رمان رودخانه بی بازگشت به قلم فریده رهنما
رکسانا با پسر عمویش داریوش از بچگی نامزد بوده ولی در پی اتفاقاتی این نامزدی بهم میخورد و ۲ سال بعد رکسانا با سامان پسر ثروتمند و زیبای همسایه ازدواج میکند. از این ازدواج پنج سال میگذرد و روزی رکسانا نامهای دال بر خیانت سامان در جیب او پیدا میکند و برای رسوا کردن سامان به همراه داریوش به زنجان میرود. این سرآغاز اتفاقاتی میشود که...
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۴۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
رکسانا با پسر عمویش داریوش از بچگی نامزد بوده ولی در پی اتفاقاتی این نامزدی بهم میخورد و ۲ سال بعد رکسانا با سامان پسر ثروتمند و زیبای همسایه ازدواج میکند. از این ازدواج پنج سال میگذرد و روزی رکسانا نامهای دال بر خیانت سامان در جیب او پیدا میکند و برای رسوا کردن سامان به همراه داریوش به زنجان میرود. این سرآغاز اتفاقاتی میشود که...
فصل اول:
پوست دستم در تماس با آب یخ زده حوض مور مور شد، اما آن را عقب نکشیدم. بدن تبدارم که عین کوره آتش می سوخت ، نیاز به این تماس داشت و فقط یخ حوض می توانست از حرارت آن بکاهد، ولی قلب گُر گرفته ام چی؟ با این یکی چه کار می توانستم بکنم که انگار ناغافل میان تنور داغی افتاده بود و بی آنکه فرصت بیابد تا فریاد رسی را طلب کند، داشت جزغاله می شد.
برف سنگینی که می بارید جامه ای شد برای پوشاندن بدن عریان شاخه درختان.
از هیچ کجا صدایی به گوش نمی رسید. پنجره خانه های اطراف بسته بود و به نظر می رسید زندگی عنان اختیارش را به دست آن دانه های سپید سپرده.
آدم برفی بی قواره ای که روز قبل دخترم ماندانا به کمک پدرش از برفهای کوت شده در باغچه درست کرده بود، نگاه حسرت زده ام را به سوی خود می کشید.
اشکهایم در موقع جاری شدن یخ زدند و بر روی مژگانم نشستند. حرارت بدنم که سرد شد، لرزش محسوسی وجودم را فرا گرفت.
مادربزرگم از توی ایوان صدایم زد:
- رکسانا، مگه از جونت سیر شدی دختر، داری از سرما یخ می زنی، بیا تو.
چشمهایم از اشک تار بود و درست جایی را نمی دید. به پالتوی چارخانه ی کهنه نخ نمایش خیره شدم که دکم هایش افتاده بود و با حرص در دلم گفتم:"اما از دست خانجون ، معلوم نیست چه موقع دست از این پالتوی کهنه بی قواره عهد دقیانوس بر می دارد. هر کس ببینَدش گمان می کند ندار است و دلش برایش می سوزد."
سپس صدایم را بلند کردم و گفتم:
- نگران نباشید، من سردم نیست.
به طعنه گفت:
- نکنه اونجا که تو نشستی آفتاب دراومده و ما خبر نداشتیم. کم ادا در بیار و قیافه ماتم زده به خودت بگیر. اگه خیال داری تو حیاط بگردی لااقل مثِ من یه لباس گرم بپوش.
- لازم نیست . همین ژاکتی که تنم است گرمم می کند. راستی خانجون پس چه موقع می خواهید این پالتو را بدهید کاسه بشقابی چند تا لیوان بگیرید؟
چشم تنگ کرد و با دلخوری پاسخ داد:
- باز تو بند کردی به این پالتو! خودت می دونی که پدربزرگ خدابیامرزت اونو واسم خریده و دلم نمی یاد ازش دل بِکَنم. یعنی به نظرت ، تو سوز و سرما به درد اومد و رفت تو ایوان و حیاط نمی خورده؟ نترس باهاش از خونه بیرون نمی رم و آبروتو جلوی قومِ شوهر نمی ریزم.
سوزِ آه،سینه ام را سوزاند و گفتم:
- من اصلا به این چیزها فکر نمی کنم.
- پس به چی فکر می کنی؟ اصلا بگو ببینم چته؟ عین مادر مرده ها اونجا نشستی قنبرک ساختی. دفعه اول نیست که شوهرت می ره ماموریت.
دلم می خواست می توانستم بگویم " این دفعه با دفعات قبل فرق می کند " ولی ترجیح دادم او نداند که من چه رنجی را تحمل می کنم.
باید با دلتنگی هایم کنار می آمدم و آروزهایم را به صلیب می کشیدم، اما آرزوهایم را آن نامه به صلیب کشیده بود. نسیم ملایم خوشبختی ام در حالِ وزیدن بود که ناگهان بادی مخالف طوفان سهمگینی شد برای ویرانی آنچه که به زحمت بنا نهاده بودم.
با وجود این که خانجون بدنش را در زیر آن بالاپوش ضخیم کاملا مستور ساخته بود، سرما را با تمام وجود حس می کرد و اصلا نمی توانست درک کند که چطور من این حس را ندارم و این چه غمی ست که حس های دیگر را در وجودم کشته؟
به التماس افتاد:
- تو رو به جون ماندانا بس کن. بلندشو بیا تو. یه کم به فکر این بچه باش. اگه تو مریض بشی،چه کسی بهش می رسه و تَر و خشکش می کنه؟ می بینی که من دیگه اون قرت سابق رو ندارم که از عهده ش بربیام.
بی آنکه فکرم را مشغول سخنان وی کنم ، با خود گفتم:"ان نامه را را کجا گذاشتم؟ باید یک بار دیگر بخوانمش، شاید چیز تازه ای دستگیرم شود." نامه همانجا بود ، داخل جیب ژاکتم. از تماس دستم با آن عین برق گرفته ها بر جا خشکم زد.
ماندانا بیدار شده بود و داشت گریه می کرد. قبل از این که بجنبم با همان لباس خواب نازک ، اشک ریزان وارد ایوان شد و به دامن مادربزرگ آویخت.
عالیه او را در پناه پالتوی کهنه اش گرفت و نوازش کنان گفت:
- خانجون به قربونت. کی بهت گفت تو این هوا با این لباس بیایی بیرون؟ تو امانت باباتی، اگه یه مو از سرت کم بشه، پدر همه مونو در می یاره.بیا قربونت بشم بیا بریم.
دلم برای دخترم ضعف رفت . ماندانا ثمره پنج سال زندگی مشترک من و سامان بود، اما هرگز نمی توانستم عشق و محبتم به او را با ترازوی خشم و کینه هایم بسنجم.
در حال بالا رفتن از پله های ایوان با احتیاط قدم برمی داشتم تا بر روی سطح یخ زده اش لیز نخورم.
ماندانا از دیدنم عکس العملی نشان نداد. به ناز و نوازش مادربزرگ بیشتر وابسته بود تا من.
آتش منقلِ کرسی بدن هر سه ما را گرم کرد. خانجون در حالی که سر ماندانا را بر روی سینه داشت، با شور و هیجان برای صدمین بار سرگرم تکرار قصع شنگول و منگول برای او شد.
همین که لحاف کرسی را کنار زدم و برخاستم ، حرفش را قطع کرد و با کنجکاوی پرسید:
- باز دیگه داری کجا می ری؟
خودم هم نمی دانستم قصد رفتن به کجا را دارم. منزل خانجون فقط دو اتاق تو در تو در طبقه اول داشت و یک اتاق به اصطلاح پذیرایی در طبقه بالا که فقط سالی یکی دو بار برای مهمانان رودربایستی دار از آن استفاده می شد.
کجا می توانستم بروم، هر جا خودم را از دیدش پنهان می کردم، بیشتر به شک می افتد و به دنبال دلیل پریشانی ام می گشت.
آشپزخانه در انتهای سرسرا درست زیر پله هایی که به طبقه دوم راه می یافت ، قرار داشت. شاید برداشتن یک لیوان آب از یخچال بهانه قابل قبولی برای خروج از اتاق بود.
در حالی که نامه در مشتم بود و آن را بین انگشتان دستم می فشردم، گفتم:
- تشنه ام شده. می روم آشپزخانه یک لیوان آب بخورم.
اعتراضی نکرد و به ادامه قصه پرداخت. کنار اجاق به دیوار تکیه دادم و با نگاهم از پشتِ پرده اشک، پس از مکث کوتاهی بر روی هر کلمه و هر سطر کوشیدم تا با جا به جا کردن تصوراتم را وارونه جلوه دهم، اما به مقصودم نرسیدم.
این سند یک خیانت بود و هیچ برداشت دیگری نمی شد از آن داشت.
"محبوبم عشق فقط یک کلمه نیست، یک دنیا حرف است و من عاشقت هستم. الان و همیشه . تو با وعده های فریبنده در رویاهایم جا خوش کردی و ماندی، رویاهای شیرینی که در تصوراتم خوشبختی آینده را ترسیم می کرد.
تو به من تعلق داری نه به آن زنی که شبها با نفسهایش بسترت را آلوده می سازد. وقتی که به اجبار در دیدارهایمان نامش را بر زبان می آوری، نفرت و انزجار چون سرطانی خوشه ای و رونده در تمام وجودم ریشه می دواند و مرا به سرحد مرگ می رساند. می دانم که دوستم داری و انچه تو را پای بند آن زندگی جهنمی می کند وجود دختر کوچکت است که سخت دلبسته اش هستی. دیگر تحملم تمام شده و نمی توانم نقش بَدَل را در زندگی ات به عهده بگیرم. می خواهم در کنارت باشم، برای همیشه ، بدون وجود رقیبی که دست و پای احساس وابستگی ات به من را با آن کوچولوی به قول خودت شیرین زبان بسته . اگر احساست واقعی و عاری از هوسِ زودگذر جوانی ست ، پس فردا ساعت هشت صبح همان جای همیشگی منتظرت هستم.
یادت باشد این آمدن برگشتی ندارد و فقط گذران ساعتی در کنار هم نیست . بلکه صحبت یک عمر زندگی ست. وسایل مورد لزوم و اسناد و مدارک مهم را با خودت بیاور که دیگر مجبور به بازگشت به آن خانه نباشی. به قلبت رجوع کن و تصمیم بگیر.
با بی صبری چشم به راهت هستم.
چشمی که به رویم ز در لطف گشودی
خواهم که بدین چشم نبینی دگری را "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر سعی کرده بودم قطرات اشک خطوط نامه را تَر نکند و سند خیانت همسرم بدون خدشه و پاک شدنِ جملاتش دست نخورده باقی بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقصه شنگول و منگول به پایان رسیده بود و خانجون داشت شیشه عمر دیو تنوره کش را به زمین می زد تا با شکستن آن و مرگ دیو، طلسم شاهزاده را بشکند و از بند او رهایی یابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماندانا و مادربزرگ خوب با هم کنار می آمدند. اگر آن دو را با هم تنها می گذاشتم و به دنبال ردپایی از همسر خیانتکارم می رفتم هیچ مشکلی پیش نمی آمد، ولی در آن سوز و سرما کجا می توانستم بروم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته مانده آبِ لیوان را بر روی صورتم پاشیدم تا شاید با اشکهایم درآمیزد و سرخی گونه هایم را از بین ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق که شدم خانجون با اشاره دست به طرف ماندانا که آرام در کنارش به خواب رفته بود، با صدای نجوا مانندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تازه خوابش برده. مواظب باش بیدارش نکنی. امروز همش بهونه باباشو می گیره. حالا کو تا اون برگرده. گفتی چند روزه رفته سفر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاسف سر تکان دادم و با صدای گرفته ای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بار سفرش طولانی ست و معلوم نیست چه موقع برگردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروی آن دو زیر کرسی نشستم و با صدای آرامی که به زحمت شنیده می شد ، ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیال دارم چند روزی بروم سفر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتُن صدایش را بالا برد و با تعجب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیشِ سامان . حالا که قرار نیست به این زودی ها برگردد، ترجیح می دهم تنهایش نگذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه تو ایت برف و سرما با این بچه زبون بسته کجا می خوای بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار نیست ماندانا را با خودم ببرم. اگه مزاحم شماس می برم می سپارمش دست عمه اش. مطمئنم سودابه عین تخم چشمش ازش مواظبت می کند. حالا که عزیز رفته مشهد، چاره دیگری ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز طرز بیانم رنجید . حتی اگ بدترین ناسزاها را هم نثارش می کردم تا به این حد خشمگین نمی شد. با لحن پرغضبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حیا کن دختر. چرا مزخرف می گی، مگه من مُردم ، لازم نکرده عمه شو به رُخ من بکشی. خودم عین تخم چشمم ازش مواظبت می کنم .بترکه چشم اون کسی که بخواد رو دست من بلند بشه، ولی سر درنمی یارم. اصلا امروز تو یه جور دیگه شدی. سر صبحی وقتی سامان داشت می رفت سرحال و خندون بودی. بعد که رفتی خونه خودن رخت چرکها رو تحویل رختشورت بدی ، موقع برگشتن حالت خراب بود. من اگه نفهمم واسه لای جرز دیوار خوبم. راست بگو چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتانم را در هم قلاب کردم و ناخنهایم را محکم بر روی پشتِ دستم فشردم . از ترس اینکه بغض گلویم بترکد و رسوایم کند ، خمیازه ای کشیدم ، چندین بار آبِ دهانم را قورت دادم تا گلویم را تَر کند و سپس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه حرفها می زنید. هر دفعه سامان می رود ماموریت، حالِ من همین طور دگرگون می شود. بخصوص این بار که سفرش طولانی ست. به خاطر همین است که می خواهم بروم یک مدتی پیشش بمانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناباوری چپ چپ نگاهم کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چرا همین امروز صبح باهاش نرفتی. تازه یادت افتاده دنبالش راه بیفتی بری زاغ سیاشو چوب بزنی. نکنه فکر می کنی زیر سرش بلند شده و همه ی این حرفها بهانه س. هان بگو، راست می گم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تیزبینی خانجون یکه خوردم. با وجود این خود را از تک و تا نینداختم و پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکند خانجون ، چون این تنها چیزیست که تحملش را ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نبایدم داشته باشی. مردی که سر و گوشش بجنبه ، واسه لای جرز دیوار خوبه. حالا چه موقع می خوای بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چه زودتر بهتر. شاید همین امروز راهی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم تنگ کرد و به طعنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار برسه، عرق تنش خشک بشه، بعدش عین اجل معلق هوارش بشو. اگر این قدر بی قرارشی، چرا با خودش نرفتی. حالا یه کاره می خوای راه بیفتی سایه به سایه تعقیبش کنی که چی؟ اونم تو این برف و یخبندون!راست بگو رکسانا چی به سرت اومده؟ می ترسم عقل از سرت پریده باشه. نمی ذارم دست به این دیوونگی بزنی. تا هوا خوب نشه، نباید بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم و اندوه را در گوشه قلبم مچاله کردم. به زور لبخندی بر لب نشاندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا من خانه بروم و چمدانم را ببندم، آفتاب هم در می آید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واه! چه حرفا! تا تو کاراتو راست و ریس کنی، غروب شده. غیر ممکنه بذارم تو تاریکی شب راه بیفتی. یه امروز رو تحمل کن دختر. صلاح نیس شبونه بری تو خیابونا ول بشی. اون چشای سیاه خمارت منِ پیرزنو دیوونه می کنه، چه برسه به مردای حریص و دله کوچه و خیابون. نمی تونم بذارم الان بری. از یک طرف مادرت ، از طرف دیگه شوهرت تو رو به من سپردن رفتن. اگه واسه ت اتفاقی بیفته نمی گَند "پس تو زن گُنده چطور نتونستی جلوشو بگیری" وای که امانتداری چقدر سخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود اینکه به نیش و کنایه هایش عادت داشتم، از برداشتش حرصم گرفت و به اعتراض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانجون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانجونو بلا، خانجونو درد. تو از همون بچگی ت آستین سرخود بودی و به هیچ صراط مستقیمی نمی رفتی. حرف حرفِ خودت بود و حرفِ اون پسرعموی پدرسوخته ت داریوش که قاپِ تورو دزدیده بود. غیر از اون چشمت هیچ جا و هیچ کس رو نمی دید. دیدی که چه جوری هواش از سرت پرید و تو غبارا گم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست جوابش را می دادم و گفتم "از سرم نپرید . به زور از سرم پراندنش . " اما همین یک جمله تا شب چانه اش را گرم می کرد و کوتاه نمی آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت نشد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اخه مگخ بچه گول می زنی. مگه می شه سامان صبح زود راه بیفته ، به ماشینش گاز بده بره، بعدش به زنش بگه تو خودت چند ساعت دیگه راه بیفت بیا دنبالم! اونم تو این هوا! بگو زده به سرم، دیوونه شدم. این جوری خیالم راحت می شه که رفتنت بی بهونه نیس و عقل از سرت پریده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم که اگر بهش فرصت بدهم تا شب مرا سرپا نگه خواهد داشت و حرف خودش را خواهد زد. وقتی ترمز زبانش می برید، دیگر نمی شد مهارش کرد و جلوی حرکتش را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش که داشت می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نکنه می خوای دلمو از سینه بیرون بکشی بفرستی همونجایی که بابای خدابیامرزت رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکند. من که غیر از شما و عزیز کسی را ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تا صبح صبر کن و نذار من دل نگرون بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای خودم هم سخت بود یکه و تنها شبانه به سفر بروم. نیاز به تنهایی داشتم تا در گوشه دنجی با غم تازه از راه رسیده خلوت کنم. به طرفِ در اتاق رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس من می روم خانه خودم ، چمدانم را ببندم و یک مقدار پول بردارم که بین راه لنگ نمانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا نفهمیدم چطور شد که این تصمیم را گرفتم. مردی که به این سادگی خانه و زندگی اش را رها کند و به دنبال زن دیگری بورد ، به چه درد می خورد؟ آن هم بعد از آن همه عشق و دلداگی و جملات فریبنده ای که به عنوان معجون عشق به خوردم داده بود. چه خوب شد که ماه زیر ابر پنهان نماند و به هیمن سادگی توانستم رسوایش کنم. همه چیز از یک لکه چربی که شب گذشته در موقع صرف شام در منزل خانجون بر روی پیراهن سفد آهاردار سامان افتاد، شروع شد. آن قدر از لکه دار شدن پیراهنش دست پاچه بود که اصلا به فکر نامه ای که در جیب آن پنهان ساخته و باعثِ لکه دار شدن دامن وفاداری و اثبات بی وفایی اش می شد، نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چمدان سفری لباس دیگری بیرون آورد و پوشید و آن را به من سپرد تا ترتیب شستشویش را بدهم، اما خانجون که اصرار داشت همان شبانه شسته شود، خطاب به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو تنبلی نکن رکسانا. لکِ چربی اگه بمونه دیگه نمی شه پاکش کرد . پاشو برو تو مطبخ آب گرم کن بشورش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی حوصلگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان دیروقت است. کلی رختِ چرک در زیرزمین خانه ام انباشته شده، خیال داشتم وقتی آفتاب درآمد بدهم مستوره بشوید، ولی انگار به این زودی ها از آفتاب خبری نیست. باهاش قرار گذاشتم فردا صبح اول وقت در زیرزمین آب گرم کند و ترتیب شستن شان را بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش همان دیشب خانجون پیله می کرد و به این راحتی ها کوتاه نمی آمد و قبل از سفر باعث رسوایی دامادِ دخترش می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون قرار بود سامان صبح زود راهی شود. شب را همانجا ماندیم. در موقع خداحافظی نگاهش محبت آمیز بود و کلامش گرم و مهربان و خیلی راحت نفرتش را از این جدایی های اجباری آشکار می ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست نوازشگرش به آرامی بر روی چهره و گیسوان ماندانا در حرکت بود و می کوشید تا این نوازشها باعث بیداری و بدخوابی نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی به همین سادگی می شود چهره واقعی را در زیر ماسک ظاهرسازی و فریب پنهان ساخت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرفی که شب گذشته بند آمده بود دوباره داشت می بارید. زنجیر چرخهای اتومبیل بر روی سطح یخزده کوچه می لغزیدند و به زحمت ، با کندی به حرکت ادامه می دادند. دلم شور می زد، زیر لب دعا می خواندم و از خدا می خواستم او ر ا به سلامت به مقصد برساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که تنها شدیم ، خانجون شروع به نق زدن کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معطل چه هستی، برو پیرهن شوهرتو بشور . پول بالاش رفته ، مجانی که به دستش نرسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ما در ایستگاه داودیه نرسیده به دوراهی قلهک فقط یک کوچه با منزل مادربزرگم فاصله داشت و رودخانه ای که از وسط خیابان می گذاشت در فصل تابستان، لطف و صفای خاصی به آن محل می بخشید. بهتر بود تا قبل از بیداری ماندانا به منزل خودمان بروم و ترتیب شستن لباسها را بدهم. دیگ آب گرم جوش آمده بود و از رویش بخار برمی خاست. مستوره داشت رخت چرکهای سفید و رنگی را دسته بندی می کرد . وارد حیاط که شدم از پشت پنجره زیرزمین به طرفم دست تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای خالی محل پارک اتومبیل بیوک سامان ، یادآور دوری اش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر روز صبح در هیمن ساعت لباس پوشیده، سوت زنان از پله های ایوان پایین می آمد و سوار ماشینش می شد تا به محل کار برود . با چنان سرعتی گاز می داد و از حیاط بیرون می رفت که قلبم از جا کنده می شد و می ترسیدم قبل از رسیدن به سر کوچه سرنگون شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمُحرم به کمک همسرش مستوره بر روی حوض تخته کشیده بود تا در زمستان در اثر یخبندان نخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسگِ شین لو از سرما در لانه کِز کرده بود و نای پارس کردن و دُم تکان دادن را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله های زیرزمین پایین رفتم و خطاب به مستوره که داشت پودر فاب را برای شستشو در طشت می ریخت، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا بگیر اول پیرهن سیفد آقا را بشور. این قسمت را که لک شده حسابی چنگ بزن که اثرش باقی نماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار وسواس به خرج داد و برخلاف همیشه که بی توجه ، محتویات جیبِ لباسها را که بیشتر اوقات اسکناس تاشده بود خالی نمی کرد و در موقع اتوکشیدن تکه پاره هایش را تحویل مان می داد، جیب پیراهن سامان را گشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوا خانوم خوب شد به فکرم رسید جیب شو بگردم، وگرنه این کاغذم باهاش خیس می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ تا شده را که همان نامه کذایی بود از دستش گرفتم . دلم به شور افتاد، انگار به من الهام شده بود که آن نامه جرقه ایست برای به آتش کشیدن خرمن هستی ام. سرگرم خواندنش شدم . مستوره داشت هاج و واج نگاهم می کرد. دست مُحرم در حال دستمال کشیدن بر روی طناب بند در هوا معلق ماند. سیل اشکهایم قابل مهار نبود. سوال مستوره را که می پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا مرگم بده خانوم جون چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی جواب گذاشتم و به سرعت از پله های زیرزمین بالا رفتم. صدای مُحرم را شنیدم که پشت سرم فریاد می کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مواظب باشین روی برفها لیز نخورین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم خارج از اختیارم عجله داشتند تا به سرعت خود را در طبقه دوم ساختمان به کتابخانه سامان برسانند، به جایی که تمام اسناد و مدارک با ارزش او در کشوی میز کارش نگه داری می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در کشو مثل همیشه قفل بود و پی بردن به این مساله که آنها را با خود برده یا هنوز در انجا مخفی ست ، امکان نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستوره رختها را شست و بر روی بند آویخت و به نظر می رسید مُحرم پی به اهمیت آن کاغذ در زندگی من برده و به همسرش فهمانده که باید مرا به حال خود بگذارد و مزاحمم نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست نمی دانم چه مدت طول کشید تا اشکهایم خشک شد و آماده رفتن به منزل مادربزرگم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه راحت می شد محبت را تبدیل به نرت کرد و بر رویش نمکِ خشم و غضب پاشید . کاش می توانستم دستِ زنی را که آن نامه را نوشته و به این راحتی خود را مالکِ مطلق پدر بچه من دانسته قلم کنم و دیدگان سامان را که در لطف را بر روی او گشوده از کاسه بیرون بیاورم که دیگر نتواند هیچ کدام از ما را ببیند. با خود گفتم " پیدایشان می کنم. هر کجا رفته باشند به چنگشان می آورم . درست است که دیگر وجود آن مرد برایم پشیزی نمی ارزد ، اما می بایستی هر طور شده پستی اش را چون سیلی محکمی به صورتش بکوبم و بهش بفهمانم که دیگر جایی در زندگی من و دخترم ندارد و این من هستم که او را چون غذای گندیده ای تُف می کنم و به دور می اندازم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا فهیدم حق با خانجون بود که وقتی می خواستم زنِ سامان شوم بهم گفت" اگه من جای تو بودم زن مردی نمی شدم که به پول و ثروت باباش می نازه، چون امروز عاشق چشمای شهلای توس و بعد وقتی دلشو زدی می ره دنبال یه چشم خمار دیگه . ثروت خوشبختی نمی یاره ، نکبت می یاره. مرد که شلوارش دوتا شد می ره دنبال هوای دلش. وای به این که مثِ خواستگار تو هم بَر و رو داشته باشه، هم مال و مکنت و هم باباش هوسباز باشه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irورود او به زندگی ام درست عین پرتاب یک موشک بود که ناغافل به هدف می خورد. چطور به فکرم رسید که احساسش واقعی ست و با مردهای دیگر فرق دارد و هرگز به دنبال هوسرانی نخواهد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یاد بردم که چقدر ان روز صبح دلم برایش شور می زد و می ترسیدم در جاده تهران زنجان در برف و کولاک گیر کند و بلایی سرش بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر دعا کردم به سلامت به مقصد برسد و حالا تنها آرزویم این بود که این ننگ با خون شسته شودو او و معشوقش را به درک واصل کند. به خودم نهیب زدم و گفتم "برای چه می خواهی به دنبالش بروی؟ به قول خانجون مگر از جانت سیر شدی که در این سرما و یخبندان هوای سفر به سرت زده؟ اصلا از کجا معلوم با آن زن به زنجان رفته. شاید قید ماموریت را زده و چه بسا الان در گوشه کنار همین تهران خودمان سرگرم عیش و نوش است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهایم را از خشم به هم فشردم و با خودم گفتم:"لعنت به تو سامان فکر نکردی بالاخره یک روز مجبوری به خانه ات برگردی. آن وقت با چه رویی می توانی تو چشم من و دخترت و از همه بدتر خانجون و مادرم نگاه کنی؟ نکند خیال داری قید همه ی دارایی ات را بزنی و به خاطر یک هوس از خیر خیلی چیزها بگذری. گر چه مگر عزیزتر و با ارزش تر از دخترت چیز دیگری در زندگی برایت وجود داشت؟ جانت برایش در می رفت. وقتی به این سادگی ازش گذشتی، دیگر هیچ امیدی به رهایی ات نیست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از مراجعت به منزل خانجون ، سری به زیرزمین زدم. پیراهن سفید سامان روی بند آویزان بود و لکه چربی کمرنگ تر از قبل بر روی پیش سینه اش، چون لکه ننگ بر روی دامنش خودنمایی می کرد. مستوره با سرافکندگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر کاری کردم پاک نشد. اون قدر چنگش زدم که چیزی نمونده بود نخ نما بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی اعتنایی شانه بالا افکندم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عیبی ندارد فدای سرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهان نیمه باز و چشمهای گرد شده از تعجب نگاهم کرد. با همه ی نادانی اش پی به تغییراتی که ظرف همین یکی دو ساعت و در اصل پس از خواندن نوشته های آن کاغذ تاشده در جیب پیراهن اربابش رخ داده ، پی برد. چه بسا در دل به خود لعنت می فرستاد که چرا این بار وسواس به خرج داده و قبل از شستن لباس محتویات آن را بیرون ریخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام شب را بیدار ماندم. اشکهایم به دیدگانم مجال خواب را نمی داد. سپیده که دمید برخاستم.خانجون و ماندانا هر کدام د یک طرف کرسی آرام خوابیده بودند و صدای نفسهای یکنواختشان به گوش می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیال نداشتم وسایل زیادی همراه بردارم. به درستی نمی دانستم این سفر چند روز طول خواهد کشید و مرا به هدفی که داشتم خواهد رساند یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود اینکه می کوشیدم بی سر و صدا حرکت کنم و تا قبل از بیدار شدن مادربزرگم از خانه بیرون بروم ، همین که لحاف کرسی را کنار زدم و برخاستم ، از لای چشمهای نیمه بازش به من خیره شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا از خیر این سفر بگذر رکسانا. تا بری برگردی من نصفِ جون می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا باز که شما شروع کردید. سفر قندهار که نیست. یک راست می روم ایستگاه راه آهن،سوار قطار می شوم . برگشتن هم با سامان برمیگردم. دلتان شور نزند، هیچ اتفاقی نمی افتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناامیدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که حریف تو چشم سفید نمی شم. هر چی بگم یه چیز دیگه می گی. تو دختر همون مادری، از دخترِ زنِ بی عقلی که تو این هوا رودابه زبون بسته بهت زده رو برداشته راه افتاده رفته مشهد چه توقعی می شه داشت. تو هم مثِ اون عقلت پاره سنگ برمی داره. اینم از شانس منه که همش باید خون دل بخورم و دلشوره داشته باشم. برو به امون خدا. اگه تو وسیله گیرت اومد، من موهای سرمو از ته می تراشم. کاش لااقل برادرت برمک می اومد جلوتو می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آرامی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما که می دانید عزیز نذر دارد هر سال همین موقع رودابه را به امید گرفتن شفا به زیارت حرم امام رضا ببرد. برمک هم اگر درس و مشقش را رها می کرد می آمد سراغ من که نمی توانست جلوی خواهر بزرگترش را بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون نذر امام رضا داره، تو چی؟ تو هم نذر داری تو این برف و یخبندون دنبال شوهرت راه بیفتی بری که نکنه یه وقت تو شهر غربت از ما بهترون هوایی ش کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی آنکه اعتقادی به سخنان داشته باشم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این حرفها نیست. خودش خواسته دنبالش بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب برو، به سلامت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیال نداشتم وسایل زیادی همراه بردارم. حمل بار سنگین مزاحمم می شد. مهم تر از هر چیز پول نقد بود و یکی دو دست لباس گرم که همه را در یک ساک کوچک جا دادم و از خانه بیرون آمدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند روز بارش مداوم هوا صاف و بدون لکه ای ابر بود، اما سوز و سرما بیداد می کرد. شاخه های قندیل بسته درختان در حسرتِ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرسبزی می سوختند و من در حسرتِ خوشبختی برباد رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خیابان پرنده پر نمی زد . بعید می دانستم بتوانم وسیله ای برای رفتن به ایستگاه راه آهن پیدا کنم. انگار کوچه و خیابان در قُرق زمستان بود، ولی به قول خانجون من چشم سفیدتر از آن بودم که به این سادگی از میدان به در شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناامیدی نظری به اطراف افکندم و گوشهایم را تیز کردم تا شاید صدای گوشخراش زنجیر چرخِ اتومبیلی را در حال حرکت بر روی سطح یخ زده جاده بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتی طول کشید تا بالاخره معجزه ای رخ داد و صدای غژغژ زنجیر چرخ اتومبیل فورد آبی رنگی که داشت نزدیک می شد به گوش رسید. در دل گفتم : "چه فایده شخصی ست." اما برخلاف تصورم به چند قدمی ام که رسید ترمز کرد و در بهت و ناباوری صدایی آشنا پرده گوشم را لرزاند که می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه تصادفی! باورم نمی شود. این تویی رکسانا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو به یک اندازه از دیدن هم تعجب کردیم. دیوار شکسته ای که هفت سال بین ما حایل بود هنوز فرو نریخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید در آن لحظه او هم داشت به آن دیوار می اندیشید و به فاصله ای که نمی شد از میان برداشت . می دانست که انتظار شنیدن کلامی از زبان من بی نتیجه است. منتظر پاسخم نشد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعد از آن ماجرا تو در مقابل من دریایی از سکوت بودی. پدرت به روی دری که به نشانه صفا و صمیمیت بین دیوار حیاط خانه هایمان قرار داشت گچ کشید و با قفل و زنجیر برای همیشه آن را بست، ولی هرگز نتوانست احساس مرا که از زمان کودکی قلبم را به بند کشیده بود گرفتار غل و زنجیر کند. در این هوا وسیله گیر نمی آوری . کجا می روی؟ سوار شو برسانمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه این امکان نداشت. با وجود این که می دانستم این تنها شانس من است که به موقع خود را به ایستگاه راه آهن برسانم، هرگز نمی توانستم به خود این اجازه را بدهم که در کنار مردی بنشینم که هفت سال پیش آن حادثه هولناک رشته پیوستگی ما به هم را از ریشه کنده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داریوش فاصله گرفتم وبه طرف اتومبیلی که لِک لِک کنان جان می کَند و به زحمت چرخهایش را بر روی یخ جاده می لغزاند دست بلند کردم، اما نایستاد و به حرکت لاک پشت وار خود ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش دست از تلاش برنداشت و کوشید تا با استفاده از تکیه کلامهای آشنا، فاصله های دو را نزدیک کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لجبازخانم، تا یخ نزدی بپر بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچکمه هایم در حالِ فاصله گرفتن از او در برف فرورفتند. دیدگانم برای نگریستن به وی کور بود. سر به زیر داشتم و فقط صدایش را می شنیدم و چهره اش را نمی دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با همان تکیه کلام قدیمی حطاب به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لجباز خانم مگر نشنیدی چه گفتم. خودت که می دانی در ان حادثه هولناک من و تو هیچ کدام گناهی نداشتیم و هر دو قربانی خشم و کینه پدران مان شدیم. من با عشق و امید برای گذراندن دوره سربازی به قزوین رفته بودم و انتظار فردای روشنی را می کشیدم که به تهران برگردم و با تو پای سفره عقد بنشینم. خدا می داند وقتی برگشتم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده و دیگر هرگز به هم نخواهیم رسید، چه به روزم آمد. چطور توانستی بگذاری این بلا را سرمان بیاورند. عشق تصویری بر روی بوم نقاشی نیست که به سلیقه خودت رنگ آمیزی اش کنی بلکه به رنگ قرمز خونی ست که در قلبت می جوشد و با حرارتش به وجودت گرم می بخشد. وقتی دوباره دیدمت اجازه ندادی بهت بگویم این رسمش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید در موقعیتی دیگر ،سخنانش آتش به جانم می زد و خاطرات کهنه را زنده می ساخت ، اما در آن لحظه به تنها چیزی که نمی اندیشیدم کنار زدن خاکِ سردِ گور گذشته هایم بود. ساکت ننشست و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقاجان تن به قضا داده بود و هیچ اظهار نظری نمی کرد. افکارش مغشوش بود و ذهنش پریشان . آخر چطور می توانست باور کند که پسر یازده ساله اش شهروز در آن ماجرا نقشی دارد. در ان گیرودار که هر کس به نوعی صدمه دیده بود، چه کسی می توانست به فکر ضربه ای که به من و تو می خورد، باشد. گفتنی زیاد است، سوار شو رکسانا لجبازی نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای اراده ام که سست شد ، چهره رنج کشیده و بیمارگونه پدرم در خاطرم جان گرفت و به ملامتم پرداخت:"قول بده رکسانا. قول بده هیچ وقت فراموش نکنی که خانواده عمویت چه بلایی سر ما آوردند. خوب گوش کنید، هم تو و هم مادرت. از این لحظه به بعد من احساسم را نسبت به برادرم و خانواده اش در همان گوری که برای به خاک پسردن رامک ناکامم کنده خواهد شد به خاک می سپارم و از شما هم انتظار دارم همین کار را بکنید. چه من زنده باشم ،چه نباشم. هیچ کس حق ندارد از حصاری که بین حیاط خانه خودم و سیف الله خواهم کشید بگذرد و به سراغ انها برود. شنیدید چه گفتم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی خاطره ها جان سختند. انگار زره آهنی به تن کرده اند و در مقابل کشنده ترین سلاحها مقاوم اند و نابود نمی شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحظه برخورد با داریوش هنوز نگاهم بر روی چهره و نگاهش مکث نکرده بود. از نگریستن به وی هراس داشتم. چون می دانستم دیدگانش درست مانند پرده سینما خاطره های تلخ زندگی ام را در معرض تماشا خواهد گذاشت و یادآوری شان به آن گوشه قلبم نیشتر خواهد زد که زخمهایش با وجود مرهمی که بر رویش می نهادم هنوز سوزان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش می رفت و تنهایم می گذاشت . سنگینی غم تازه از راه رسیده خارج از توانم بود و فرصتی برای کلنجار رفتن با انچه در گذشته از دست داده وبدم باقی نمی نهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوک انگشتان پایم درون چکمه یخ زده بود. حسی غریب و ناآشنا وجودم را در تسخیر داشت . دلبستگی ام به زندگی به صفر رسدیه بود. کاش وجود من هم چون وجودِ آدم برفی دست ساز باغچه خانجون که از انجماد اشکِ آسمان به دستِ طفلی بازیگوش ساخته شده بود، به محض تابش نور خورشید آب می شد و از بین می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغیر ممکن بود که دیگر به موقع به ایستگاه راه اهن برسم. قطارِ امروز صبح زنجان را از دست می دادم. امکان یافتن وسیله دیگری هم برای این سفر وجود نداشت. حرکتی به خود دادم تا به عقب برگردم و به حال گریز از انجا دور شوم، اما فقط یک حرکت بود و یک لغزش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد شدیدی را در کفِ دست و زانوهایم حس کردم. در تلاش برای برخاستن ناله درد را از گلویم بیرون فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان دستی زیر بازویم را گرفت و کمکم کرد که برخیزم. دردی که می کشیدم حسی برای مقاومت در وجودم باقی نگذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش آرام و چون گذشته گرم و پر از مهر بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر عموی لجباز من. درست است که حلقه و انگشتر نامزدی را پس فرستادی و رفتی شوهر کردی، اما نسبت فامیلی را که نمی توانی فراموش کنی. این بار مجبوری سوار شوی، چون از رنگ و رویت پیداست که چه دردی می کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ترسیدم پایم شکسته باشد، چون همین که مماس با زمین قرار می گرفت، فریادم را به آسمان می رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاره ای به غیر از همراهی اش نداشتم. دل شکسته تر از آن بودم که به جای نگریستن به آنچه پیش رو داشتم به عقب برگردم و حاطره هایم را همراه با خشم و کینه هایم در روغنِ داغ ، بر روی آتش شعله ور اجاق، بریان کنم و قلبم را به آتش کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانستم از هدف دور شوم و قبل از رسوا ساختن سامان از پا بنشینم. چه بسا داریوش می توانست در رسیدن به مقصود یاری ام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل چهارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار نتوانستم از نگریستن به وی پرهیز کنم. نیم رخش در مقابلم بود و زیر چشمی داشت نگاهم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروان پیوسته ،چون چتری بر روی دیدگان قهوه ای سوخته اش سایه افکنده بود، پوست سبزه صورتش تیره تر از قبل به نظر می رسید . جوان لاغر اندامی که حلقه نامزدی را به انگشتم کرد، چهارشانه و درشت هیکل شده بود. در حالت مردانه و جذاب چهره اش به زحمت می شد نقشی از تصویر تکامل نیافته نوجوانی اش را یافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم نبود چشم به جاده مقابل دارد یا به من، چون به راحتی افکارم را در سکوت حزن انگیزم خواند و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟ به نظرت خیلی تغییر کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه چندان، ولی خب تا حدی پخته و جاافتاده شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر لبخندش غم بود، لبخندی که هزاران معنا و هزاران تفسیر داشت. هنوز هم نمی دانست چرا گناه ناکرده محکوم به مجازات شد و رویاهای شیرینیش را در ویرانه آرزوهایش به خاک سپرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم از جاده برداشت و به من خیره شد، انگار او هم در چهره تغییر شکل یافته زنانه ام با ابروان باریک و آرایش صورت و لبها به دنبال تصویر نوجوانی ام که دلباخته اش بود،می گشت. بالاخره به خود امد، پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگو که پیر شدم، چون هنوز اول جوانی ام است. تو خلی فرق کردی. درست است زیباتر شدی، اما من آن حالت معصوم و ساده دخترانه ات را بیشتر دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم ترکید و اشکهایم سرازیر شد. با تعجب نگاه خیره اش را به صورتم دوخت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری گریه می کنی، چرا؟ نکند درد پایت بیشتر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه این حرفها نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس موضوع چیست؟ اصلا بگو ببینم کجا می خواهی بروی؟ این موقع صبح توی این هوای سرد و یخبندان ، با این ساکِ سفر یک کمی عجیب و غیر عادی به نظر می رسی. راست بگو رکسانا، چرا این قدر پریشانی ، اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم خفه و گرفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خواهم بروم زنجان. داشتم می رفتم ایستگاه راه آهن که سوار قطار شوم ، ولی فکر می کنم دیگر بی فایده است و به موقع به آنجا نخواهم رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زنجان برای چه! تو آنجا چه کار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سامان در وزارت راه کار می کند و اکثر اوقات محل ماموریتش آنجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مامورین او چه ربطی به رفتن تو دارد؟ ماندانا کجاست؟ از عمه ناهید شنیدم که یک دختر به نام ماندانا داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گذاشتمیش پیش خانجون. لابد از عمه ناهید این را هم شنیده ای که عزیز چون نذر دارد هر سال زمانِ تولد امام رضا با رودابه در صحن حرم باشند. امسال هم با بابک به مشهد رفته اند. عزیز شانس آورده که شوهر آزیتا مشهدی ست و انها آنجا زندگی می کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه این را نمی دانستم. من فقط در مورد تو ازش سوال می کنم نه در مورد همه فامیل. وقتی می شنوم سعادتمندی و از زندگی ات راضی هستی احساس آرامش می کنم. دلیلی ندارد اگر ما قسمت هم نبودیم، آرزوی خوشبختی ات را نداشته باشم . شنیده ام پدرشوهرت کارخانه دار است و پولش از پارو بالا می رود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و هق هق کنان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر تو من خوشبختم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگر نیستی ؟ عمه ناهید می گفت شوهر خوب و سر به راهی داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا دیروز خودم هم همین فکر را می کردم، ولی حالا دیگر نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار پایش بر روی پدال گاز کند شد و از سرعت اتومبیل کاست. سپس با لحنی آمیخته با حیرت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟ مگر دیروز چه اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست آسیب دیده ام که هنوز دردناک بود، آن نامه کذایی را بیرون آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر یک جایی پارک کنی و این نامه را بخوانی ، شاید بفهمی دردم چیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون معطلی اتومبیل را در حاشیه کناری جاده قدیم شمیران پارک کرد. سپس نامه را گشود و سررم خواندنش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و سر درگم نگاهش می کردم. نمی دانستم کار درستی می کنم یا نه. شاید اولین اشتباهم نشستن در کنار مردی بود که خانواده اش از طرف پدر و مادرم طرد شده بودند و دومین اشتباهم برملاساختن رازی که دلیل شکستِ من در انتخاب شریک زندگی ام بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتظار داشتم لبخند پیروزی را بر روی لبانش عیان ببینم، اما چهره اش گرفته و پیشانی اش پرچین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواندن نامه را به پایان رساند و دوباره به مرور آن پرداخت. سچس با خشم و غضبی آشکار درست مانند ین که شیئی مزاحم را از خود می راند آن را بر روی صندلی اتومبیل نهاد. صدایش گرفته بود و کلمات به زحمت از میان لبانش خارج می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بی شرفِ پست. دعا کن که به چنگت نیاورم ، وگرنه می کشمت. مرا بگو که خیال می کردم لااقل تو خوشبختی. آخر چطور ممکن است مردی با داشتن زنی مثل تو باز هم به دنبال هوسرانی برود. مگر این که کور باشد و فرق بین جواهر اصل و بدل را نداند. اگر هدفت تعقیب آنهاست، از کجا می دانی به کجا رفته اند؟ در نامه اشاره ای به محل فرارشان نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم در گلو گره خورده بود و نمی توانستم خارجش کنم. منتظر پاسخم نشد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعید می دانم به آنجا رفته باشند. سامان باید خیلی احمق باشد که سند بی شرفی اش را با خود به محل کارش ببرد. جای دیگری به نظرت نمی رسد که احتمال پنهان شدنشان در آنجا برود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط به علامت نفی سر تکان دادم. در تمام مدت زندگی مشترکمان حتی یک لحظه هم به این فکر نیفتادم زاغ سیاهش را چوب بزنم و به فکر یافتن مدرکی برای اثبات بی وفایی اش باشم. آن قدر در ظاهر خود را واله و شیدا نشان می داد که امکان نداشت باور کنم زیر سرش بلند شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای داریوش را شنیدم که می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در هر صورت از این لحظه به بعد من در اختیار تو هستم. هر کجای دنیا را که نشان باهات می آیم . هر جا که باشد پیدایش می کنم و بهش می فهمانم که خیانت به زنش چه مزه ای دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره صدایم را از قید آن گره مزاحم رها ساختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه،نه نمی گذارم تو درگیر این ماجرا شوی . این مساله به من ارتباط دارد نه به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تو هستم و نمی توانی از خود جدایم بدانی. از زمان کودکی همیشه حامی ات بودم و بعد از این هم خواهم بود. مبادا این تصور غلط را داشته باشی که هدفم از تعقیبش این است که از قید او برهانمت و از ان خود کنم. گر چه هنوز هم مانند گذشته برایم عزیزی، ولی من سامان نیستم که بخواهم به حریم عشقی ممنوع تجاوز کنم. آن حسی که واردت کرد نامه را نشانِ من بدهی، نه کس دیگری ، همان حسی بود که در زمانِ کودکی وقتی کسی باعث آزارت می شد، به من پناه می بردی تا حقِ آن کسی را که به خود اجازه داده اذیتت کند، کفِ دستش بگذارم . گریه نکن حیف از آن چشمهای قشنگت است که پر آب شود. ما به قطار نمی رسیم. با وجود این که می ترسم در بین راه گرفتار برف و کولاک شویم، هر طور شده با ماشین خودم تو را به زنجان می برم. هر چند مطمئنم غیرممکن است آنجا پیدایشان کنیم، ولی برای شروع تعقیب جای دیگری به نظرم نمی رسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ان نامه را به این قصد نشانت ندادم که وادارت کنم همراهم بیایی. این مشکل من است و با دست خودم باید حل شود. تنها خواهشی که ازت دارم این است که مرا به گاراژ شمس العماره برسانی تا از انجا با اتوبوس به این سفر بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر بار نرفت. چندین با به علامت اعتراض سر تکان داد و با لحن مصممی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که مرا وارد این ماجرا کردی ،نمی توانی ازم بخواهی که کنار بکشم. من از اول تا آخرش باهات هستم. راه این تعقیب دراز است. فکر نکن به این سادگی ها به مقصود خواهی رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس کار و زندگی خودت چی،لابد الان داشتی جایی می رفتی و من مزاحم کارت شدم. به خانواده ات چه جوابی می دهی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خانواده ای ندارم که بخواهم به آنها حساب پس بدهم. محلِ کارم قزوین است . آخر هفته برای دیدن پدر و مادرم به تهران امده بودم و قبل از دیدن تو قصد داشتم برگردم قزوین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس فقط تا همانجا همراهت می آیم . از انجا به بعد وسیله ای برای ادامه سفر برایم پیدا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب ورچید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این یکی دیگر به خودم مربوط است و تو نمی توانی برایم تکلیف معین کنی. من رفیق نیمه راه نیستم رکسانا، از اول هم نبودم. بگذریم الان موقعیت مناسب نیست که من هم سرِ درد دلم را باز کنم، رساتی دست و پایت چطور است. هنوز درد می کند یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستش را بخواهی فراموشش کرده بودم. درد زمین خوردن قابل تحمل است ، اما دردی که به دل می نشیند درمان پذیر نیست. به قول شاعر :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخِلد گر به پا خاری آسان برآید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه سازم به خاری که بر دل نشیند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی آمیخته با دلسوزی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا وقت این حرفها نیست. به نظر خسته می آیی.زیر چشمهایت گود افتاده معلوم می شود دیشب خوب آرامی نداشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواب آرام ! اصلا نتوانستم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس سرت را به پشتی صندلی تکیه بده، چشمهایت را روی هم بگذار و سعی کن بخوابی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک چشمهایم را بر روی هم خواباندم و پس از چند سال گریز از آنچه پشت سر نهاده بودم به گذشته برگشتم و خاطره هایی را که از اندیشیدن به آنها پروا داشتم به یاد آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل پنجم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همان دوران کودکي يا به قول قديمي ها زمان تولد ناف مرا به نام پسرعمويم داريوش بريده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه که بودم مفهوم اين جمله را نميفهميدم و در موقع شنيدنش از زباناطرافيان از داريوش متنفر مي شدم که باعث بريدن نافم شده و دست بر روي شکمم مي گذاشتم تا مطمئن شوم جراحتي بر رويش نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ما در خيابان حقوقي اول جاده قديم شميران ديوار به ديوار هم بود و هر وقت روي ايوان مي ايستادم به راحتي مي توانستم حياط منزل آنها را تماشا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم و زن عمو عذرا دختر خاله بودند و همين مساله باعث نزديکي بيشتر دو خانواده به مي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامکان نداشت غذايي در منزل يکي از اين دونفر پخته شود و ظرفي از آن به خانه ديگري پيشکش نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاواخر تابستان در حياط اجاق مي زدند و به کمک هم سرگرم پخت رب گوجه فرنگي مي شدند و به محض فراغت از اين کار زمان ترشي گذاشتن و خشک کردن سبزي فرا مي رسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير زمين هر دو خانه محل بازي بچه ها بود. داريوش که از همه ما بزرگتر بود مي کوشيد تا بقيه را تحت تسلط خود داشته باشد و رهبر گروه شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربازيهاي دسته جمعي ناجوانمردانه و بي دليل مرا برنده اعلام مي کرد و اين مساله باعث حس تحريک حسادت خواهرم آزيتا و دختر عمويم شيرين مي شد و اتش خشم برادرم بابک را که يک سال از داريئش کوچکتر بود بر مي انگيخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک گلدانهاي ياس و شمعداني از دستم خلاصي نداشتند.همين که چشم بزرگترها را دور مي ديدم هوس خوردنشان دهانم را اب مي انداخت.مشتي از ان بر مي داشتم و به طرف دهانم ميبردم. اکثر اوقات داريوش که هميشه چهار چشمي مواظبم بود خود را به من مي رساند و با خشم ان را از دستم مي گرفتو تشر زنان مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه نميدوني اين خاک ها پر از مرض و ميکروبه.تاحالا کجا ديدي کسي خاک بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن موقع شش سال داشتم و او نه سال هنوز احساس عشق و دوست داشتن برايمان نامفهوم بود اما کششي که وي را به سوي من مي کشاند و لذتي که از توجه اش به خود مي بردم بي آن که نامي بشود بر آن گذاشت خود نوعي بيان احساس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي که در باغچه خانه به دنبال پروانه هاي قرمز پر طلايي مي کردم و از اين که نميتوانستم يکي از انها را بگيرم به گريه مي افتادم. براي دلجويي ام به شکارشان مي پرداخت و هر کدام را که به چنگ مي اورد در کف دستم فرار مي داد و مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بيا بگيرش ماله تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزيتا دوسال از من کوچکتر بود لب ورميچيد وبا ترشرويي مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا همه چيزهاي خوب مال رکساناستپس من چي؟يکي هم واسه من بگير.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداريوش با بي حوصلگي شانه بالا مي افکند و پاسخ مي داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان ديگه خسته شدم باشه براي يه وقت ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان موقع بود که آزيتا دلخور مي شد. غم زده بر روي ايوان ماتم مي گرفت و در حالي که شيريني آب نبات چوبي را بر روي لبانش مي ليسيد سايه اي از اندوه بر روي پلک چشمهاي سياهش مي کشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزوي بزرگ شذن يم روياي بچه گانه بود رويايي که شب و روز فکرم را به خود مشغول مي كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بازي با عروسکهاي پارچه اي بدشکلي که زن عموعذرا بريمان درست مي کرد روياهاي دور و دراز و پرشور حال فصل شباب را که مي پنداشتم در راه است به تصوير مي کشيد ور اين رويا ها هميشه داريوش نقش اول به عهده داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسادت آزيتا کار را به جايي رساند که باقيچي خياطي عزيز به جان عروسک پارچه اي ام افتاد و پس از تکه پاره کردن دست و پايش هر تکه اش را به گوشه اي افکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ديدن لاشه اسباب بازي محبوبم در حالي که گريه امانم نميداد تا به مقابله به بمثل برخيزم داريوش به دادم رسيد و پوست صورتي رنگ گونه آزيتا را با سيلي سرخ کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کارتوست مي دونم حسوديي بته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرگ غيرت برادرم هشت ساله ام بابک به جوش آمد وبه طرفداري از خواهر کتک خورده اش با دايوش گلاويز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشابه اين صحنه هر روز تکرار مي شد. روزي نبود که خون از دماغ يکي از بچه ها نيايد و دست و پاي آن ديگري زخمي نشود. واي به روزي که پسرهاي شيطان عمه ناهيد هم به اين جمع اضافه مي شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط يک لحظه غفلت عزيز و زن عمو عذرا کافي بود تا پسرها با مشت و لگد به جان هم بيفتند و دختر ها گيس همديگر را بکشند. قهر ها آني بود وآشتي را در پي داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم روياي بزرگ شدن داشت تحقق مي يافت. قد مي کشيدم و اندام يک سره و بدون برجستگي ام درست مانند افکارم به تدريج دچار تحول مي شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگر ميلي به بازي هاي کودکانه نداشتم. از عروسک هاي بي قواره و بدترکيبم که بدن پارچه اي اش بوي چربي قاب دستمال ?شپزخانه عزيز را ميداد بدم مي امد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت لب هاي داريوش سبز شده بود و صداي نازک بچه گانه اش دورگه و نامانوس. ديگر نمي توانستم به او به چشم همبازي دوران کودکي بنگرم. احساسي غريب همراه با شرمي نا اشنا و تازه از راه رسيده در موقع روبرو شدن با وي وجودم را فرا مي گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواني را که به موهاي مجعد خرمايي اش روغن پارافين ميزد و بدنش بوي عرق تن اقاجان و عمو سيف الله را مي داد نمي شناختم و اثري از شرارتهاي پسر بچه اي که در زمان بچگي حامي ام بود در وجودش نمي يافتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم مواظب ارتباط ما با هم بود و مرا از تنها ماندن با وي برحذر مي داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين که مي خواستم به زير زمين که هنوز هم محل اجتماع بچه ها بود نزديک شوم تشر زنان صدايم ميکرد و مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خجالت بکش تو ديگر بچه نيستي که خودت را قاطي انها کني برو به مشق درس ات برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروياي شيرين بزرگشدنم تلخ مي شد. از لمس اين واقعيت که ورودم به دنياي بزرگتر ها يعني جدايي از بسياري از لذايذ پيوستگي ها و شور حال دوران بي خيالي و در واقع مفهومش اين است که مي بايستي از جنس مخالف فاصله بگيري قهقه هاي خنده ات را کنترل کني ندوي بلند حرف نزني تنها عکس العمل ابراز شادي ات اين باشد که با لبخند مليح بر گوشه لب بنشاني حالم را از اين تغيرات فيزيکي بدنم به هم مي زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر مي رسيد داريوش هم از فاصله اي که بين ما ايجاد شده و محدوديت هاي بوجود امده دلخور است. گاه از پشت پنجره او را مي ديدم که همراه با ساير بچه ها وارد زيرزمين مي شد وبا صداي بلند برادرانم را صدا مي زد تا من هم بشنوم وبه آنها بپيوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حسرت از دور تماشايش مي کردم واز شنيدن صداي دورگه اش لذت مي بردم اما قبل از اين که حرکتي از خود براي پايين رفتن يا به طريقي جلب توجه او نشان بدهم عزيز به اعتراض مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از پشت پنجره برو کنار چند بار بهت بگويم سنگيني و وقارت را حفظ کن چه معني دارد دختر سر گوشش بجنبد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سيزدهسالگي هنوز اصطلاح سروگوش جنبيدن برايم مفهوم نبود و با خود فکر کردم چه عيبي دارد اگر دختر سرگوشش بجنباند و بهاين سو وان سو حرکت دهد ولي در پانزده سالگي زماني که هيجانات دروني ام راز عشقم را فاش کرد به دليل رنگ به رنگ شدن و تپشهاي تند قلبم در زمان روبرو شدن با داريوش و دلتنگي ام در زمان دوري از وي پي بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچ وقت فرصتي پيش نمي امد تا با هم تنها باشيم . هر روز صبح من و آزيتا با درشکه رجبعلي به دبيرستان شاهدخت در خيابان شاه اباد ميرفتيم و بعد از تعطيل کلاس به همراه وي به خانه باز مي گشتيم. رفت وامد ها در کنترل پدرم بود .نه اجازه صحبت با بچه هاي محله خودمان را در کوچه و خيابان داشتيم و نه اجازه رفت و امد با همکلاسي ها و دوستان دوران تحصيل را.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار روح درختان را در ارديبهشت ماه زنده ساخته بود. گلهاي اطلسي با بوي سکر اورشان بنفشه هاي رنگارنگ را در حصار خود گرفته بودند و گلهاي محمدي با هر وزش باد گلبرگهايشان را بر روي چمنها پراکنده مي ساختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنم نم باران چون شبنمي بر روي شاخ و برگها مي نشست و پر طراوتشان مي ساخت. همين کهآزيتا کوبه در را به صدا در اورد خواهر چهار ساله ام رودابه که در حياط سرگرم طناب بازي بود در را به رويمان گشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو عذرا که روي پله ايوان ايستاده بود و لبخند معني داري بر لب داشت به طرفمان دست تکان داد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطوري خوشگل نازنينم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان قهوه اي سوخته جذابش همرنگ چشمهاي داريوش بود که تنها وجه مشترک مادر وپسر با هم به شمار مي رفت چون او با قد بلند بيني گوشتي و موهاي خرمايي مجعد بيشتر به پدرش شباهت داشت تا مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزيتا کنار گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ها چي شده؟ همين که زن عمو را ميبيني گل از گلت مي شکفد. بدعنقي ات مال ماست لبخندت مال انها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي توجه به نيش و کنايه خواهرم به نزديک ايوان که رسيدم پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم زن عمو جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه ام را بوسيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شب ميبينمت چشم سياه خوشگل من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرکه بلند کردم مادرم را ديدم که چند قدم عقب تر ايستاده و چشم به من دارد. قلبم فروريخت.هميشه از خشم و عتابش مي ترسيدم با وجود اين که خطايي ازم سر نزده بود باز هم ميترسيدم بهانه اي براي شماتت به دستش بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خلاف تصورم اين بار سرحال و بشاش بود و خيال ملامتم را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نزديکش که رسيدم پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رجبعلي کجا رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همين جا جلوي در است.گفت از شما بپرسم اگر کاري نداريد برود سراغ اقاجان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بروصدايش کن بيايد باهاش کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازيتا پيشدستي کرد و قبل از اين که بجنبم رجبعلي را صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهاي نازک رجبعلي در زير انبوهي از ريش و سبيل ذغالي رنگ پنهان بود و در موقع سخن گفتن فقط حرکت لبها ميشد فهميد که در کدام مقطه چهره اش قرار دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري به علامت تعظيم در مقابل مادرم فرود اورد و پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امري بود خانوم بزرگ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به اقا بگو شب مهمون داريم و اين کاغذ را بهش بده تا موقع امدن برايم خريد کند. يک سري هم به خانه ات بزن صديقه را بفرست بيايد اينجا کمک من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم مي شد مهماني مفصل است که مادرم صديقه را خبر کرده چون معمولا دوست داشت خودش به تنهايي کار هاي روزمره را انجام دهد و از کسي کمک نگيرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم در تيمچه حاجب الدوله در پايين بازار بزاز ها نزديک چارسوق کوچک بلور فروشي داشت و معمولا رجبعلي که هم درشکه چي اش بود و هم خانه شاگرد و باغبان منزل هميشه بعد از رساندن ما به خانه به دنبال او مي رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو موقع رفتن گفته بود شب ميبينمت پس انها هم مي امدند ولي بايستي مهمانهاي ديگري هم داشته باشيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irليوان را انباشته از اب کوزه اي که زير طاقي ايوان به ديوار تکيه داشت کردم و در حال نوشيدن پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگر امشب مهمان داريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرودابه که در شيطنت دست کمي از پسر بچه ها نداشت و حتي يک لحظه هم ارام نميگرفت در حالي که چشمان سياه درشتش برق مي زد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهمونا مي خوان بيان شيريني بخورن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب معمولا توي مهماني شيريني مي خورند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال طناب بازي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخه زن عمو عذرا گفت مي خوان بيان واسه تو شيريني بخورن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموجي از شادي چون نسيم ملايمي قلبم را نوازش کنان درون سينه به حرکت واداشت وسرخي شرم بر روي گونه هايم رنگ قرمز پاشيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"يعني ممکن است منظور عذرا خانم همان باشد که من فکر مي کنم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را از نگاه مادم دزديدم. سر به زير افکندم تا متوجه دگرگوني حالم نشود .ازيتا زير لبي خنديد و ار مادرم پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رودابه راست مي گويد عزير؟مهماني امشب براي خواستگاري از رکساناست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز به جاي جواب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به جاي اين حرف ها برويد سر سفره غذايتان را بخوريد که خيلي کار داريم مهمانها يکي دونفر نيستند. عذرا مادرش و ناهيد اينا رو هم خبر کرده من هم بايد بفرستم دنبال بقيه فاميل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود اينکه خواستگار غريبه نبود عزيز دستتپاچه بود و هول برش داشته بود. بي جهت دور خودش مي چرخيد. ديگ و قابلمه را به هم ميزد. ه همه فرمان ميداد. از کار بقيه ايراد مي گرفت.ميترسيد چيزي کم و کسر باشد. سه بار ليست خريد را نوشت و باز دفعه چهارم چند قلم کم اورد و دوباره رجبعلي را روانه بازار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق از سر رويش مي ريخت و کلافه بود. موقع بيرون اوردن انگار ه هاي مليله کار زنجاناز صندوق خانه که فقط در موارد خاصي از انها استفاده مي شد دو تا از شربت خوري هاي پايه بلند کار روس را سرنگون کرد و انها را شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي فريادش مارا به انجا کشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دختر هاکجاييد؟ هيچ کس نمي ايد به من کمک کند. لااقل يک کدام تان صديقه را صدا بزنيد با جارو خاک انداز بيايد اين خرده شيشه ها راجمع کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانجون که در ظاهر براي کمک امده بود ودر باطن براي فرمان دادن و طعنه زدن کار را خراب تر مي کرد و عزيز را بيشتر به تقلا وا مي داشت. ورد زبانش اين بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بجنب طوبي داره دير مي شه خواسگار خواسگاره فرقي نمي کنه دختر خالت باشد يا جاري ت .درسته هرروز تو خونت پلاسه ولي اين بار جور ديگه به خونه زندگي ت نگاه مي کنه بده صديقه همه جارو برق بندازه.به بچه ها بگو يه امروز خرت و پرتهاشونو جمع کنن درسته مهمونا مي رن طبقه بالا اما خب موقع رد شدن از راهرو چشمشون همه جا کار مي کنه. من خواهرم و دخترش عذرا رو خوب ميشناسم و مي دونم جنس هر دوشون خرده شيشه داره و زبونشون جون مي ده واسه ليچار گفتن.همين عفت مادر عذرا خواهر جون در يک قالبم بود که يک هفته پيش بهم گفت"طوبي کار خوبي نکرده دختراشو فرستاده دبيرستان شاهدخت که پاتوق جوجه فکلي هاي ظهير الاسلام و شاه اباده فقط يه روز موقع تعطيلي برو اونجا ببين چه جوري دور وبرشون رژه ميرن و متلک مي پرونن"حالا خاله و دختر خالتو بشناس. هي نشين خاله جون و عذرا جون بهشون بگو و قربون صدقه شون برو. دختراتم هر چه زودتر شوهر بدي بهتره. وگرنه همين فاميل خودمون هزارتا حرف مفت پشت سرشون رديف مي کنن. نگو که دختراي من تافته جدا بافته ن.زمونه خراب شده. مي فهمي چي ميگم طوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز با بي حوصلگي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميفهمم خانجون. حالا که بخت اين يکي باز شده. ان يکي هم بي شوهر نمي ماند. تازه سيزده سالش است و دهانش بوي شير مي دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاش هميشه بوي شير تازه بده نه شير مونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزيز بالحني آميخته با رنجش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واي خانجون چه حرفها ميزنيد!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت پنجره ايستادم وچشم به گلهاي محمدي دوختم که غنچه هايشان داشت باز مي شد.پانزده سالگي چون رنگين کمان بعد از باران هفت رنگ بود و هيجانات دروني ام ملون و هر لحظه به رنگي در ميآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل ششم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن بالا در سالن پذیرایی، سرنوشت ِ ما داشت رقم میخورد.بچه ها حق حضوردراین تصمیم گیری را نداشتند و در حیاط به دنبال هم می دویدند و سرشان به بازی گرم بود. اصلا دلشان به حال بوته های گل سرخ و اطلسی و بنفشه نمی سوخت و انها را زیر پاهایشان لگد مال میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزیتا و دختر عمو شیرین در کنار سماور جوشان صدیقه، در ایوان روی فرش نشسته بودند و با هم درددل میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادر هفده ساله ام بابک که عاشق گل و گیاه بود میکشوید تا بچه ها را کنترل کند و نگذارد به بوته های گل آسیب برسانند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین بار بود که من وداریوش، پس از منع شدن از دیدار هم میتوانستیم در اتاق نشیمن ِ طبقه اول بدون ترس از بزرگتر ها با هم تنها باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ و داد بچه ها مانع از آن بودکه بدانم آن بالا چه خبر است. هر چه گوشهایم را تیز میکردم تا شاید از آنچه در آنجا میگذشت باخبر شوم ،چیزی نمیشنیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با هم حرف میزدند و هر کس میخواست نقش موثریدر این تصمیم گیری داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط صدای عمه ناهید که حرّاف و بذله گو بود در میان همهمه اطرافیان به گوش میرسید و صدای مادربزرگم خانجون که مرتب مزه می پراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن پذیرایی بزرگ و تو در تو در طبقه دوم به غیر از مهمانی های رسمی و رودربایستی دار، در موارد دیگر کمتر مورد استفاده قرار میگرفت و مهمانهای خودمانی اکثرا در همان طبقه اول در اتاق نشیمن پذیرایی میشدند و لزومی نمیدیدند صاحبخانه را وادار به تحمل شکنجه رفت و آمد از مطبخ تا طبقه بالا را بر خود هموار کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتی گرم به اندازه یک دنیا حرف ، بین من و داریشو پرده ای از شرم کشیده بود. با وجود اینکه از مدتها پیش آرزوی رسیدن به این لحظه را داشتیم هر کدام منتظر بودیم آن دیگری زبان به گفتگو بگشاید. بالاخره او سکوت را شکست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ساکتی و چیزی نمیگویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که موهای بافته ام را به دور انگشت میپیچاندم، پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظر بودم تو چیزی بگویی ، موضوع چیست، آن بالا چه خبر است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لبی خندید و با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا نمیدانی آن بالا چه خبر است ، یا دلت میخواهد از زبان خودم بشنوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست نمیدانم، فقط حدس میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیتوانستم قبل از اینکه خیالم از جانب توراحت شودبه قزوین بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیرت زده پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قزوین! برای چه؟تو آنچه چه کار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- محل خدمت سربازی ام آنجاست.درمدتی که اینجا نیستم، هر اتفاقی ممکن است بیفتد. من نمیتوانم صبر کنم و ببینم تو را با مرد دیگری دست به دست داده اند. به خاطر همین پدر و مادرم را وادار کردم قبل از سفرم به خواستگاری بیایند. وقتی مطمئن شوم مالِ منی، میتوانم با خیال راحت عازم سفر شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر دوری اش دلم گرفت. غم و اندوهی نهان ،به درو قلبم که از شور و شعف رقصان بود پرده سیاهی کشید، تیره و تارش ساخت و کلمه آه را بر روی لبانم نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا آنجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راه زیادی نیست. هر وقت بتوانم مرخصی میگیرم و به تهران می آیم.بالاخره این دورانی است که باید طی شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض گلویم داشت می شکست و اشکهایم آرام آرام آماده جاری شدن بر روی گونه هایم بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجبوری دور از تهران خدمت کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالاخره نامش خدمت ِ اجباری ست و چاره دیگری نیست. ناراحت شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بغض کرده ای پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته که ناراحت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمیکردم برایت مهم باشد. هر وقت میخواستم بهت نزدیک شوم گریز می زدی و از راه دیگری میرفتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست ِ خودم نبود. عزیز میگفت دیگر بچه نیستم و نباید دور وبر پسرهای فامیل بپلکم و سرو گوشم بجنبد. حتی وقتی پست ِ پنجره می ایستادم تا از دور تماشایت کنم صدایش در می آمدو فریاد میزد" از جلوی پنجره برو کنار."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه چرا؟! تو نامزد خودم هستی. این تصمیمی بود که در زمان تولدت د و خانواده با هم گرفتند و نافت را به نام من بریدند، پس چه دلیلی داشت آن طورمحدودت کنند؟نکند نظرشان برگشته و نمیخواهند تو را به من بدهند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جواب این سوال تا چند ساعت دیگر معلوم میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهروز وبرادرم رامک کنار حوض داشتند کشتی میگرفتند و آزیتا داشت فریاد میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه کاریست میکنید؟ ا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irر زمین بخورید سرتان میخوردبه لبه حوض.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش با لحن پر حسرتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یاد آن زمانها بخیر که من فرمانده بچه ها بودم و حامی تو. حالا که من و بابک بزرگ شدیم، دیگر نوبت شهروز است که از همه ی آنها بزرگتر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می بینی که از همه شَرتر است و آرامش ندارد. میترسم آخر کار دست ِ خودش یا یکی از بچه ها بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نفوس بد نزن . بهت راست از این حرفها بگذریم. فعلا مهم این است که نتیجه خواستگاری چه میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدیقه با سینی خالی از پله ها پایین آمد، داریوش صدایش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو شنیدی چه میگفتند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه بگم آقا. خوب نیست آدم گوش بایسته، ولی خب توگوشام که نمیتونستم پنبه بذارم. آقا بزرگ میگفتند بهتره صبر کنیم آقا داریوش از خدمت برگرده، اما آقا سیف اله می گفتن اگه عقدشون کنیم اون با خیال راحت می ره خدمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی صبری پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نفهمیدی آخرش چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دیگه، چون مجبور شدم بیام پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به یک به بهانه ای برگرد بالا ببین چه میگویند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنگ به صورت زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا خدا مرگم بده. میخوای خانوم دستمو بگیره من و بندازه بیرون. یه کمی صبر داشته باشین. اصل موضوع اینه که شما دوتا قسمت همین.دیر یا زودش ، مهم نیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگره چادرش را که شُل شده بود ،پشت کمر محکم کرد و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش با لحنی آمیخته با ناامیدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می ترسم عمو نصرت سنگ جلوی پایمان بیندازد و به این زودی ها رضایت ندهد. شاید به نظر او من و تو هنوز به اندازه کافی بزرگ نشدیم که به فکر عروسی باشیم.ممکن است به نظرت مسخره بیاید، اما اسحاسی که مرا وادار کرد آن روز که به خاطر تکه پاره شدن عروسک پارچه ای ات اشک میریختی، دستم را به روی آزیتا بلند کنم، بی آنکه آن موقع پی به مفهومش ببرم آغاز عشق بود، راست میگویم باور کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاطره های شیرین کودکی لغزان ودامن کشان ما را به سوی خود فرا میخواندند. همانند گیاهی خودرو هر لحظه بیشتر رشد میکردند و چون پیچکی به دور قلبمان می پیچیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عالم خیال از پله های زیرزمین پایین رفتیم و از زیر خوشه های انگور آویخته به سقف که ذخیره زمستان مادرم بود، گذشتیم. دانه هایش وسوسه انگیز بودو دهانم را آب می انداخت. داریوش به هوا می پرید. دست دراز میکرد تا شاید بتواند یکی از آنها را به چنگ بیاورد و به من بدهد.قدش نمی رسید. نفس نفس میزد. هر چند هیج وقت موفق به این کار نشد، اما همین تلاشش برایم لذت بخش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطنین گرم و پرمهر صدایش مرا از عالم خیال بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تصویر زیبای تو با آن موهای سیاه و آن چتری بچگانه بر روی پیشانی، با گونه های برجسته و لبهای اناری رنگ، در خواب و بیداری ذهنم را به خود مشغول میکرد، آن رشادتها و آن عرض ِاندام ها در مقابل بچه های دیگر ، فقط برای جلب ِ توجه تو بود.دوران خدمتم که تمام شود برمیگردم و در حجره پدرم در بازار مشغول کار میشوم. با وجود این که علاقه ای به کار کاسبی ندارم و هدفم ادامه تحصیل است ،فعلا ره دیگری به نظرم نمی رسد که بتوانم زندگی تو را تامین کنم. موافقی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرودابه زمین خورده بود و با زانوی زخمی و خون آلودگریه کنان داشت از پله ها بالا می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیز سراسیمه خود را به طبقه پایین رساند و به محض مشاهده دست و پای زخمی دختر کوچکش مرا مورد خطاب قرار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تو و آزیتا اینجا چه غلطی میکنید. چرا مواظب بچه ها نیستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزیتا به من که زبانم بند آمده بود، مجال پاسخ نداد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدام یکی شان حرف گوش میکنند. زبانم مو در آورد بس که فریاد زدم"مواظب باشید" پس چه موقع ما میتوانیم بیایم بالا عزیز جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترشرویی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا نه. به جای این حرفها برو دواقرمز و پنبه بردار بزن روی زخم پای خواهرت تا خونش بند بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو به من کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داریوش کجاست؟ شما دوتا بیایید بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم شور میزد، میترسیم قلم سرنوشت بر روی نقشی که میکشیدیم خط بطلان کشد. دوران کودکی در پشت سر مانده بود و جوانی در روبرو من در حد فاصل این دو فصل از زندگی ، ورق نیمه تمامی بودم که پایانش اغاز جوانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایان فصل ششم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir