت که کارهای متوسط رو به بالایی بودند. جدا عرض کنم که باور نمیکنم که کار دست یه دانشجوی ارشد معماری باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(هه رسما من اونجا جز یه چغندر نقش دیگه ای نداشتم....اصلا انگار نه انگار که درباره ی من دارن صحبت میکنن. )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ البته وقتی شما ایشون رو تایید میکنین پس لابد لیاقت اینو دارن که وارد گروه مهندسی من بشن.( اوهـــــ و........... بابا اینقدر برای خودت پپسی باز نکن. کارخونش برشکست میشه.....)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کم کم داشتم حرصی میشدم.این چی پیش خودش فکر کرده.؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپــــــروری خودپرست....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اون همچنان ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من باید آزمون ورودی رو ازشون بگیرم. که در صورت تایید میتونن اینجا با حقوق عالی که در حد لیاقتشون و کارهاشون ، دریافت کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه طاقت نیاوردم. تمام این مدت سرم پایین بود و با حرص با گوشه ی مانتوم در جنگ بودم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما به محض تموم شدن حرفهاش سرمو بالا گرفتم و تمام عصبانیتمو توی چشمام ریختم و مستقیم زل زدم بهش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه. عوضی حتی یه نگاه هم بهم نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین حین استاد محتشم با لبخند کمی که روی لبش جا خوش کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله. اینطوری هم به شما لیاقت ایشون ثابت میشه و هم حرف من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی نقش یک مجسمه پررنگتر ازمن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم حرص میخوردم که بالاخره آقای خودپرست یه نیم نگاهی بهم کردو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نیم ساعت دیگه آزمونتون شروع میشه. شما دوازده ساعت وقت دارید تا سردر یکی از شهرک های تفریحی و سرگرمی رو طراحی کنین. از سبک های معماری میتونید به دلخواه استفاده کنین. اما نکته ای هم که باید بدونیند اینه که هم روح مدرنیته و هم کلاسیک رو در طرح باید حس بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجـــــــــان؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین الان چی گفت؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم مثه سیب زمینی توی روغن داغم و دارم جلز و ولز خودمو میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوس داشتم همین الان تا جا داره زیر مشت و لگدام له لورش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه جناب عوضی!. فکر کردی من کیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir12 سـاعت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خـدای من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه آمپر چسبوندم. بدون فکر دهنمو باز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ببخشید فکر کنم جنابعالی قراره برای کار دریک شرکت آزمون بگیرید نه برای فستیوال انتخاب بهترین معمار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر نمیکنین سطح آزمونتون بیشتر از سطح نرمال باشه؟ طراحی همچین چیزی 12 ساعت وقت نیاز داره؟ببخشید اما فکر میکنم شما نیازی به معمار ندارید .البته بهتون نمیخوره بخواین اینقدر مفتضحانه کسی رو از سرتون باز کنین.. بهتون میاد رک تز این حرفا باشید.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام این مدت اصلا به من نگاه نمیکرد و نگاهش رو به استاد محتشم بود و این منو عصبانی تر میکرد و دست آخر هم نتونستم طاقت بیارم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ و یه چیز دیگه ادب ایجاب میکنه در حین گوش دادن به حرفهای طرف مقابلتون بهش توجه کنین و نگاهش کنین. چون درغیر اینصورت مکنه طرز فکر دیگران نسبت بهتون عوض شه و شخصیت اجتماعیتون زیر سوال بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم سرشو به طرفم گرفت و چند ثانیه به چشمام زل زد.با این کارش رسما خفه شدم .حتی نفسم هم بریده شد. اخمش کمی غلیظتر شده یود اما صورتش حالت خاصی رو نشون نمیداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست آخر یه پوزخند مسخره بهم زد و بلند شد و رو به استاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوب استاد.! فکر کنم قبلا هم گفته بودم از آدمهای سست ، ترسو و بی اراده متنفرم و این افراد در گروه من جایی ندارن. اگرچه این آزمون سطحش از معمولی کمی بالاتر بود اما میتونست جرات و جسارت و همینطور لیاقت یک معمار رو نشون بده که خوشبختانه به جای اینکه 12ساعت منتظر بمونم در عرض چند دقیقه همه ی چیزهایی رو که مد نظرم بود عایدم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم سرمو به دیوار بکوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی با این حرفش شدم یه بی ارداه ترسو ی بی لیاقت که نفس کشیدنش هم زیادیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو آوردم بالا تا خواستم دهم باز کنم که استاد محتشم پیش دستی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله فرداد. میشناسمت .اما آزمونی که درنظر گرفتی قبول کن سخته و این از اونچه که خانوم عظیمی انتظار داشت فراتر هستش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیاقت و اراده ی خانوم عظیمی در طرحهاش به نمایش گذاشته شده و نیاز به اثبات دوباره نیست. اما میخوام این فرصتو بهش بدی تا دوباره بهت اثبات شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که دهنم از تعجب باز مونده بود. خواستم چیزی بگم که استاد سریع رو به من نگاهی کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دخترم شاید این آزمون از اون چیزی که نصورش رو میکردی فراتره. اما مطمئنم که از پسش برمیای. فقط کافیه تمام انرژی و فکرتو روش متمرکز کنی. این آزمون برات تجربه ی خوبی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک معمار باید درحالی خلاقیت رو تجربه کنه که در کنارش مهارت سرعت عمل و دقت و ظرافت رو هم یاد بگیره و در کاراش استفاده کنه. سخته اما غیرممکن نیست ومن هم این جربزه رو در تو مبینم. خودتو امتحان کن. فکر نکم چیزی از دست بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفهای استاد کمی آروم شدم. راست میگفت چیزی رو از دست نمیدادم.برعکس اگه قبول نمیکردم برچسب ترسو بودن بهم میخورد پس بدون اینکه فردادو رو آدم حساب کنم رو به استاد موافقتم رو اعلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم حتی ریختشو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما صداش منو میخکوب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هرچند دیگه فرقی نمیکنه ولی میخوام 12 ساعتم رو هدر برم و ببینم آیا چیزی عایدم میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کرد پاهام بی حس شدن. توان حرکت نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم چقدر میتونه پست باشه. خودخواه باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه میگه 12ساعتمو هدر میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی من ارزشش رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مهرا عظیمیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز خیلی مونده که منو خرد کنی . ظرفیتم خیلی بالاس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو آودم بالا .دیدم برای اولین بار خیلی راحت زل زده و نگام میکنه. تمام توانمو جمع کردم و بلند شدم و روبروش ایستادم و زل زدم به چشمهایی که ازش سرما و تمسخر میبارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم حاضرم 12 ساعت از وقتمو بزارم تا چیزی رو که هستم و نیاز به اثبات نداره رو بهتون اثبات کنم. هرچند لزومی به تایید جنابعالی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت ولی رنگ اون چشمها داشت منوخرد میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای مغرورش زمستان رو بهم هدیه میداد.............هیچ ..... خالی بودن............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت میزش حرکت کرد .و به منشی مخصوصش زنگ زد . بعد از چند ثانیه منشیش که حالا فامیلیش رو میدونستم ، سماواتی ،اومد داخل و با اجازه فرداد منو به اتاقی راهنمایی کرد که کارمو شروع کنم. منم بی صدا از اتاق اومدم بیرون و دنبال آفای سماواتی راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدیم .برای چند ثانیه مات و مبهوت ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک اتاق کار بسیار مجهزکه همه ی وسایلش از بهترینها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظرم آرزوی هر معماری که همچین اتاق کاری داشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز عالم پروت اومدم بیرون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنباید وقتمو الکی هدر بدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید به اون خودپرست نشون بدم من کیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخته شاید هم محال اما نه برای مهرا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرایی که سخت ترین آزمونهای زندگی رو پشت سر گذاشته. میدونم که میتونم از پسش بربیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نگاه کردم 9.30 بود. خیلی خوب تا 9.30 شب وقت داشتم. پس باید بجنبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم به فکر کردن. لب تاپمو باز کردم باید به چند تا سایت سر بزنم و چند تا مقاله هم دانلود کنم. باید طراحی بروز باشه.باید نکته به نکته ی اصول معماری روش پیاده کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول بودم و از همه جا بی خبر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن در اتاق سرمو از لب تاپ بیرون آوردم. دیدم آقای سماواتی با یه سینی که توش غذا بود جلوی در ایستاده ومنتطر اجازس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند از جام بلند شدم..تا بلند شدم احساس کردم کمرو گردنم از وسط نصف شدند. صورتم از درد جمع شد . نگاهم به ساعت توی اتاق افتاد 4بعدازظهر بود. یعنی من 8 ساعت به همین حالت نشستم. معلومه ستون فقرات برا م نمیمونه. یکم خودمو جمع و جور کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای سماواتی وارد شدو سینی غذا رو کنار برگه های A3 گذاشت و ازم خواست تا نهار بخورم. و گفت چند بار از ظهر اومده و برای ناهار صدام زده. اما من اصلا حواسم نبوده تا الان خودش برام غذا رو آورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوشحال شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچه قدر اون رییسش عوضی و خودپرست و سرده ولی در عوضش منشیش آدم گل و با فرهنگ و باحالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش تشکر کردم. و اون هم رفت تا من بتونم سریع به کارم برسم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کارای اصلی رو انجام داده بودم. فقط مونده بود طرح اصلی رو روی برگه بزنم. و با نرم افزار سه بعدیشو تکمیل کنم. .تا 9.30 هم وقت زیاد داشتم. پس با خیال راحت نهارمو خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای باورم نمیشد بالاخره تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره تونستم تمومش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه به ساعت کردم 9 بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی نیم ساعت زودتر از اونچه که قرار بوده تموم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام وجودم لذت شد. ..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلذت وصف نشدنی ..............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه برام حرفهای اون خود پرست مهم نبود. مهم نبود که نتیجش چی میشه. مهم این بود که تونستم اونم زودتر از قرار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع لب تاپمو و برگها رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا آقای سماواتی منو دید بلند شد و با لبخند بهم خسته نباشید گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با لبخند ازش تشکر کردم. و ازش خواستم به اون خودپرست خبر بده که کارم تموم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش با تعجب نگام کرد ولی بعد لبخند قشنگی تحویلم داد و گوشی رو گرفت تا بهش خبر بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از وارد شدن به اتاقش نقسم رو با صدای بلند بیرون دادم و چند ثانیه پشت درش ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(مهرا اگه این یارو خودپرست و مغروره و گستاخ و عوضیه اما کارت بهش گیره. الان که رفتی داخل ، سعی کن بزنی به بی خیالی . بی توجه به تیکه هاش . فکرتو فقط روی ارائه ی طرحت بزار . تو به این کار نیاز داری . به خاطر پروانه ، به خاطر عزیز جون . پــــــــــــس لطفا خفــــــــه..........!!!!!!!!!!!!!!!!.. ..........)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این حرفها به خودم آرامتر شدم. چند ضربه به در زدم و وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میزش نشسته بود و سرش توی لب تاپش بود. با سلام من سرشو بالا آورد .بعد خودشو به پشت صندلی یه جورایی انداخت و دست به سینه منو نگاه کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول شدم اما سریع خودمو جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی سردتر و خشک تر از همیشه و با یه پوزخند مسخره رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هنوز نیم ساعت از زمانت مونده . حداقل میتونستی این نیم ساعت رو هم فکر کنی شاید توی این دقیقه های آخر تونستی یه طرح ابتدایی ارایه بدی. یازده و نیم ساعت از وقت باارزشم رو هدر دادم ، میتونم نیم ساعت دیگه هم تحمل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش حرصم دراومد.مردک عوضی پیش خودش چی فکر کرده. حتی عرضه ندارم ایده ی یه طرح بدم؟ صبر کن حالیت میکنم..............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با یه پوزخند مثله خودش روی لبم آوردم و آروم به میزش نزدیک شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو روی میزش گداشتم و کمی به سمتش مایل شدم. خیلی ریلکس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمیخواستم بیشتر از این وقت گرانبهامو برای این آزمون مسخره حروم کنم. در ضمن بیشتر از یه ایده به ذهنم رسید. اگر لطف کنین نزول اجلال بفرمایید میتونید ببینید. جناب مهندس !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی کلمه ی مهندس تاکید کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir