رمان پدر خوب به قلم دختر خورشید
ماجرای دختریست مستقل، معتقد به عقاید خود و از نسل ما که علیرغم زندگی یکنواختی که دارد انتظار حادثهی غریبالوقوع و عجیب ندارد؛ تنها از روند یکنواخت آن به ستوه آمده و تلاش میکند تا به عدهای بفهماند که دختران، یک زنان، بانوان، خانمها میتوانند به تنهایی نجابت و شرافت خود را حفظ کنند… و عشق آرامآرام مهمان ناخواندهی قبلش میشود؛ عشقی که هرگز انتظارش را ندارد، اما….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۵ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
ماجرای دختریست مستقل، معتقد به عقاید خود و از نسل ما که علیرغم زندگی یکنواختی که دارد انتظار حادثهی غریبالوقوع و عجیب ندارد؛ تنها از روند یکنواخت آن به ستوه آمده و تلاش میکند تا به عدهای بفهماند که دختران، یک زنان، بانوان، خانمها میتوانند به تنهایی نجابت و شرافت خود را حفظ کنند… و عشق آرامآرام مهمان ناخواندهی قبلش میشود؛ عشقی که هرگز انتظارش را ندارد، اما….
تلخ نیست ... سعی کردم فضای شاد و پر دغدغه ای وبنویسم... یعنی دغدغه هایی که همه داریم... یه تراژدی تلخ و یه خوشبختی ناگهانی نیست یه روزمرگی عادیه ...
شخصیت اصلی : دختر
نثر قصه: اول شخص از زبان دختره /راوی دختره از اول تا اخر همش دختره همه چی و میگه...
سوژه ی قصه: نه تکراری نه خیلی جدید ... معمولی با کمی کلیشه که سعی میکنم جدید بنویسم اما به نسبت 60 درصدش... خودتون تصمیم بگیرید تکراریه یا نه
"به نام خالق خوبی ها"
پدر خوب!
مقدمه:
من از این خوبی ها
از این بی کسی ها
از این دلشوره ها
نمی هراسم...
خوبی تو برای تمام لحظات نفس کشیدن کافیست ...
حتی کلمه هم عاجز میماند
این لفظ گران
که لایق هیچ کس نیست
اما ... همه ی تو را در پناه توصیفش قرار می دهد...
در برابر تو سر تعظیم فرود می اورد...
بزرگی ات را درخشنده تر میکند...
حتی نوازش دستهایت هم تابان است...
گرما بخش جان من است...
تو باشی من هستم...
تو خوبی من خوبم... !
حتی تنهایی ات لایق ستایش است...
تو معنای تکاملی... در بند روزمرگی اسیری و من...
تویی را میخواهم که گریبان گیر درد ادم های بد هنوز خوبی...! بد مثل زشتی یک بغض... یا بدتر...
بدتر از باور یک رویا ...
به بدی همه ی باور ها ...
و تو خوبی... انقدر خوب که جای تمام بدی ها را بگیری...
انقدر خوبی که بزرگی ات بر روی تمام کوچکی های من چشم می بندد...
تو خوبی... به خوبی یک رویای ناب...
خوبی مثل نور کم سوی ستاره ها در روز ...
خوبی مثل...!
و هستی... و بودنت را میخواهم...
باشی... و بمانی.... تا تمام تیره روزی من در خوبی تو ذوب شود...
دستهایم را بگیر...
مهم نیست که این رویای بد و بزرگ، دروغ است...
من از باورش سرم*س*تم...
من در انتظار امدن تو می مانم...
تا بیایی
تا بمانی
تا باشی
همینطور خوب .... بیایی و بمانی وباشی...
برویم با هم ... انجا که همه چیز خوب است... !
انجا که رنگش مهم نیست... هر رنگی باشد خوب است...
انجا که حال همه خوب است...
با هم به انتظار معجزه ی لبخند ها ...افریده شدن خوشی ها
خلق روزگارانی خوب.... حتی خوب تر از رویا... بمانیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانجا که حس واقعی خوبی و خوشبختی فروشی نیست ... مقروض نیست... مفروض نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانجا که منت دیدن رنگین کمان را از اسمان نمیکشی... هر لحظه به خوبی رنگ های رنگین کمان است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست انجا که همه چیز خوب است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست انجا که تو خوبی... من خوبم... همه خوبیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست در نزدیکی خانه ی تمام خوبی ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همسایگی غم و اندوه همه با هم خوبیم...! در هر حال خوبیم ... خوشیم ... لبخند میزنیم... با روی گشاده در کنار همه ی بی تفاوتی ها از کنار هم با تفاوت میگذریم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست انجا که میشودآفریدگار همه ی خوبی ها را دید... زنگ در خانه اش را زد ... وخوب ترین ها را لمس کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن منتظرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب و خوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا و بمان وباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرویم و بمانیم وباشیم... انجا ... درست هم انجا که همه چیز خوب است... انجا که همه حالشان خوب است...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپی نوشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر خوب تنها یک داستان ساده ی اجتماعی است و عقاید نویسنده را در بردارد و نظر سوئی به هیچ قشر واجتماعی وارد نیست... و هرگونه بحث و دیدگاه بیان شده تنها شنیده ها و تصورات نویسنده است. (خورشید . ر)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل یک: بوتیک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـــــسم الله الرحمن الرحیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عرض سلام و درود بیکران بر شما هموطنان عزیز و گران قدر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دیگر این افتخار نصیب من و همکارانم شد تا درخدمت شما عزیزان باشیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اهورا اخوان از برنامه ی بازبارون ... در ظهری بهاری در خدمت شما شنوندگان عزیز و ارجمند هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای شروع برنامه شما رو دعوت به شنیدن یک نوای بهاری با صدای استاد افتخاری میکنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پخش موزیک ... وکمی بعد صدایی مجری که امیخته به هیجان بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکماکان در خدمت شما هستیم... اینجا استودیو رادیو جوان برنامه ی خیلی خفن باز بارون ... برای جوانان ایرانی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان ایرانی ســــــــــــلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای موزیک که همراه صوت مردانه ای شنیده می شد کمی بعد هم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوای کلفت زنی که صوتش امیخته به یک هیجان کاملا مصنوعی و کاذب بود با غرغر و لحن مثلا شوخی در حالی که مخاطبش همکارش بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای اخوان اگر اجازه بدید بنده هم سلام علیکی با شنوندگان عزیزمون داشته باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگوله ای بالای در به ورود دو مشتری جدید نگاه کردم... دوتا خانوم تپل مپل با آرایشای غلیظ بودن با گام های سستی وارد مغازه شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر وهله ی اول میتونستم تویه نگاه تشخیص بدم خریدار هستن یا نه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن هیکل دختره با اون موهای بلوندش وچشمهای ریزش که زیر ارایش سیاه ماسیده ، مدفون بودن فهمیدن اینکه از یه راه طولانی گشت وگزار برگشتن اصلا سخت نبود.بخصوص دستهای خالی از ساک های خرید گواه این بود که احتمالا سایز مورد نظرشون و پیدا نکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتجربه بهم ثابت کرده بود که ادم های هیکلی اکثرا دنبال مدل و نوع نیستن... سایز، بیشتر مد نظرشونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی مصنوعی و گفتن جمله ی تکراریه " میتونم کمکتون کنم " که هرروز بیشتر از صد بار تکرارش میکردم توجهشونو به خودم جلب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر موهاشو کنار زد وگفت: جین مشکی میخواستم... سایز بزرگ!!! ... دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدسم درست بود... مشتری بودن ... لبخندی زدم و به سمت قفسه ی شلوار های مشکی حرکت کردم و سه مدل از جین های ترک و کشی روی پیشخون مغازه گذاشتم و گفتم: سایزبزرگ ها این سه مدل هستن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر انگار نفس راحتی کشید و با لبخند گفت: الان از این مدل سایز 52 و هم دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به هیکلش نگاه کردم دیگه بهش 48 میخورد... 52 دیگه خیلی ... اوووف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین 48 بهت میخوره ها... اینا کشی هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پاچه ی شلوار و گرفتم تا اونجا که جا داشت کشیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهاش کوچولو بود و به صورت گرد و تپل وسفیدش میومد ... یه لبخندی زد وگفت: میخوام یه خرده ازاد باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند نصفه زدم وگفتم:باشه الان همین سایز پنجاهه ... برید پرو کنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش به حرص تبدیل شد و گفت: من سایز خودمو میدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم به سمت قفسه رفتم ... سایزهای خیلی بزرگمون معمولا زیر زیر بود و دسترسی بهشون به شدت سخت! تا کمر توی قفسه فرو رفتم ... یکی ودراوردم و رو به روش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسم بهم میگفت اخرشم همین سایز پنجاه و میخره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفشو دست اون یکی خانمی که همراهش بود داد و به سمت اتاق پرو رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغازه خلوت وکوچیک بود... با توجه به اینکه جنس هامون رو به اتمام بود اما کاغذ رنگی هایی که با فونت فانتزی از مدل بی تبسم با سایز 48 نوشته بودیم حراج بهاره ... حراج بهاره... از ده تا 50 درصد تخفیف... سایز بزرگ موجود است خیلی ها رو به سمت مغازه میکشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخصوص اینکه خیلی برامون مهم بود که همه ی اجناس فروش بره ... چون فریبرز اخر هفته باید مغازه رو تحویل میداد... و حالا این همه جنس روی دستمون باد کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق پرو باز شد... دختره رو به همراهش گفت: مهسا چطوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با تعجب چتری های ش*ر*ا*بی شو از جلوی صورتش کنار زد وگفت:وای خیلی گشاد نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره سرشو بیرون کرد وگفت: میشه سایز 50 و بدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند فاتحی زدم و شلوار و روی پیشخون شیشه ای به سمت همراهش که اسمش مهسا بود شوت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا شلوار و برداشت و دست دوستش داد و باز در اتاق پرو بسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادامی که دختره تو اتاق پرو بود به پیشخون مغازه تکیه دادم دستم رو حائل چونم کردم . رادیو داشت یه موزیک قدیمی و سنتی پخش میکرد. با دیدن یک خانواده ی سه نفره که داشتن به ویترین نگاه میکردن و متعاقب این نگاه ها که بیشتر متمرکز به کاغذ فانتزی های مدل بی تبسم با فونت سایز 48 بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم بهشون نگاه میکردم. حسم میگفت تا سه نشده تو مغازه هستن... برای امتحان حسم شروع کردم به شمردن: یک ... دو... سه نشده صدای زنگوله بلند شد و وارد مغازه شدن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیخ ایستادم و با یه لبخند کاملا طبیعی که بخاطر پیروزی حس ششم بود جمله ی تکراری و به اون خانواده ی سه نفره گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر نوجونی بود که دنبال جین مدل لوله تفنگی سورمه ای با سنگشور و هاشور یخی میگشت ... چند تا از پرفروش ترین مدل ها رو جلوش گذاشتم و اون با لبخند یکی و انتخاب کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمرش میخورد سایز 36 باشه اما گفت: سایزم 34...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم مطمئن بودم که سایزش 36 ... این جین ها برش هاشون کوچیک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یکی و راحت تونستم قانع کنم و گفتم: سایز 36 بهت میخوره.... برش ها فرق میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دوباره ای زد و به اتاق پرو دوم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر تپله کارش تموم شد و همون سایز 50 براش اکی شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قیافه ی خر کننده ای زل زد بهم و گفت: باید تخفیف بدی ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز بحث همیشگی شروع شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باور کنید قیمت هامون مقطوعه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم باور کن ما حقوق کارمندی میگیریم... حالا من که میدونم شما رو قیمت میکشید که تخفیف بدید دیگه این چونه اش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا ... اینطوری نیست... باور کنید همین الان هم قیمتهامون عالیه... از سودمون کم کردیم حراج زدیم... خودتون دیگه میدونید که قبل عید چه خبره بعد عید چه خبره... اصلا بخوایمم نمیتونیم بکشیم رو قیمت... کسی نمیخره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن در اتاق پرو ر وبه دختره گفتم: اکی شد خانمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره لبخندی زد و رو به مامانش گفت: همین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفت تو تا درش بیاره... چند دقیقه بعد شلوار و به دست مادرش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادره هم در حالی که داشت زیر وبم شلوار و چک میکرد تا زدگی نداشته باشه رو به من گفت: به این خانم تخفیف دادی باید به ما هم بدی ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره لبخندی بهم زد وهمزمان با مادر اون دختر نوجون هر دو گفتن: قیمتش چند بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شلوارامون ترکه همشون... قابل شما رو نداره... 68 تومن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه که فکر میکرد من با اونم هستم تند گفت: چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بهش گفتم: نه اون قیمتش 33 تومنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه لبخندی زد وگفت: اهان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن یه تراول پنجاهی و یه اسکناس ده هزار تومنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتم برد.... چشمم دنبال بقیه اش بود... هشت تومن واسه خودش خوشحال کم کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره لبخندی بهم زد وگفت: خوبه دیگه؟ هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای اصلا حرفشو نزنید... واقعا این قیمت برام مقدور نیست... من خودمم اینجا برای کسی کار میکنم... صاب کارم بفهمه پوستمو میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که جین و تا میکردم دختره گفت: چقدر بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد م وگفتم: شما 67 بدید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای حرفشو نزن... همش هزار تومن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار و توی ساک گذاشتم در حالیکه فاکتور و دستی مینوشتم گفتم: اصلا نه حرف شما نه حرف من 66 ... واقعا دیگه بیشتر از این برامون مقدور نیست. بخدا قیمت خریدمم همینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره یه اسکناس پنج هزار تومنی روی پول ها گذاشت وگفت: دیگه واقعا خیرشو ببینی... ساک وبرداشت و گفتم: بخدا همه ی سودش همون هزار تومنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد وگفت: راضی باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناچارا سری تکون دادم ویه مبارک باشه ی زوری گفتم و اسکناس ها رو توی کشو پرت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر خانواده جلو اومد وگفت: خوب حساب مارو بکنید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر خانواده فوری گفت: به اونا تخفیف دادید به ماهم باید بدید ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و سری تکون دادم وگفتم: به اونا سه تومن تخفیف دادم به شما هم سه تومن... البته قابلی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد خانواده لبخندی بهم زد و سه تا اسکناس ده هزاری جلوم گذاشت... با اینکه تو صورت خانمه نارضایتی و میدیدم... ناچارا لبخندی زدم وگفتم: مبارک باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مغازه بیرون رفتن و من هم یه نفس راحت کشیدم.... یا یهو پر میشد ... یا یهو خالی میشد... به فاکتور ها نگاه کردم... پنج تا جین فروخته بودم... بدک نبود... اما هنوز کلی شلوار رو دستمون بود. بدتر از همه اینکه فریبرز هیچ وقت راضی نمیشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگوله سرمو بلند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز وارد شد و گفت: سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه امو جلو تر کشیدم وچادرملی مو که روی شونه ام افتاده بود و رو سرم انداختم و جوابشو با لبخند دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز یه هایدا جلوم گذاشت وگفت: ممنون... چطوری؟ چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلامتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دفترچه ی فاکتور ها رو دم دست زیر پیشخون گذاشتم چون میدونستم فریبرز اولین جایی و که نگاه میکنه و گزارش کار ازم میخواد همینه ... با خستگی گفتم: چقدر دیر اومدی دل ضعفه گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز در نوشابه ی خانواده رو باز کرد و لیوانشو پر کرد و گفت: ترافیک بود. سه تا قالب یخ داخل لیوانش انداخت وگفت:فروش داشتیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ... 5 تا جین فروختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هاش تو هم رفت وگفت: فقط پنج تا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:پس چند تا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز پیشخون و دور زد و پشت صندوق روی یه صندلی گردون نشست وگفت: این هنوز فاکتور نمیزنه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ... دستی نوشتم.... تو این دفتره است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دفتر و از زیر پیشخون دراوردم و جلوش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که با دستگاه ور میرفت منم کمی اونطرف تر ب*غ*ل دست رادیوم روی یه چهار پایه ی صورتی پلاستیکی نشستم و مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا حد مرگ گرسنه ام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا موج رادیو ور میرفتم تا یه اهنگی یه نوایی چیزی پخش کنه ... گاهی تو مغازه موندن واقعا کسل کننده بود. یه دستی ساندویچمو سق میزدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تشر فریبرز که گفت: حواستو بده پی شلوارا که سسی نشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشم غره تحویلش دادم وبه کار لذت بخش خوردن مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز با اخم وتخم گفت: فروش امروز کم بوده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه امو قورت دادم وگفتم: اووو... حالا کووو تا شب... نگران نباش... میفروشیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز: چی میگی... پنج شنبه باید مغازه رو تحویل بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو اشتهام کور شد... لقمه ای که تو دهنم بود و جویده نجویده قورت دادم و به شیشه ی کثیف پر از جای انگشت پیشخون خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم: فریبرز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز: هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کار من چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز نفس عمیقی کشید وکش و قوسی به کمرش داد و گفت: نمیدونم ... والا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه به سکوت گذشت و بعد به چهره ی دمقم نگاه کرد وگفت: حالا نگران نباش ... برات سپردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند سپاسگزارانه ای بهش زدم ... سرمو انداختم پایین. ولی اشتهام به کلی کور شده بود.من با هزار بدبختی این کار و پیدا کرده بودم.از اول پاییز اینجا مشغول بودم... اما حالا باز دومرتبه الاخون و والاخون شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز هنوز داشت به من نگاه میکرد گفت: کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو از فکرام پرت شدم بیرون و گفتم: همین جا... چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز: گفتم که نگران نباش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نیستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز:پس چرا غذاتو نمیخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا من من گفتم: اخه ... میدونی من تازه به اینجا عادت کرده بودم... نمیشد اجاره رو تمدید کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچونه ی ته ریش دارش و خاروند و اهی از سر همدردی کشید وگفت: واقعا خودمم دوست داشتم ... اما می بینی که منم از یه جا دیگه دستور میگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم: اره همیشه هم دق و دلی هاتو واسه من میاری... سر من خراب میشی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندید وگفت: باور کن این روزا خیلی گرفتارم... شرمنده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم: عیبی نداره... فقط.... فریبرز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز منتظر نگام میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم چطوری بگم ... انگار کلمات تو دهنم ماسیده بودن... به صورت سبزه و پر از جای بخیه اش نگاه میکردم... یکی نوک ابرو، یکی روی پیشونی... یکی زیر چونه ... یکی روی گردنش... روز اول که دیده بودمش فکر میکردم عین قاتلا و معتاداست اما کم کم به قیافه ی تو هم و اخموش که اکثر اوقات موهای مشکیشو سیخ سیخی رو به بالا شونه میکرد و زیر ابروهای مشکی ترشو تیغ میزد عادت کردم.قد متوسطی داشت... تیپش اسپورت و فشن بود... صدای کلفت و گرفته ای داشت... با پوست تیره ... اخلاقشم که سگ... به دخترا زیاد پا نمیداد ... نه که همینجور همه واسه اش غش و ضعف میرفتن ...! یعنی همیشه فکر میکنم که لااقل پیش خودش چنین فکری میکنه یا احساس زیادی شاخ بودن بهش دست میده ! ... زیادی مغروره ... در کل رفیق خوبیه یه رفیق عادی ... همیشه هوامو داشت ... البته نمیتونم به صراحت بگم که ازش خوشم میاد اما موضوع اینه که ازش بدم نمیومد. حداقل با معیار های من و کنش و واکنش های من براحتی کنار میومد. مهمتر از همه نگاه و سرسنگینی و خشونتش در برخورد با من بود که بهم حس اعتماد میداد. در این شیش ماه دست از پا خطا نکرده بود همین باعث میشد با اطمینان وارامش کارمو ادامه بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو بوتیک ها با بدتر از فریبرز هم کار کرده بودم... اصولا تخصصم تو فروشندگی بود... از لباس زنونه گرفته تا کت و شلوار مردونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرسال هم این بساط اجاره پاسم میداد به یه فرد جدید... برام عادی بود اما برای خیلی ها که جنبه ی کار کردن در کنار یه دختر و نداشتن غیر عادی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشبختانه چون به فریبرز از طرف یکی از همسایه هامون به اسم حاج یداللهی معرفی شدم تو این شیش ماه هیچ مشکلی نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز: تی تی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ گفتم: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره از افکارم شوت شدم بیرون وتمام تفکراتم سیگنال صفر شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز: چی میخواستی بگی ؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز یک طرفی ایستاد وگفت: بخاطر همین یک ساعته زل زدی به من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بگم بس که خوشگل خوبی هستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و به فکرم لبخندی زدم و گفتم: خدا کنه صاب کار بعدیم مث تو باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز لبخند عمیقی زد ... از اون مدل لبخندا که کم پیش میومد بزنه ... در حالی که خیره خیره نگام میکرد گفت: نترس بابا ... تو رو که بد جایی نمیفرستم... خیالت تخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جورایی بهم قوت قلب میداد... اما تا کارم وجای کارم مشخص نشه اصلا نمیتونستم اروم وقرار بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا به صدا دراومدن زنگوله ی در از جام بلند شدم تا به مشتری جدید خوش امد بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نزدیک هشت شب بود. طبق فکرم خیلی بیشتر فروختیم.با این حال فریبرز هیچ وقت راضی نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعت بود عین صد و نوزنده ساعت اعلام میکرد... ساعت کاریم از ده صبح بود تا هفت و نیم ،هشت شب بود... البته از لطف فریبرز ، که میخواست به پست شب و گرگ هاش نخورم... وگرنه بودن بوتیک ها و صاب کارایی که تا دوازده یازده نگهم میداشتن...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکولمو و نایلون و ساک شغل دومم و برداشتم. وارد یکی از اتاق پرو ها شدم و چادر و مانتو و مقنعه امو مرتب کردم. تو اینه یه نگاهی به خودم کردم . واقعا خدا به مخترع چادر ملی خیر بده ... هرچند زیاد از چادر ملی خوشم نمیومد چون حس میکردم فرقی با مانتوی گشاد نداره ، چادر معمولی کش دار وبیشتر دوست داشتم ولی بخاطر حمل و نقل ، چادر ملی به صرفه تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی نگاه فریبرز و روی خودم حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم وگفتم: چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرزبا اخم و تخم گفت: باز میری پیش عیسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز:دیرت نمیشه برا خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا ... همین ب*غ*له...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز این پا و اون پایی کرد وگفت: خوب اخه عیسی خیلی پرحرفه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم: نه خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم حرفی بزنم که فریبرز گفت: چرا صبح تا حالا نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گیردادنش شروع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لبخند گفتم: صبحا معمولا نیست ، این موقع میرم که باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبرز با لحن پرحرص واضحی گفت: بگو این موقع میرم که با هاش صحبتم بکنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم وگفتم: واقعا اینطور فکر میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو پایین انداخت وگفت: نذارزیاد مختو بخوره ، دیر وقته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند عمیقی زدم وگفتم: نگران نباش رییس، هرچی که هست جوکاش معرکه است، اینو شنیدی که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم پرید وگفت: لازم نکرده جوکای لوس و بیمزه اشو واسم تعریف کنی... به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هامو بالا انداختم ... ازش خداحافظی کردم و از مغازه بیرون اومدم... کلا فریبرز سایه ی عیسی رو با تیر میزد، یعنی تا وقتی که خوب بودن و دوست بودن هیچ مشکلی نبود ولی وای به روزی که سر یه اختلاف کوچیک با هم دچار مشکل میشدن هرچند رفاقتشون عمیق تر از این بود که سر هیچ و پوچ کلا قطع رابطه کنن دو روز با هم مشکل داشتن و بعد سریع و خود به خود همه چیز حل میشد، با این اوصاف از مشکلشون باهم بی اطلاع بودم وگرنه بهتر میتونستم قضاوت کنم که چرا فریبرز در حال حاضر از عیسی خوشش نمیاد. به هر حال از پله ها پایین میرفتم و مراقب بساطم بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پاساژ نگاهی کردم ... پاساژ بزرگی بود که مغازه ی فریبرز طبقه ی دوم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا رسیدن به مغازه ی عیسی با چند نفری هم که منو میشناختن یا از اشناهای فریبرز بودن سلام و علیک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طبقه ی زیر زمین رفتم... یه گوشه درست زیر پله ... مغازه ی عروسک فروشی عیسی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد مغازه شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن عماد برادر عیسی لبخندی زدم وسلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد فوری از جا بلند شد وگفت: به به تی تی جون از این ورا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری برام یه چهارپایه اورد و منم نایلون ها رو روی پیشخون گذاشتم و روش نشستم و گفتم:عیسی کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: رفته چایی بگیره ... الان میاد... چه خبر؟ سفارشا رو اوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... همونا که عیسی گفته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد سری تکون داد و گفت: خوب چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهی کشیدم و گفتم: خبر که زیاده... تا اخر هفته مغازه باید تخلیه بشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد با حرص گفت: بهتر... اون جوجه فکولی که عرضه ی گردوندن بوتیک و نداره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم: عمـــاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: باشه بابا... چه دفاعی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم پولکی تعارف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم دنبال طعم کنجدیش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد خودش فهمید وگفت: ایناهاش...زیر اینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دونه برداشتم وگفتم: باز کی رفته اصفهان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: هفته ی پیش رفتم... اهان راستی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شد و از تو کشوی پیشخون یه بسته دراورد و داد دستم وگفت: بفرما اینم اختصاصی برای شما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای مرسی... کنجدیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: بله بله... فرد اعلا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی عماد... شرمنده کردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: قابل شما رو نداره تی تی خانم... حالا کار جدیدت پیداشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز اه از نهادم بلند شد وگفتم: نه هنوز... فریبرز برام دنبال کار هست... حالا ببینم چی میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد چشمهاشو ریز کرد وگفت: خدا کنه تو همین پاساژ باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره منم به اینجا عادت کردم.... مسیرشم برام راحت بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: حیف میشه که تو بری... پس کی برامون جعبه کادویی درست کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم: اگه همین جا تو همین پاساژ باشم که عالی میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد با احساس همدردی گفت: اتفاقا چند وقت پیش اقا رامتین بهم گفت: دنبال یه دختر جوونه واسه فروشندگی... تمام منظورش هم به تو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عماد نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نگاه خیره ام در رفت و فوری از جاش بلند شد وبه سمت سماور رفت و توشو پراب کرد وگفت: البته من که گفتم کسی وسراغ ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس راحت کشیدم که عماد گفت:راستش خودش گفت تی تی کارنمیخواد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس تندی پرسیدم: تو چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: گفتم نمیدونم باید از خودش بپرسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه از نهادم بلند شد... هیز ترین فرد پاساژ همین اقا رامتین بود. با 50 سال سن. طبقه ی دوم مانتو میفروخت... البته اینکه مانتو میفروخت اصلا مهم نبود موضوع این بود که اونقدر چشم چرونی میکرد که هیچ وقت هیچ مشتری دائمی نداشت! یک ادم شکم گنده که با نگاهش تو رو قورت میداد. چنان به صورتت زل میزد که حتی قدرت دیدش میکروب ها و کرم هایی که داخل منفذ پوستت چرخ میزدن هم بود. اونقدر خیره ادمو نگاه میکرد که از دختر بودنت پشیمون میشدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد با ناراحتی گفت: بد گفتم بهش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ... میدونی یه جوریه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد: اره واقعا ادم تو کارش میمونه... مردک جای بابابزرگ ادمه ولی از رو نمیره ... حالا اگه اومد سراغش بپیچونش دیگه ... نگران چی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینم که مجبور میشم باهاش حرف بزنمم بدم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد به پیشخون تکیه داد وگفت: گفتم اگه تو واقعا نیاز به کار داشته باشی شاید پیشنهادشو قبول کنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به عماد نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری حرفشو راست وریس کرد وگفت:البته ماها که تو رو میشناسیم... میدونیم تو حاضر نیستی هرکاری بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم:خوبه میدونی و پیش خودت تز میدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد با ناراحتی گفت:اخه از اینکه ازپاساژ هم بری خوشم نمیاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش خندم گرفت. عین بچه ها حرف میزد. با اینکه بیست و دوسالش بود ... اما خیلی اداهاش هنوز تو بچگی مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخصوص صورت بیبی و بچگانه اش... با مدل چشمهای مورب و قهوه ای و موهای خرمای... قدش کوتاه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود اینکه خودم یه دختر قد کوتاه ریزه میزه محسوب میشدم اما اون فقط یه سر و گردن ازم بلند تر بود. این درحالی بود که فریبرز که نوک سرم تا شونه اش بیشتر نمیرسید و جز ادم های قد متوسط حساب میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست وگفت: بخدا خودمم اینجا اضافه ام وگرنه به عیسی میگفتم تو رو بیاره اینجا وایسی ... تو هم که زبونت خوب میچرخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر این حرف با محبتش لبخندی زدم وگفتم:مرسی عماد تو لطف داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و خواست حرف دیگه ای بگه که با صدای بم و کلفت عیسی سرمو به سمت در چرخوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون قیافه ی ژولیده و فرفریش با یه لبخند همیشگی شاد وبشاش وارد مغازه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه احترامش از جا بلند شدم و گفتم :سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه احترامش از جا بلند شدم و گفتم :سلام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا کمر تعظیم کرد وگفت: به به ... بانوی بانوان... سرور سروران... شاهزاده... پرنسس ... زیبای خفته ی پاساژ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و عماد از این لحن حرفهاش میخندیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:عیسی... صاف وایستا... الان یکی می بینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی صاف شد وگفت: ببینه به درک ... به ... چه تیپی زدی امروز... سورمه ای بهت میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرم و مرتب کردم وبه مقنعه ام اشاره کردم وگفتم: اینو سورمه ای می بینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی متفکرانه گفت: نه اینکه مشکیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوچشماش خیره شدم وگفتم: پس چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی چشمکی زد و گفت: فهمیدم.سایه ی پشت چشمت سورمه ایه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:خل و چل من اصلا سایه زدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی:جون عیسی نزدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکات خل چلیش خندیدم وگفتم: برو بابا خدا شفات بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی با جدیت گفت: بخدا در ورود یه لحظه حس کردم سیندرلا لنز گذاشته چشاش سورمه ای شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه تو راست میگی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی روی صندلی نشست و جعبه ی چایی کیسه ای و تو ب*غ*ل عماد پرت کردوگفت: بچه بپر دو تا چایی ردیف کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد با خنده گفت: به چشم... و به سمت سماور رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی رو به من گفت: چه حال چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبری نیست... تا اخر هفته از شرم خلاص میشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی لبخندش جمع شد و با ناراحتی گفت: نگو دیگه ... یاد اخر هفته میفتم مورمور میشم... ولی خوب چه میشه کرد... حقه دیگه... شتریه که دم خونه ی هرکس میخوابه... حالا هم که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ادای گریه کردن و دراورد... با کوله ام به بازوش زدم وگفتم: ساکت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی خندید وگفت: سفارشها رو اوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... همشون حاضرن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی بلند شد وگفت: خوبه ... و نایلون ها وساکها رو باز کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن ساک هایی که دستی درستشون کرده بود م وجعبه ها لبخندی زد وگفت: ای ول بابا اینا چه خوشگل شدن... با گونی درست کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی:ناکس از کجا اوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازخرازی خریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد با تعجب واردبحث شد وگفت: مگه خرازی گونی میفروشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میفروشه دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبه جعبه ی مدل قلبی اشاره کردم وگفتم: اینجاشو گند زدم با خز پوشوندم خوب شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی جعبه ی کادویی رو بلند کرد ونگاه کرد وگفت: اره ... اصلا مشخص نیست... عالی شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به دو تا جعبه ی بزرگتر م*س*تطیلی اشاره کرد وگفت: اینا چه محکمن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جعبه کفشه دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی ابروهاشو بالا داد و گفت:بازم جعبه کفش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره... نترس با فابریانو کاورش کردم... هیچیش مشخص نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی در جعبه رو باز کرد وبا احتیاط بو کشید وگفت:خوبه بوی کفش نمیده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بوی چسب میده ... راستی پوشال توش نریختما... گفتم شاید بدون پوشالشو کسی خواست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی:اهان.... مرسی... خیر ببینی الهی چشمم کف پات هزار الله اکبر که از هر انگشت دخترم هزار تا هنر میریزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخنده سری تکون دادم.ساعت هشت و نیم بود... با استیصال ایستاده بودم و منتظر بودم تا حساب کتابمو بکنن وبرم... کم کم داشت دیرم میشد... تا میرسیدم خونه ساعت ده اینطورا میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی به ساک های رنگی نگاهی کرد و گفت: خوب ده تا ساک دستی... 4تا جعبه ی معمولی ... یکی هم جعبه ی قلبی... سر جمع چقد ر تقدیم کنیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو چپ و راست کردم وگفتم: دیگه خودت دستت به چقدر میره ... میدونی که خرازی ها چقدر گرون میفروشن... الان همین روبان سه رنگه رو فکر میکنی متری چند خریدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی سری تکون داد وگفت: خوب من که ساک ها رو میفروشم سه چهار تومن... جعبه ها هم م*س*تطیلی ها شیش تومن ... قلبه هم شاید شیش و نیم... حالا حساب کن دیگه ده تا سه تومن و 5 تا شیش تومن.... منهای سودش... سر جمع سی خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراضی بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم وگفتم: خیرشو ببینی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی لبخندی بهم زد و سه تا اسکناس ده تومنی و گذاشت جلومو گفت: اون جعبه کوچیک ها رو کی میاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درستشون کردم... تزیینش مونده... فردااینطورامیارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی لبخندی زد وگفت: مرسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب امری نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد فوری گفت:چاییتو نخوردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان یه بار مصرف پلاستیکیمو برداشتم وبا پولکی کنجدی مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی با خنده گفت: راستی شنیدی که ... عماد رفته خواستگاری دختره گفته من الان مي خوام درس بخونم عماد مي گه يعني چند سال ديگه مي خواي ازدواج كني؟ دختره میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقيقه صبر كني اين صفحه رو بخونم درسم تموم ميشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز ذهنم برای شنیدن این جمله دستور خندیدن نداده بود که عیسی بعدیشو گفت: دیشب صداي خروپف عماد كشتمون ! تكونش دادم از خواب پريده، ميگه سر صدام اذيتت ميكنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ جنس صداتو دوست دارم ميخواستم بت بگم سعي كن تو اوج كه ميري رو تحريرات بيشتر كار كني ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سرمو تکون دادم که عماد با حرص گفت: هرچی میگه میخندی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی با غر گفت: تو خفه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد چپ چپی بهش رفت و رو به من گفت: دیشب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم خونه خسته و کوفته میپرسم مامان شام چی داریم؟ عیسی میگه گشنته ؟ چند ثانیه سکوت میکنم، چشامو میبندم و یه نفس عمیق میکشم . آروم و با طمانینه میگم : بله گشنمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم: عضو رسمی هیئت عملی ستاد مبارزه با پــَ نــَ پــَ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعماد فوری بل گرفت وگفت: دقیقا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده وشوخی به سر وکله زدن عیسی و عماد نگاه میکردم. دو تا برادر خوب بودن... باهم مغازه رو میگردوندن... از لحاظ ظاهر هم هیچ شباهتی بهم نداشتن... اخلاق هم که اصلا ... عماد اروم وکم حرف بود به نسبت اما عیسی شلوغ و سرزنده ... واقعا از بودن در کنار اونها خسته نمیشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه وقتم اجازه میداد بازم میموندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم خداحافظی میکردم که عیسی گفت: راستی تی تی... بیا اینم اشانتیون بابت جعبه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن یه عروسک خرس کوچولو ی خوشگل ... با هیجان گفتم:وای مرسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی خندید وگفت: شرمنده دیگه این روزا فروشم خوب نیست بابت جعبه ها شرمنده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو بابا... مرسی بابت این ... خوشگله....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیسی لبخندی زد و گفت: بری دلمون واست تنگ میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند سپاسگزاری زدم وگفتم: منم دلم تنگ میشه... خوب فعلا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهشون زدم ودر جواب تعارف عماد مبنی بر اینکه منو برسونه کلی تعارف بارش کردم و خداحافظی کردم و از پاساژ زدم بیرون...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن اتوب*و*سی که تو ایستگاه بود چادرمو کشیدم بالا و شروع کردم به دویدن ... بدو بدو خودمو به اتوب*و*س رسوندم... درهاشو بسته بود ... ناچارا دو تا مشت به بدنه اش زدم وصدای جمع مسافرین داخل اتوب*و*س که گفتن: نگه دار سوار بشه ... و مثل این جمله ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره نگه داشت ودر باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ردیف اخر صندلی خالی بود ... روش نشستم و هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و روی موج رادیو جوان تنظیم کردم... نمیدونم چرابرنامه های رادیو رو دوست داشتم. شاید از سر دلسوزی وکم لطفی بهشون گوش میکردم وگرنه کی میتونه از صدای انریکه و فروغی و استاد شجریان و سالار عقیلی بگذره که من دومیش باشم ... از پنجره به خیابون شلوغ و پر ازدحام خیره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادیو تئاتر پخش میکرد ... از این تئاترهای رادیویی اینقدر خوشم میومد... مثل قصه ی شب بود... باعث ارامش میشد... صدای گرم و رسای ادمها در گوشم و ذهنم وسرم میپیچید... موزیک بخصوصی نداشت... توی سرم دنگ دنگ نمیکرد... همینش خوب بود. ادم اروم میشد... ولی اینکه رادیو گوش میدادم فقط از سر دلسوزی برای مجری هایی که دیده نمیشدن ... این حقیقت احساسی وجودم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خیابون نگاه کردم ... همیشه محور تماشام به شلوغی ها و روشنایی های شب میگذشت... به رفت و امد و خستگی و دلمشغولی ادمها خیره میشدم... بهشون فکر میکردم... رفتارشونو تجزیه تحلیل میکردم... دقیق میشدم... نکته سنج میشدم... خیره میشدم... راجع به چهره ها رو رفتاراشون تز میدادم ... پیش خودم از اونها نمایش روزمرگی میساختم... و این ساختن نمایش های واقعی رو دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن ایستگاه مورد نظرم... و حجم مسافرین هولی که میترسیدن از دقیقه ها و ثانیه شمار ها جا بمونن مثل همیشه صبر کردم تا کمی خلوت بشه و بعد پیاده بشم... ساعت یک ربع به ده شب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبیش این بود که ایستگاه درست سر خیابون خونه بود.... برای همین پاساژ ودوست داشتم... و اتوب*و*س های ابی که برام حکم سرویس و داشتن هم برام جالب و خوب بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحساب کرد م و با دو پرش از پله های اتوب*و*س پایین اومدم... کوله امو دو طرفه مینداختم...پرستیژ و مد روز بودن برام مهم نبود از یطرفه راه رفتن بیزار بودم. خوبی چادرملی هم همین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن تیرچراغ برقی که سرکوچه ی بن بستمون بود بهش نگاه کردم... مثل همیشه سرجاش بود... حتی درخت کاجی هم که رو به روش وجود داشت هم سرجاش بود... حس میکردم این دو تا هم از هم خوششون میاد! حالا حساب کن بچه ی تیر چراغ برق و کاج چی میشه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمچه لبخندی زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچه نیمه تاریک بود... چراغ های روشن خونه ها رو میدیدم... حتی میدونستم روی تراس خانم مظفری که همسایه ی رو به روییمون بود لباس سرخابی پریا دختر ده ساله ی خانم مظفری پهن شده ... یا کمی جلوتر ... روی تراس اقای شفیعی سه تا دیش ماهواره است و من همیشه فکر میکنم چرا یه ماهواره نمیگیرن که ال ام بیش چرخشی باشه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحصیر پاره و درب و داغون طبقه ی دوم همسایه ی اقای شفیعی هم همیشه جز میدون دیدم محسوب میشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن در ابی خونمون که درست رو به روی اپارتمان اقای شفیعیه... کلید و توش انداختم و وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه راهروی کوچیک... سه تا پله به سمت بالا ... طبقه ی همکف خونه ی خانم شاپوری... تک واحدی.... هشت پله.... پنجره... یه راهرو که با دو قدم طی میشه... دوباره هشت پله... طبقه ی دوم خونه ی اقای نصرتی.... واحد کناریش خونه ی حاج اقا یداللهی... هشت پله ... پنجره... یه راهرو که توش چهار تا گلدون کاکتوسه و همیشه به سر تیغ یکیشون یه گوشه از چادر نخ کش شده ی خانم سرمدی وصله.... یا یه نخ مشکی اویزونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواحد اولی خونه ی خانم سرمدیه... بعدی و کلید میندازم و میرم تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس عمیق میکشم... کولمو روی مبل پرت میکنم یه لیوان پر اب میکنم و دوباره میام تو راهرو تا کاکتوس هامو که ماهی یک بار بهشون اب میدم و البته خانم سرمدی و به ستوه اوردن و اب بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره وارد خونه میشم و در ودوقفله میکنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن یه سایه روی دیوار نفسمو با کلافگی فوت میکنم و میگم: باز بی اجازه اومدی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت... به سمت تنها اتاق موجود تو خونه رفتم... چادرمو روی چوب لباسی اویزون کردم. عزیز روی تخت دراز کشید ه بود . تسبیح فیروزه ایش روی انگشتاش پیچ میخورد... صورتشو ب*و*سیدم... دستهای پیرشو بالا اورد و به صورتم کشید. زبری وخشن بودن دستهاشو روی پوستم احساس کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم و از روی پاتختی کرم نیوآ رو برداشتم و دستهاشو چرب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم مشغول عوض کردنش شدم... بیچاره از ساعت ده صبح تو اون شرایط پوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحین کارم با لبخند گفتم:خوبی عزیز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی بهم زد وگفت: تو دخترمی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و چیزی نگفت. پیشونی شو که موهای ل*خ*ت سفید ش جلوشو گرفته بود ب*و*سیدم و از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز وسط سالن پذیرایی مربعی ایستاده بود... درست روبه روی سه تا بامبویی که توی یه گلدون م*س*تطیلی سمت چپ میز تلویزیون بلند توی اب قد کشیده بودند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی گفت: ساعت ده و ربعه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفت: تو خجالت نمیکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دستشویی رفتم و دستهامو شستم و یه ابی به سر وصورتم زدم و اومدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دستشویی رفتم و دستهامو شستم و یه ابی به سر وصورتم زدم و اومدم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز ایستاده بود و داشت منو نگاه میکرد. دوباره جمله اشو تکرار کرد وگفت: واقعا که بی حیایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه امو دراوردم وگفتم: که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی روت زیاد شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو مو دراوردم... زیرش یه استین کوتاه نارنجی پوشیده بودم.... به سمت اشپزخونه رفتم با دیدن یه قابلمه با فضولی درشو باز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدمپختک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه دوست داشتم نه بدم میومد... خوبیش این بود که ساعت ده ربع شب مجبور نبودم اشپزی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئن بودم اون درست کرده ... از صدقه سری خوابگاه رفتنش یادگرفته بود... دمپختک... کته ... کشک بادمجون ...املت و کوکو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم. یه قاشق و چنگال برداشتم وبا قابلمه به هال اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص مقابلم نشست وگفت: این تویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس میخواستی کی باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل نشستم و عسلی و به سمتم کشیدم وقابلمه رو گذاشتم روش ... کنارم نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این استقلالی که ازش دم میزدی این بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داری چیکار میکنی تی تی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت... انگشتامو نوازش میکرد. چشماش پر دلسوزی بود. شاید دلسوزی برای تنهاییم ... چشمم از روی صورتش به حلقه اش سر خورد ساعت تیسوت. به پیراهن ابی اتو شده اش... به زنجیر سفیدی که توی گردن کشیده اش بود... به موهای سیاه واکس خورده ی خوش حالتش... صورت اصلاح شده... بوی عطر ورساچه ی گرونش... شلوار جین مارک دیزل دار انچنانیش... دوباره برگشتم به سر نقطه ی اول... چشمهای سبز پر دلسوزیش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خوبم... همین کافی نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داد گفت: نه ....کافی نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو رها کرد به موهاش چنگ زد و با صدای بلندی گفت: داری ابروی هممونو می بری... یه نگاه بخودت بنداز... الان وقت اومدن یه دختر به خونه است؟ اره؟ این تویی تی تی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ابرو می برم؟ تو نگران ابروتی ...؟ مجبور نیستی بیای اینجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای سرخ از عصبانیتشو بهم دوخت وگفت: که ولت کنم ول تر از اینی که هستی بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دارم پول درمیارم... میرم سرکار... جرمه؟ گ*ن*ا*هه؟خلاف شرعه؟ هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حلاله؟ تن صداش بالاتر رفت و گفت: این پولی که تو از این راه درمیاری حلاله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت تلویزیون رفتم... روشنش کردم... کنترلشو از روی میز عسلی که خودم از جلوی مبل سه نفره ی کرم رنگ کشیده بودمش سمت مبل دو نفره ، برداشتم و صداشو کمی زیاد کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست همسایه ها صدای جر وبحثمون روبشنوند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی گفتم: من اگه سرچهار راه هم وایسم و از تجریش تا جردن و اتو بزنم هم پولی که درمیارم حلاله ... فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو بالا برد تا بزنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نزد.... انگار گیر کرد. احتیاج به یه اهرم مجدد داشت تا حرصشو سرم خالی کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنمو ملایم کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه دارم چیکار میکنم داداش؟ خوبه ریخت وقیافمو می بینی و این حرفا رو میزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش هنوز بالا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir