رمان روزهای مسموم به قلم هاله نژادصاحبی
من حناام. دختری که حالا همه به چشم یک زن خطاکار نگاهش میکنند. من حناام، با بچهای نُه ماهه در رحمم. من حناام که خواستم برای جبران ورشکستگی عمویم، رحمم را به سارا و همسرش اجاره دهم. اما از کجا باید میدانستم که سارا.... حالا من ماندهام و او با چشمهایی نقرهای و طفلی از او که در من رشد میکند. اویی که نه کودکش را میخواهد و نه.... دلباختهام. اشتباهیترین عشقی که گریبانم را گرفته.
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۲ دقیقه
خلاصه :
من حناام.
دختری که حالا همه به چشم یک زن خطاکار نگاهش میکنند. من حناام، با بچهای نُه ماهه در رحمم. من حناام که خواستم برای جبران ورشکستگی عمویم، رحمم را به سارا و همسرش اجاره دهم.
اما از کجا باید میدانستم که سارا....
حالا من ماندهام و او با چشمهایی نقرهای و طفلی از او که در من رشد میکند. اویی که نه کودکش را میخواهد و نه....
دلباختهام.
اشتباهیترین عشقی که گریبانم را گرفته.
شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست.
که آنچه در سر من نیست بیم رسواییست.
*فاضل نظری*
با صدای اذان که از مسجد کوچه به گوشم میرسد، اشک هایم بی اختیار روی گونه هایم سرازیر میشود. سرم را روی زانوهایم میگذارم.
چشم هایم را محکم میبندم تا شاید آخرین تصویری که از خانوادهام دارم از ذهنم پاک شود، دلم میخواهد آخرین تصویری که از پدرم در ذهنم دارم، قد رعنا و لبخند منحصر به فردش باشد، دلم نمیخواهد حتی لحظهای به آن ساعتی فکر کنم که دستش را زیر آوار گرفته بودم و دلم میخواست صدایش بزنم و از او بخواهم من را بغل کند، اما انبوه خاکی که در دهن و دور تا دور بدنم بود اجازه نمیداد، دلم آتش میگیرد وقتی یادم می افتد ساعت های اول دست هایم را محکم بین دست های گرمش فشار میداد تا شاید وادارم کند که نخوابم و قوی باشم اما دست های من آن قدر قدرت نداشت تا او را بیدار نگه دارد و ساعتی بعد، دیگر دست هایش گرم نبود، دلم نمیخواهد ثانیه ای یاد بدن بی جان و سردش زیر خروار ها خاک و آهن بیوفتم.دلم نمیخواهد اما شانزده سال است که تمام آن ساعت ها کابوس من است، دلم نمیخواهد یاد آن جهنم بیوفتم اما شب و روز همراه من است.
دلم نمیخواهد یاد آن صحنه ای بیوفتم که جنازه ی برادر شیرخوارم را جلوی صورتم در پتو پیچیدند و همراه انبوهی از جنازه ها به سمت بهشت زهرا بردند.دلم نمیخواهد هیچ کدام را در ذهنم مرور کنم اما انگار روی ذهن و قلب و تمام وجودم حک شدند، یاد آن ساعت هایی که دنبال جنازه ی مادرم، پشت کامیونی که مسئول بردن جنازه ها بود میدویدم و زجه میزدم اما کسی نبود که دستم را بگیرد داغانم می کند.
هرساله پنجمین روز از اولین ماه زمستان که سر میرسد، شهرم را ماتم میگیرد. دل ها را غم میگیرد و من چه قدر نفرت دارم از دی ماه...
خدایا این چه معجزه ای بود؟ چه حکمتی بود که از آن ویرانه، فقط من زنده ماندم؟
آخ امان از آن شب ها، آخ امان از آوار.
کودکانه حساب میکنم از سال هشتاد و دو تا نود هشت چند سال می گذرد؟! شاید اشتباه فکر میکنم که شانزده سال گذشته! اشتباه فکر میکنم که شانزده سال است صورت ماهشان را ندیدم. زود گذشت...اما سخت.
از روی تخت فلزیِ اتاقم، بلند میشوم و به سمت میز کامپیوتر میروم. لرزش زانوهایم حالم را بدتر میکند، از ضعف بیزارم اما هر سال این تاریخ، دست کمی از همان کودک هشت ساله ندارم.
دلم میخواهد گلایه کنم، گریه کنم، جیغ بزنم، التماس کنم، که خدا ثانیهای خانواده ام را به من نشان دهد.
حسرت دارم، خیلی زیاد.
خدایا، پدرم اگر بود الان حدودا چهل و خرده ای سن داشت پس باید کمی شقیقه هایش سفید شده باشند، الان با شقیقه هایی که سفید شدند چه شکلی است؟ هنوز هم جذاب است؟
برادرم خوب است؟
خدایا، مردی شده برای خودش، مگر نه؟ پشت لبش سبز شده؟
از مادرم چه خبر؟ هنوز هم طبق خواسته ی پدر، موهایش به رنگ سیاهی شب است؟ مادرم از پیر شدن خوشش نمی آمد. خدایا نگذار پیر شود، خواهش میکنم.
دستم را جلوی دهانم محکم تر فشار میدهم تا صدایم به بیرون نرسد. نگاهی به قاب روی میز میاندازم و بی توجه به لرزش دست هایم، آن را از روی میز می دارم و به سینه ام میفشارم. انگار که در آغوششان کشیدم.
کسی باورم نمیکند اما من، هنوز هم عطر پدرم را حس میکنم!
ایمان دارم به اینکه هر ثانیه حواسش به من است.
ایمان دارم به این که روح هر سه نفرشان، ثانیه ای تنهایم نمیگذارند اما مگر دلم آرام میگیرد؟ دلی که لک زده است ثانیه ای صورت ماهشان را ببیند.
این حجم از دلتنگی، هر سال بیشتر عذابم میدهد و تعجب میکنم که
چگونه شانزده سال بدون آن ها زنده ماندم؟ چرا همان سال های اول نمردم؟
به همراه قاب عکس، به طرف پنجرهی بزرگ اتاق میروم. پرده ی اتاق را میکشم و به حیاط خانه ی عمو نگاه میکنم.
سایهای لب حوض، توجهم را جلب میکند و با کمی دقت، صورت عمو را تشخیص میدهم.
اگر امشب خواب بود، تعجب میکردم. اصلا مگر میشود داغدار عزیزی باشی و سالگرد پر کشیدنش، در آرامش بخوابی؟
شانزده سال است که همچین شبی، در این شهر کسی خواب نیست.
بر میگردم و قاب عکس را روی میز میگذارم و به طرف در اتاق قدم بر میدارم تا سری به عمو بزنم.
از پله ها پایین می روم و آرام از خانه خارج میشوم. هجوم یکبارهی هوای سرد، باعث میشود دست هایم را دور بدنم حلقه کنم.
با کمترین صدای ممکن، به طرف جایی که عمو نشسته بود، قدم
بر می دارم. شباهتی که عمو با پدرم داشت، باعث میشد کم تر برای پدرم احساس دلتنگی کنم.
نزدیک می شوم که لرزش خفیف شانه هایش، قدم هایم را سست میکند. پشیمان از آمدنم، عقب گرد میکنم که به داخل بروم.
- بیا بشین حنا!
با صدای عمو، با مکث برمیگردم و نگاهش میکنم. با دستمالِ سبز رنگی که به گفته ی خودش یادگاری از پدرم بود، اشک های صورتش را پاک میکند و با دست به کنارش اشاره میکند.
آرام به سمتش میروم و کنارش، لب حوض مربع شکل گوشه ی حیاط مینشینم و به آسمانی که چیزی به طلوعش نمانده، خیره میشوم.
دستهایش را دور شانه ام حلقه میکند که سرم را به شانه اش تکیه میدهم.
نفس عمیقی میکشد و روی سرم را می بوسد.
- مرگ حسین کمرم و شکست، خیلی تنها شدم.
برادر کوچیک ترم بود اما پشت و پناهم بود. شاید خدا دلش به حالم سوخت که یادگاری حسین و برام حفظ کرد.
لبخند اشک آلودی میزنم و با بغضی که انگار قرار نیست به این زودی از گلویم جدا شود، جواب میدهم:
عمو، هر وقت که کنارتونم حضور بابام و حس میکنم. من بابام و تو وجود مهربون شما میبینم؛ عمو علی شما بابای منی. گریه نکن حنا به فدات.
واسه قلبت خوب نیست عموجان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش شدید شانه هایش و هق هق مردانه اش، دلم را به درد می آورد و سیل اشک هایم سرازیر میشود. چرا امشب تمام نمی شود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشوم و دو زانو رو به رویش، روی زمین می نشینم و دست هایش را بوسه باران میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به خاکی شدن لباس هایم، بی توجه به سرمای هوا، بی توجه به دل داغ دیده و پر رنجم، میبوسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد، چندین بار پشت سر هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشود و دستم را میگیرد تا بلند شوم، پا میشوم که بدون مکث و با شتاب بغلم میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایم را دور شانه هایی که در آستانه ی شصت سالگی، خمیده شده اند، حلقه میکنم و عطر پدرم را استشمام میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا میدونه چقدر خوشحالم که من و مثل حسین میدونی.حنا جان میترسم شرمنده داداشم بشم؛ چیزی بخوای بهم میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه نه عمو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم و گونهی زبرش را از ته دل میبوسم و در دلم ادامه میدهم:《شرمنده منم عمو که سربار زندگیتون شدم، شرمنده منم که چند ساله آرامش و ازت دور کردم؛ شرمنده منم...》
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به کشمکش های درونی ام و بدون پاسخ دادن به سوالش، جواب می دهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فردا برمیگردم عموعلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه ی چشم لحظهای نگاهش میکنم، متعجب و با کمی اخم به من خیره شده. نزدیک تر می آید و زمزمه میکند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا حنا؟مشکلی پیش اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم قربان صدقهی دل همیشه نگرانش میروم و میگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه عزیزم چه مشکلی آخه؟ گلاره تنهاست. میدونم که خونه دوستش راحت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به ریش سراسر به رنگ برف اش میزند و سری به نشانه ی تایید صحبت هایم تکان می دهد. میدانم که هر چقدر هم دلش بخواهد بیشتر بمانم، باز هم راضی به تنها ماندن تک فرزندش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه ساعتی برات بلیط بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا صبح یه سر به بهشت زهرا میرم، بعد از اون هر ساعتی که گرفتین، فرقی نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشانه تایید تکان می دهد و جلوتر از من به سمت خانه قدم میزند. خواب و خستگی، رمق را از بدنم گرفته، نگاهی دردمند به آسمان میاندازم که رنگ نارنجی قبل از طلوع خورشیدش عجیب دلگیر است. دلم میخواهد هر چه زودتر از این شهر بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق این شهر و تک تک کوچه و خیابان هایش هستم، عاشق عظمت ارگ، عاشق خلوتی و سکوت کوچه هایش اما آرامشی هم ندارم، پارادوکس عجیبی است! هم عاشقش هستم و هم از آن فراری ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان نگاهم به سمت آسمان است که با صدای عمو به خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی آیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا وایستادی حنا؟ بیا تو عمو سرما میخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش میکنم که چند قدمی از من دورتر است، به طرفش میروم و دست دور شانه هایش می اندازم و صورت مهربانش را میبوسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف، آرام، شانه به شانه به سمت خانه حرکت میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا روز سختی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن زن عمو که سر سجاده خوابش برده بود، لبخندی به عمو که بعد از گذشت چندین سال، هنوز هم عاشق زنش بود میزنم و آرام از پله ها بالا می روم و وارد اتاقم می شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت روی دیوار میاندازم. چیزی به هفت صبح نمانده، دلم میخواهد هر چه زودتر به تهران برگردم اما سردرد شدیدم اجازه ی هر کاری را از من می گیرد، تصمیم میگیرم حتی یک ساعت هم که شده بخوابم تا شاید کمی بی خوابی این چند شب جبران شود. روی تخت دراز میکشم و سعی میکنم فراموش کنم امروز چه روزی است... فراموش کنم شانزده سال پیش چه بلایی سرم آمده است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم پر میزند برای دیدن دوباره ی خانه ی پدری که شانزده سال است دیدنش را برای خودم حرام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم پر میزند برای نام (خرابه ای) که عمو از آنجا یاد میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم پر میزند برای برای خاطراتی که در خشت خشت آن خانه جا مانده است،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم پر میزند اما طاقت دیدن آنجا را هم ندارم. حداقل الان ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم خیلی چیزهارا میخواهد؛ سوار شدن روی دوش پدرم، بافتن خرمن موهایم توسط دست های مادرم؛ بغل کردن برادر دوماههام. دلم میخواهد اما حق داشتن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_____
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنا جان پاشو عموت برات بلیط گرفته. پاشو مادر خواب نمونی. مگه نمیخوای بری بهشت زهرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد های زنعمو که از طبقه پایین به گوشم رسید؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به بدنم میدهم و روی تخت مینشینم. به ساعت نگاه می کنم و تعجب می کنم که چیزی نزدیک به چهار ساعت خواب بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشوم و تخت را مرتب میکنم، رو به روی آیینه میروم و موهایم را شانه میزنم. موهایی که از سال هشتاد و دو و بعد از زلزله، دیگر کوتاه نشده بودند و الان نزدیک زانوهایم بودند. بعد از مکافات شانه کردن موهایم و مرتب کردن ظاهرم، به طبقه ی پایین میروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو، با صدای من دست از بافتن رومیزی اش بر میدارد و نگاهم میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبحت بخیر عزیزم، صبحانه برات حاضر کردم، روی میز آماده اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش میروم و کنارش روی مبل مینشینم و بغلش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلاب و کاموای در دستش را روی میز میگذارد و دست هایش را دورم حلقه میکند و محکم تر از من بغلم می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگر مادر خودم هم زنده بود، به اندازه ی زن عمو دوستش داشتم. کم زحمت نکشیده بود برایم، هیچ وقت یادم نمیرود شب هایی را که از کابوس زلزله تا خود صبح اشک میریختم و او صبورانه بغلم میکرد و با قصه تعریف کردن، سعی داشت حواسم را پرت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم نمیرود زحمت هایش را، صبوری هایش در مقابل لجبازی هایم را، مادر بودن هایش را.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا میدانست چقدر شرمنده ی زحمت های این خانواده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز او جدا میشوم که گونه ام را میبوسد و میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش امروز و هم می موندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانم به خاطر این تاریخ نحس است که میخواهد تنها نباشم اما نمیداند که من چه بم باشم و چه تهران و چه هرجای این کره ی خاکی، این تاریخ، بغض را به گلویم می آورد. اصلا کاش میشد پنج دی را از تقویم حذف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی میکشم و سعی میکنم جلوی ریزش اشکهای مزاحمم را بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به پهنای درد عمیق در دلم میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خوبم زن عمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره تنهاست، دلم نمیاد بیشتر از این، بدون اون خل و چل اینجا بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را میبوسم و به طرف آشپزخانه می روم و هم زمان ادامه میدهم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دلم یه عالمه ضعف میره؛ وای راستی مرباهای گلاره رو یادتون نره ها، بدون مربا برم خونم حلاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده هایش را از پشت سرم میشنوم و کمی، تنها کمی حال دلم خوب می شود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از مرباهای خانگی زنعمو را روی نان می زنم و با لذت به دهن میکشم، طعمشان فوق العاده است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا مرباهای زنعمو طور خاصی خوشمزه اند. یاد حرف زن عمو دربارهی بلیط گرفته شده توسط عمو می افتم و بلند میگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زن عمو گفتین عمو برام بلیط گرفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره؛پنج عصر باید ترمینال باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعتم نگاه میکنم و متوجه میشوم کمتر از چهار ساعت دیگر، باید آماده رفتن باشم. به خوردنم سرعت میدهم که قبل از رفتن، بهشت زهرا هم بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_________
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف سینک میروم تا ظرف های کثیف صبحانه را بشویم، شاید بتوانم کمی ذهنم را از خاطرات بچگی دور کنم، شاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسخت ترین کار دنیا همین بود، فراموش کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شستن ظرف ها، دو لیوان چای پر رنگ می ریزم و به طرف پذیرایی میروم تا ساعتی را هم پیش زن عمو باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل نشسته و سرگرم بافتن رومیزی زیبایی است که چند وقت قبل مدلش را از اینترنت نشانش داده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی میزنم و کنارش مینشینم که دست از بافتن بر میدارد؛ سینی را از دستم میگیرد و روی میز می گذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا زحمت کشیدی عزیزم؟ دستت درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاری نکردم زن عمو، نوش جونتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی میزند و با کمی مکث ادامه میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحنا جان یه مسئله پیش اومده که قرار بود عموت باهات صحبت کنه اما انگار وقت نکرده. تصمیم گرفتم تا دیر نشده خودم باهات حرف بزنم ،به هر حال حتی اگه قبولمم نداشته باشی سعی کردم طی این سال ها کمی جای مادرت و برات پر کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو بدون هر تصمیمی بگیری برای ما مورد احترامه اما خواهش می کنم، سرسری جوابمو نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو و با کمی اخم به صورت زن عمو نگاه میکردم و منتظر بودم حرفش را کامل کند. دلیل این همه تشویش و مکث بین حرف هایش را نمیفهمیدم و ناخواسته از جمله های بعدش میترسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو نگاهی مردد به صورتم انداخت و دستم را در دستهایش گرفت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شهاب و که میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که از آوردن نام نا آشنایی وسط صحبت هایمان تعجب کرده بودم، به نشانه ی فکر کردن ابروهایم را به هم نزدیک کردم و به میز رو به رویم خیره شدم. احساس می کردم جایی این اسم را شنیدم! اما کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادم نمیاد زن عمو، میشه واضح تر صحبت کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را به حالت کلافگی به بیرون فوت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پسر بزرگه ی دوست عموت آقای سهرابی .دو سه بار هم اومدن اینجا،چه جور یادت نمیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قربونتون برم، آخه اسم پسر بزرگهی دوست عمو رو چرا باید یادم بمونه؟! خب،داشتین میگفتین؟ قضیه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره داشتم میگفتم، خیلی پسر با کمالاتیه دستش هم به دهنش میرسه از حق نگذریم بر و رو هم داره. شنیدم وکیل هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کرد و به من خیره شد. انگار که میخواست تاثیر تعریف هایش را در صورتم ببیند. همچنان با کنجکاوی و تعجب به صورتش خیره شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند عمیقی زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازت خواستگاری کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگینی زدم و سرم را پایین انداختم، دلیل ذوق زده بودن زن عمو زیادی برایم تلخ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل ذوقش هم واضح بود، چند سالی بود که هر چند وقت یک بار اسم یک خواستگار در این خانه شنیده می شد اما هیچ وقت مورد خوبی سراغ من نمی آمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند به آنها حق می دادم. دختری که در هفده سالگی مطلقه شده و خانواده ای هم ندارد، کیس مناسب هیچ پسری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم تا افکار نامرتب را از ذهنم پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زن عمو که همچنان با خوشحالی به من خیره شده بود نگاه کردم. در این لحظه نمی دانستم باید چه جوابی بدهم. به قول زن عمو سعی کردم سرسری جواب ندهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و به تابلو فرشی از ارگ بم که دست باف خودم بود و روی دیوار رو به رو در قابی طلایی دلبری میکرد ،نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمو راضی هست؟ شما چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که راضیِ، اصلا بهتر از اون کجا گیر میاد؟ از حق نگذریم پسر خوبیه، بعدشم تو چیکار به نظر ما داری؟مهم خودتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را پایین انداختم، مدام این جمله در گوشم زنگ می زد که عمو هم راضی است، اصلا همین رضایت عمو کافی بود تا پا روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواسته ی دلم بگذارم. رضایت عمو که بود، درِ قلب و منطقم را میبستم و چشم بسته، قبول میکردم. آب دهنم را قورت دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اجازه بدین من، چند وقتی و فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنعمو که انگار از این جواب راضی بود، لبخندی زد و فشاری به دستم وارد کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جور راحتی عزیزم؛ من با پروین خانوم حرف می زنم و ازشون یک هفته مهلت میخوام،خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشانه تایید تکان دادم و از جایم بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به زن عمو که همچنان با اشتیاق خیرهام شده بود انداختم و گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اجازهتون برم ساکم و جمع کنم، یه سری وسیله هم گلاره میخواست که تا یادم نرفته اونارو هم باید جمع کنم. اینجوری خیالم راحت تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چاییت و نخوردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشکال نداره عزیزم، میل ندارم. با اجازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها را با سرعت بیشتری بالا رفتم و وارد اتاق مشترکم با گلاره شدم. دستی به پیشانی ام کشیدم و سعی کردم ثانیه ای به این خواستگار مورد رضایت عمو فکر نکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف کمد گوشه ی اتاق رفتم و ساک را برداشتم و مشغول جمع کردن وسایلم شدم تا هرچه زودتر از اینجا بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمع کردن وسیله های سفارشی گلاره که شامل چند کتاب و لباس بود و بستن ساک خودم یک ساعتی طول کشید و خداراشکر این مزیت را داشت که به چیزی فکر نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت روی دیوار نگاه کردم و تصمیم گرفتم به بهشت زهرا بروم. از پنجره به هوای بارانی و دلگیر نگاه کردم و مشغول پوشیدن لباس هایم شدم، ظاهری سراسر مشکی، درست شبیه روزگارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه زیادی تا بهشت زهرا نبود و تصمیم گرفتم کمی قدم بزنم. موبایلم را در جیب پالتویم گذاشتم و بعد از برداشتن کیف و چتر از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام و با کم ترین صدای ممکن، از پله ها پایین رفتم تا اگر زن عمو خواب بود بیدارش نکنم. حدسم درست بود و همان جا، روی مبل سه نفره ی کرمی رنگ خوابیده بود و دستش را روی چشم هایش گذاشته بود. هوای خانه کمی خنک بود، احتمالا سردش بود. پله های پایین آمده را بالا رفتم و از اتاق خوابشان پتوی نازکی برداشتم و به پایین رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش پتو را روی بدنش انداختم و بعد از پوشیدن کفش ها و برداشتن دسته کلید آویزان شده به جاکلیدی کنار در، به بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا بهشت زهرا چند کوچه و خیابان بیشتر نبود. قدم زدن در این هوا حالم را خوب میکرد. صدای خش خش برگ های زیر پایم، احساس خوبی به من می داد، نم نم باران که شدت گرفت چتر را باز کردم و روی سرم نگه داشتم. قطعا اگر قرار نبود به بهشت زهرا بروم، ترجیح میدادم تک تک قطره های باران روی صورتم فرود بیایند اما الان آخرین چیزی که دلم میخواست، سرماخوردگی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچه و خیابان ها خلوت تر از همیشه بود، همیشه پنجم دی ماه همین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه یا بهشت زهرا بودند یا دل و دماغ بیرون آمدن از خانه را نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران شدت گرفته بود و در کوچه و خیابان ها حسابی آب جمع شده بود. نفس عمیقی کشیدم و عطر خوش خاک های نم زده را به ریه هایم هدیه دادم. فوق العاده بود، ناخواسته لبخند عمیقی زدم و مواظب بودم که در گودال های کوچک و بزرگ پر از آب نیوفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن گلفروشی، به قدم هایم سرعت بخشیدم تا دست خالی به دیدن عزیزانم نروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد گل فروشی شدم که گرمای مطبوع و عطر خوش گل ها، حسابی مستم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگوله ای که بالای در ورودی وصل بود و با وارد شدنم به صدا در آمده بود توجه ام را جلب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدل عجیبی داشت، انگار که دست ساز باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بستن در،دوباره به صدا در آمد. باز خیره نگاهش کردم تا مدلش را به خاطر بسپارم که اگر جایی شبیه اش را دیدم حتما بخرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه خوشتون اومده بدم خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مرد جوانی که با لبخند به اشتیاق من نگاه میکرد لبخندی زدم و به سمت گل های رز سمت راست رفتم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برام جالب بود،تا حالا شبیه شو ندیده بودم،دست سازه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پیشخوان بیرون آمد و به دیوار کنارم تکیه داد و دست هایش را روی سینه اش جمع کرد. بدون نگاه کردن به صورتم ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله درست حدس زدین،کار داداش خدا بیامرزمه،با مس و هستهی خرما و اینجور چیزا درست شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به صورت خسته اش زدم و شاخه های گل را در دستم جا به جا کردم تا خار هایش دست هایم را نبرد، جلوتر از خودش به سمت پیشخوان رفتم و گل هارا رویش گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا رحمتش کنه،خیلی با استعداد بودن. چند بدم خدمتتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارم رد شد و سرجای اولش رفت و مشغول کندن خار ها شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطر دلانگیز گلهای در دستم و هوای بارانی،شدیدا حال دلم را خوب کرده بود. گویی که پنجم دی ماه نبود، سالگرد فوت عزیزترین هایم نبود.اصلا انگار خدا برای دل غمزدهی من، رحمتی فرستاده بود. به بهشت زهرا رسیدم و از میان انبوه جمعیت عبور کردم، از هر سمت صدای گریه و شیون و هق هق به گوشم میرسید. بغض خانه کردهی گلویم را پس زدم و به راهم ادامه دادم. انگار که قدم به قدم به قتلگاهم نزدیک میشدم. انبوهی از خاطرات در سرم چرخ میزد و نمیدانستم برای کدامش ناله کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای کدامش هق هق کنم و به سر و سینهام بکوبم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لالایی مادرم،نزدیک تر از همیشه به گوشم میرسید، انگار که او هم به هر طریقی میخواست دل آشوبم را آرام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه ی ابدیِ عزیزترین هایم رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس کشیدن را فراموش میکنم، نگاهم روی اسم های حک شدهی روی سنگ ها می افتد و دیدم تار میشود. با درد، میان قبر مشترک پدر و مادرم و قبر کوچک برادرم مینشینم. بی توجه به بارش باران، بی توجه به خیس بودن زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک هایم را تند تند به هم میزنم و هر بار، انبوهی از اشک روی صورتم جاری میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا درد زمزمه میکنم: سلام قربونتون برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-----------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمهایم را بستم. از زمانی که سوار اتوبوس شدم ذهنم درگیر حرف های زنعمو بود و من هم قادر به فراموش کردنشان نبودم. هزار فکر و خیال در سرم چرخ میزد. از ذوق زنعمو برای خواستگاری که شرایط خوبی داشت تا رضایت عمو برای ازدواجی که حتی چهرهی دامادش را یادم نبود. ناخواسته حتی از اسم شهاب هم متنفر شده بودم و این برایم عجیب بود و عجیب تر اینکه چرا آمده خواستگاری من؟ وقتی من چهره اش را به خاطر ندارم او چگونه به من توجه کرده و من را خواستگاری کرده است؟ سری تکان دادم و سعی کردم برای فرار از فکر های عجیب و غریب، دلم را به خواب بدهم. شاید ساعتی ذهنم آرام شد. شاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساک دستی را در دستم جا به جا کردم تا سنگینی اش کمتر دستم را اذیت کند. به سمت آسانسور رفتم و سوار شدم؛ باز ذهن لجبازم پر کشید به خواستگاری پسری به نام شهاب که نه قیافه اش را یادم بود؛ نه حتی نام خانوادگی اش را.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر به گفته ی زنعمو، این پسر همه چیز تمام بود؛ چرا باید از من خوشش بیاید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری ریز نقش با پوستی گندمی و چشم و ابروی مشکی که در آستانه ی هجده سالگی، مهر شوم طلاق روی شناسنامه اش خورده بود. دختری که حتی خانواده هم ندارد. دختری که از عشوه و لوندی چیزی بلد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختری که من بودم؛ زیادی معمولی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رسیدن به طبقه ی چهارم، از آسانسور پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزدم این موقع شب گلاره خواب باشد. البته اگر امشب را هم به خانه ی دوستش نرفته باشد. گلاره از همان بچگی از تاریکی و تنهایی میترسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته کلیدم را از کیفم در آوردم و با کمترین صدای ممکن، در ورودی را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاه به چراغ های خاموش خانه، حدسم مبنی بر نبودن گلاره درست در آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوبیای تاریکی داشت و حتی موقع خواب هم باید اندک نوری دور و برش باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام به سمت قسمتی که حدس می زدم کلید لامپ هال باشد، قدم برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از روشن کردن چراغ هال، نگاهی به خانه ی نقلی این روزهایمان کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند نگاهی به جزوه ها و کتاب های جور واجور اطرافم انداختم و سری تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختر هیچ وقت منظم نمی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف آشپزخانه ی نقلی خانه رفتم تا کمی آب بخورم، وضعیت آشپزخانه هم تعریفی نداشت. روی کانتر، در سینک، حتی روی گاز هم آثاری از غذاهای بیرون دیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال نگاه کردن به اطرافم شدم و دنبال لیوان تمیزی در کابینت گشتم تا کمی آب بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از برداشتن لیوان، کمی آب خوردم و به طرف ورودی خانه رفتم تا بعد از برداشتن ساک، به اتاقم بروم و بخوابم. دیدن خانه آن هم با این وضعیت، اعصاب نداشته ام را متشنج تر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد تنها اتاق خانه شدم که در نگاه اول، نامرتبی تخت دو نفرهی مشترکم با گلاره در چشم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم و به اطراف نگاهی انداختم، خانه هیچ شباهتی با خانه ی چهار روز پیش نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی و میز آرایش، انبوهی از لباس های گلاره دیده می شد، واقعا در عرض چهار روز چه طور توانسته بود این حجم از کثیفی را بار بیاورد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشانه ی تاسف تکان دادم و مشغول عوض کردن لباس هایم شدم تا زودتر بخوابم. کش موهایم را باز کردم و مشغول بافتن شدم، موی بلند حتی موقع خواب هم دردسر داشت. اصلا دلم نمیخواست بین خوابم هربار بلند شوم و موهایم را از بین دست و پایم جمع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای همین قبل از خواب، بافتن موهایم جزء واجبات بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir____
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق به شدت باز شد و به دیوار برخورد کرد. از صدای ترسناکی که ایجاد شد، هراسان روی تخت نشستم و به در نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره با صورتی خندان در حالی که دست به کمر زده بود به من نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کی قراره آدم شی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی عریض به سمتم آمد و در آغوشم گرفت. دستانم را به دورش حلقه کردم و صورتش را بوسیدم. گلاره برایم زیادی عزیز بود! دختر عمویی که زندگی را به من یاد داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم روی تخت نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی اومدی؟ چرا بهم خبر ندادی؟ یه لحظه هنگ کردم کفش هات و جلوی در دیدم؛ الاغ خیلی دلم برات تنگ شده بود،حیف که خری نمی فهمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که از شدت خنده نفس نفس میزدم مشتی بر شانه اش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم، دیشب نصف شب رسیدم، خواستم یه شب و در آرامش بخوابم؛ کار بدی کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشعوری دیگه! من نباشم که روزگارت سیاهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و بی مقدمه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلاره گرسنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که باز با صدای زیاد میخندید، دستم را گرفت و از روی تخت بلند کرد. بی توجه به ظاهر ژولیده و بهم ریختهام، دنبالش به هال رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارد بخوره به شکمت دختر که هرچی میخوری دو گرم گوشت نمیاری.حالا من یه بستنی بخورم یه ماه باید جون بکنم تا عوارضش و از بدنم پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حسود نباش؛ چه کنم که باربی ام جانم، تکرار کن! باربی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به خنده هایش، به سرویس بهداشتی رفتم. وجود گلاره در زندگی من بی شک عنایت الهی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شستن دست و صورتم، به آشپرخانه رفتم که متوجه شدم گلاره سفره را پهن کرده و خودش هم در حال چای درست کردن است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر سفره نشستم و تکه ای نان و پنیر خوردم و در همان حال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نابود کردی خونه رو گلاره! این چه وضعیه؟ حالا باز خداروشکر شب هارو خونه نبودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی چای به دست، از آشپزخانه به سمت سفره آمدد و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخدا تو که خونه نباشی دست و دلم به هیچ کاری نمیره! چه برسه به کار سخت خونه داری. بیخیال، تمیز میکنم. صبحانه ت رو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی را روی سفره گذاشت؛ لیوان چای خودم را برداشتم و با شکر شیرین کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز کلاس نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا، اما مهم نیست نمیرم، بیا امروز و بریم کمی گشت و گذار، چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو این ترم و مشروط شی عمو پوست از سر جفتمون میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخی، بابام، از بم چه خبر؟ همه خوب بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و لقمه ی درون دهانم را قورت دادم و به او نگاه کردم که مشتاق به من خیره شده بود. حدس زدم که احتمالا زن عمو از آن پسر نا آشنا چیزهایی گفته باشد بنابراین یک دستی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمو و زن عمو که خوب بودن خداروشکر، تنها خبر جدید هم ورود یه خواستگار جدیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمهای که میخواست بر دهان بگذارد را دوباره در بشقابش گذاشت و با چشم های گرد شده نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواستگار! واسه من یا تو؟ کی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایم را بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور کنم خبر نداری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به جون تو خبر ندارم حنا،قضیه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لقمه ی در دستم خیره شدم. کاش کنارم لیوان آبی بود تا میتوانستم کمی از شدت بغض خانه کرده در گلویم را کم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم شدیدا گرفته بود، بین دو راهی سختی بودم و هیچ راه نجاتی نداشتم. تنها رضایت عمو برایم شرط بود که او هم راضی بود. حنا که باشد که روی حرف عمویش حرف بزند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان چای را به لبم نزدیک کردم و بی توجه به داغی بیش از حدش، جرعهای سر کشیدم. داغ بود اما ارزش باز کردن راه تنفسم را داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم کیه!رزن عمو میگفت اسمش شهاب و پسر دوست عموئه، مثل اینکه دستش به دهنش می رسه و ظاهر خوبی داره! این تنها چیز هایی که ازش میدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گلاره نگاه کردم که انگار نفس کشیدن را فراموش کرده بود. رنگش شدیدا پریده بود و خیره نگاهم میکرد. با تعجب اسمش را صدا زدم؛ دست هایش را به صورتش کشید و مانند من، کمی چای خورد. انگار که او هم میخواست بغضش را پس بزند؛ اما چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا حرف نمیزنی؟ چت شده گلاره؟ داری می ترسونیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که به زور شنیده میشد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومده خواستگاری تو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار چنین سوالی را نداشتم! گیج شده بودم، دلیل ناراحتی و بغض گلاره را درک نمیکردم. دست و پاهایم یخ کرده بود و طعم دهانم به تلخی زهر بود. گیج و با من من جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجور که زن عمو میگفت...حرف بزن گلاره! جون عمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی؛ دیگه مهم نیست...جوابت مثبته حنا؟ آره؟ بلاخره پسر خوبیه و شرایط مناسبی هم داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به او نگاه کردم، انگار که با نگاهش از من می خواست جوابم مثبت نباشد! چشمانش لبالب از اشک بود و سرسختانه جلوی ریزش آنها را گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم از شدت شوک و ناراحتی، خشک شده بود و من هم توانایی خوردن حتی جرعه ای چای را نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنارش بلند شدم و مشغول جمع کردن سفره شدم، قطعا نه چیزی از گلوی من پایین می رفت و نه از گلوی گلاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آشپزخانه رفتم تا ظرف پنیر را در یخچال بگذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی به او نگاه کردم که هنوز همان طور روی زمین نشسته بود و انگار درکی از اطرافش نداشت. بیخیال جمع کردن آشپزخانه شدم و با قدم های تندی به سمتش رفتم و رو به رویش روی دو زانو نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش را در دست هایم گرفتم و فشار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گلاره، منو تو عین خواهریم! یا حداقل از دید من اینجوره...من دارم از نگرانی میمیرم،نمیدونم قضیه چیه و این داره منو دیوونه میکنه. خواهش میکنم حرف بزن منم بفهمم چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بالا آورد و با چشم های اشکیاش به من خیره شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منو بوسید! ماه پیش که رفتیم بم...آیفون خراب شده بود و من مجبور شدم برم در حیاط و باز کنم. اون پشت در بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به صحبت های گلاره گوش می دادم. تقریبا چیزی نفهمیده بودم جز جمله ی اولش! خواستگار مرموز من گلاره را بوسیده بود! اینجا چه خبر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحواسم را باز به صحبت های گلاره جمع کردم تا شاید بفهمم قضیه چه بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره تقریبا هق هق می کرد و سعی داشت واضح صحبت کند تا منظورش را به من بفهماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوکه شدم وقتی جلوی در با یه جعبه کوچیک هدیه دیدمش. سلام دادم که بهم لبخند زد و جعبه رو تو دستم گذاشت. حنا گیج شده بودم! پرسیدم...بخدا همون موقع ازش پرسیدم که به چه مناسبت؟برای منه یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به حیاط انداخت تا کسی متوجهاش نشه. همونجور که خم شده بود پیشونیمو بوسید و گفت: تولدت پیشاپیش مبارک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقاش به اوج رسیده بود و من به قدری غرق در افکار به هم ریختهام بودم؛ که قادر نبودم آرامش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز با گریه ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازیچه شدم حنا؟ یک ماهه که با فکرش خواب میرم، خودت که منو میشناسی چقدر حساسم.الان باید چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیفهمیدم؛ بیشتر از هرچیزی نگران حال گلاره بودم، قطعا به پسرک مرموز این قصه حس هایی داشت که این گونه جلوی من اشک میریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید در اسرع وقت به زن عمو زنگ میزدم و شماره ی شهاب را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا زمانی که همه چیز مشخص نشده بود نباید عمو و زن عمو چیزی متوجه میشدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید میفهمیدم قصد شهاب از این کار چه بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها ترسم، بازیچه شدن گلاره توسط این پسرک مرموز بود! امیدوارم که اشتباه باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم تا لیوان آبی برای گلاره بیاورم، کمی آب از پارچ، در لیوان ریختم و به سمت هال رفتم اما گلاره را ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدایی که از سمت سرویس بهداشتی به گوشم میرسید، متوجه شدم که آنجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی کناره های زیبایی که دور تا دور هال چیده بودیم و جای مبل های امروزی بود؛ نشستم و سرم را روی زانوهایم گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر طور که به این قضیه نگاه میکردم به هیچ نتیجهای نمیرسیدم و بیشتر از قبل گیج میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر از هر چیزی از احساسی میترسیدم که انگار گلاره دچارش شده بود و شهابی که انگار، هم خدا را خواسته هم خرما را.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنا، ناهار بریم بیرون؟ صبحانه که نخوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او نگاه کردم، چشمهای قهوهای اش سراسر به رنگ خون شده بود، متوجه شدم که نمی خواهد فعلا درباره ی این موضوع صحبت کنیم. اصراری نکردم و حرف زدن را به شب موکول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و لیوان آبی که برایش آورده بودم را به دستش دادم و بی حرف سمت اتاق حرکت کردم تا برای بیرون رفتن آماده شوم. شاید کمی ذهن نا آرام جفتمان آرام می گرفت ؛ شاید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرم به اتاق آمد و بی حرف مشغول زدن کرم پودر به صورتش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز وقت نکرده بودم لباس هایم را از ساک در بیاورم و قطعا تا الان همه چروک شده بودند و این لحظه، اصلا حوصله ی اتو کردن لباس را نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کمد دیواری سمت راست اتاق رفتم و مشغول بررسی لباس های داخلش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف به سمتش برگشتم و نگاهش کردم، صورت همیشه خندانش را سراسر غم گرفته بود و این بی نهایت عذابم میداد و ناخواسته احساس شرمندگی میکردم! کاش نگفته بودم...کاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پایین انداخت و با دست هایش بازی کرد. انگار که در ذهنش مشغول بالا و پایین کردن حرفی بود که میخواست بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و به طرفش رفتم، پشت صندلی که رویش نشسته بود ایستادم و سرم را روی سرش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آیینه به من خیره شده بود و باز اشکش سرازیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم را به سختی قورت دادم و همان طور که از آیینه نگاهش می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوسش داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند چشم های قرمز و صورت درهمش گواه این بود اما میخواستم از زبان خودش هم بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را از آیینه گرفت و خیره ی لاک های روی میز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی پیشونیم و بوسید...احساس کردم دیگه قلبم نمیزنه. نمیدونم اسمش دوست داشتنه یا از این حس های بچگونه و زودگذره ولی حنا، هر اسمی که داره برام مهم نیست. فقط میدونم که نمیتونم نسبت بهش بی تفاوت باشم. نمیشه،شایدم نمیخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به سمت گردنش برد و گردنبندی را نشانم داد. پلاک و زنجیری با ترکیب اسم های گلاره و شهاب به لاتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلاکی که تا امروز فقط زنجیرش نمایان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف نگاهش کردم که ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه دوسش نداشتم، یا اگه ازش خوشم نمیاومد همون روز که پشت در دیده بودمش و شماها ازم پرسیدین کی بود؟ نمیگفتم اشتباه در زده بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگفتم پسر آقای سهرابی خیلی یهویی منو بوسید و رفت،تا بابا هم بره دهنش و سرویس کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تعبیر دوست داشتنش بلند خندیدم و ضربهی آرامی به سرش زدم که خودش هم لبخند کوتاهی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا الان با هزار دلیل خودم را گول میزدم که اشتباه فکر می کنم. مثل اینکه شانس با من یار نبود و گلاره زیادی عاشقش شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط خداکند بازیچهی دست این پسر نشده باشیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را از شدت اضطراب بستم اما انگار تعبیر گلاره از اینکارم چیز دیگری بود چون بلافاصله ایستاد و بازوهایم را محکم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش کردم که هراسان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنا! تو دوسش نداری...مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخواسته لبخندی به این ذهن خیال پردازش زدم و با انگشت ضربه ای آرام به پیشانی اش که از شدت اخم و نگرانی سراسر چین و چروک شده بود زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو فقط نه ماه از من کوچیکتری...گلاره این حجم از خنگی طبیعی نیست! در اسرع وقت یه نوبت دکتر واسه خودت بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خنده ای که تلخ بودنش از فرسنگ ها هم داد میزد ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی بچهای گلاره! اخه من و عاشق شدن؟ من اگه رسم عاشقی و بلد بودم الان سر زندگیم بودم،خانوم خونه ی امیر،من عاشق امیری که اونقدر با محبت بود نشدم .حالا بیام عاشق پسری بشم که سر جمع دوبار چشمم بهش نیوفتاده؟ جوک میگی واسه خودتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم از کل جمله هایی که گفتم، تنها عاشق نشدنم را فهمید و فوری صندلی را دور زد و محکم بغلم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن قدر محکم که صدای شکستن استخوان های کمرم به گوش هر دو نفرمان رسید و هم زمان شروع به خندیدن کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خنده خوب بود...نیاز بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی اگر منجر به له شدنم در بغل گلاره میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم را از آغوش گلاره بیرون کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب قرار ناهارمون چی شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گونه ام را بوسید و با کمی مکث ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما جون بخواه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کمد رفتم تا هر چه زودتر لباس هایم را عوض کنم. دلم میخواست حمام هم بروم و کمی ذهنم را آرام کنم اما در حال حاضر گرسنگی ام ارجعیت داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir______________
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال بافت آبی رنگم که از هنرنمایی های زن عمو بود را روی سرم انداختم و به سمت آیینه رفتم.کمی رژ به لبهایم زدم و از اتاق خارج شدم، با چشم به دنبالش گشتم، جلوی در واحد، در حال پوشیدن کفش هایش بود. نگاهی به من انداخت و سوتی کشید که زیرلب، خاک بر سری نثارش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلم را از روی کانتر برداشتم و بعد از پوشیدن پالتوی مشکی رنگم که همیشه روی آویز،کنار در ورودی آویزان بود، به بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به سمت آسانسور رفتیم و وارد شدیم. از آینه ی رو به رو، به گلاره نگاه کردم که مشغول نگاه کردن به کفش هایش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشباهت زیاد من و گلاره انکار نشدنی بود، به طوری که کمتر کسی می دانست خواهر نیستیم و من فقط دختر عموی گلاره هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها تفاوتمان قد بلند گلاره بود. با اینکه نه ماه از او بزرگ تر بودم اما در نگاه اول همه فکر می کردند که گلاره چند سالی از من بزرگ تر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده حنا؟چرا پیاده نمیشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه شدم که تمام مدتی که در آسانسور بودیم را در خیالم چرخ می زدم. باز سوالی نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و دست چپش را در دستم گرفتم و هم زمان به بیرون رفتیم. از در ورودی ساختمان که عبور کردیم، با دیدن بارش شدید باران شوکه شدیم. چه طور صدای باران را نشنیده بودیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به گلاره کردم و لبخند عمیقی به صورت سراسر ذوق زده اش زدم. طبق قرار نانوشته ای که از بچگی با هم داشتیم، هر زمان که باهم بودیم و باران می بارید شروع به دویدن می کردیم و تا زمانی که قطرات باران از لباس های مان چکه نمی کرد، دست از دویدن بر نمیداشتیم. حس خوبی بود. برخورد قطره های خنک باران و سردی هوا همیشه حال خوبی به ما میداد. با اینکه از همان بچگی این دویدن ها موجب به سرماخوردگی سختی میشد اما به آن حال خوش چند ساعتمان می ارزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های مان را به هم گره زدیم و با شمارش من شروع به دویدن کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدویدیم... با سرعت؛ به اندازه ی حجم استرسی که در دل های مان افتاده بود. بی توجه به عابرین، دویدیم بدون لحظه ای توقف. بدون رها کردن دست های گره خورده مان. بی توجه به مسیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم از چند کوچه و خیابون عبور کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم چه ساعتی از شبانه روز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط با نگاه به آسمان متوجه شدیم که چیزی به غروبش نمانده و اثری از ابرهای سیاه و دلگیر نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس نفس، کنار خیابانی پر تردد، روی جدول ها نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطرافم کردم و متوجه شدم زیادی از خانه دور شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای گلاره! چه جور این همه راه و اومدیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده ای بلند، مشتی به شانه ام زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوری راه به درک،ناهار نخوردیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به مردمی که با تعجب به سر و شکل خیس و به هم ریخته مان نگاه می کردند؛ خندیدیم، بلند و از ته دل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به قضاوت و تهمت های مردمی که کارشان قضاوت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک گوشه چشمم را پاک کردم و طبق عادت مشتی به شانه اش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بمیری گلاره؛ یه امروز و خواستی دست و دلباز باشی! ابر و باد و مه و خورشید و فلک همگی به کمکت اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندید و تایید کرد. ایستادم و دستش را گرفتم تا او را هم از روی جدول ها بلند کنم و هم زمان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره بریم، داره شب میشه؛ قطعا یه سرما خوردگی جانانه هم در انتظارمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن ماشین زرد رنگ تاکسی، دستم را بلند کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دربست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایستادن ماشین، با سرعت روی صندلی عقب نشستیم و آن موقع بود که متوجه شدت سرمای بیرون از ماشین شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به گلاره انداختم که متوجه شدم دست هایش را روی سینه اش بغل گرفته و میلرزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راننده نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید اقا؛ میشه لطفا بخاری و روشن کنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده جوان از آیینه نگاهی به من انداخت و به نشانه تایید پلک رو هم زد و بخاری را تا آخرین درجه روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از روشن شدن بخاری ماشین و گرمای مطبوعی که به صورتم می خورد، کمی از لرزش بدنم کم شد. سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و چشم هایم را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرگیری های ذهنی ام این روزها زیادی، زیاد شده بودند و این از توانم خارج بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست خودم نیست اما هر روز و هر ساعت حسرت زندگی از دست رفته ام را میخورم. عاشقش نبودم، نه آن زمان و نه الان که چندسال از جدا شدنمان میگذرد اما کاش بود، تا خیال عمو راحت بود. کاش عاشق هم شده بودیم. کاش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رسیدن به مقصد و پرداخت کرایه، پیاده شدیم و فوری به سمت مجتمع پنج طبقهی آفتاب که دو سالی میشد عمو برای گلاره کرایهاش کرده بود، رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت خودم را در آسانسور انداختم و فوری دکمه ی شماره ی چهار را زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس های خیس و سرمای شدید دی ماه، باعث لرزش شدیدی در بدنمان شده بود که به هیچ وجه نمیتوانستیم مانعش شویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف آسانسور،به سمت واحد خودمان رفتیم تا هر چه زودتر از شر این لباس های خیس خلاص شویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_____________
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابه ی نیمروی داغ را وسط سفره گذاشتم و با اشتها نگاهش کردم. تقریبا از دیشب تا الان که هفت عصر بود چیزی نخورده بودم و بوی نیمرو شدیدا اشتهایم را تحریک می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گلاره نگاه کردم که متوجه شدم به تابه خیره شده اما اصلا حواسش به اینجا نیست و در خیالش چرخ میزند. نفسم را به بیرون فوت کردم و دستم را زیر چانه ام زدم و عمیق نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرانش بودم، زیاد، همیشه، از همان بچگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره خیلی برایم عزیز بود و دلم نمیخواست حتی خم به اَبرویش بیاید چه برسد به غم در دلش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره مرهم زخم هایم بود؛ گلاره سهم من از این زندگی سیاه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم با این خواستگاری که خودش را شیفتهی گلاره نشان داده بود اما دقیقا ماه بعد به خواستگاری من آمده بود چه کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام ترس و نگرانی ام از بابت گلاره و احساسات بکر و دست نخورده اش بود وگرنه بود یا نبود این پسرک ذره ای برایم اهمیت نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام صدایش زدم تا به خودش بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام کرد، غمی که در چشمهایش بود، انکار نشدنی بود. دلم از غم چشم هایش خون شد. برای بار هزارم خودم و آن پسرک خودخواه را نفرین کردم. دست هایش را گرفتم و سعی کردم قانعش کنم که ناراحتی اش را به بعد موکول کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایم را خیس کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف می زنیم گلاره، اما نه الان! اول غذاتو بخور.از صبح هیچی نخوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد و لقمه ای نیمرو داخل دهانش برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه ای درست کردم و به دستش دادم و لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که ناهار و پیچوندی! اما ببین من حتی لقمه هم به دستت میدم، چقدر رئوفم من. خدا حفظم کنه برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی بلندی کرد و همان طور که لقمه را از دستم میگرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیری رئوف جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ موبایلم، اجازه ادامه صحبت را از او گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم، دور تا دورم را نگاه کردم که متوجه شدم روی اپن آشپزخانه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه غیر از عمو و زن عمو کسی را نداشتم که به من زنگ بزند و حسی به من می گفت قطعا زن عمو پشت خط است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن اسم زن عمو روی صفحه ی گوشی، حدسم به واقعیت تبدیل شد و فوری جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام زری بانو،خوبی؟عمو خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عزیزم،مرسی شکر، تو و گلاره خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گلاره که با ناراحتی و استرس به من خیره شده بود نگاه کردم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم زن عمو خوبیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی که قطعا در این لحظه نبودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش کمی لرزان شد و حدس زدم اتفاقی افتاده که این طور نگران است و استرس دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زنعمو چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلاره هم با نگرانی به کنارم آمد و اشاره کرد که گوشی را روی بلندگو بگذارم تا او هم بشنود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین کار را کردم و گوشی را روی اپن، رو به روی خودم و گلاره گذاشتم و منتظر ادامه ی صحبت های زن عمو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حنا جان بخدا خبر نداشتم... اشتباه از خودم بود که اسم نپرسیدم، فکر می کردم از قضیه ی تو خبر دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا چیزی از صحبت های زن عمو نفهمیدم و با گیجی به گلاره نگاه کردم تا ببینم چیزی متوجه شده یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم بدتر از من با اخم به گوشی خیره شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زن عمو متوجه منظورتون نشدم، چه قضیه ای؟ اسم کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم چه جوری بگم حنا؛ روم سیاه، تورو خدا به دل نگیر، دیروز بعد از این که اومدی تهران زنگ زدم که با پروین خانم اینا صحبت کنم و بگم که مهلت می خوای...اما ...چه جوری بگم اخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که از شنیدن اسم مادر خواستگار مرموز این روزها؛ تمام تنم میلرزید اما ادامه دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSo6
۳۹ ساله 00عالی بود
۳ ماه پیشسلطان غم
00در یک کلام عالی
۴ ماه پیشنرگس
00فوق العاده مسخره و آبکی بود انگار ی دختر سیزده ساله نوشته بود رمانو حیف وقت با ارزشم ک برا این رمان گذاشتم گول نظرات خوردم
۵ ماه پیشبرزه
00خوب بود.
۵ ماه پیش/:
121با خوندن خلاصه رمان اولین کاری که کردم تو گوگل سرچ کردن چشم نقره ای بود...😐😹:///
۳ سال پیش
10😂😂😂
۳ سال پیشAni
۱۶ ساله 00واییی دقیقا🤣🤦🏻 ♀️
۲ سال پیشطنین
00حققق🤣🤣
۶ ماه پیشندارضایی
۴۶ ساله 00عالی بود
۹ ماه پیشالهه احمدی
۲۷ ساله 20عالی بود،ممنون از نویسنده ی عزیز
۱۲ ماه پیشزی زی
00به دل من نشست هیچ هیجانی نداشت خیلی اروم وبی محتوا پیش میرفت
۱۲ ماه پیشمریم
20خوب بود اگه احسان کم میگفت یاعلی
۱ سال پیشزهرا
۲۱ ساله 20خوب بود
۱ سال پیشدختی هشتادی
10یکم از اول یکمم از آخر خوندم و کاملا فهمیدم ماجرا از چه قرار و این کار رو کردم بخاطر اینکه فکر میکردم خیلی داره کشش میده 😁😂😑
۱ سال پیشزهرا
۲۰ ساله 30به شدت به شدت به شدت قشنگ و قلم رون ک زیبا توصیه میکنم
۱ سال پیشماهورا
۲۷ ساله 50دوست نداشتم بالاخره احسان متاهل بود. اینجور عشقی که میدونی طرفت متاهله بیشتر هوسه عشق مقدسه
۲ سال پیشحمیده
۳۶ ساله 01عالی بود.دوسش داشتم.
۲ سال پیش
الهام
۲۷ ساله 00رمان قشنگی بود قلم خوبی هم داشت فقط تنها مشکلش این بود که زیاد هیجانی نداشت وبه نظر من که یه مادرهم هستم هیچ مادری نمیتونه اینقد راحت بچشو بذاره وبره