رمان مرگ مرا باور کن به قلم ف شیرشاهی
جنی دختر جوانیست که سالهاست از طعم مهر و محبت پدرانه دور بوده و حال پدرش خواستار دیدار با اوست. با بازگشت او به زادگاهاش، دنیای تاریکی او را به سمت خود فرامیخواند. «مرگ» حوالی زندگانی دخترک پرسه میزند. زمزمهای او را به سمت بیراههها میکشاند و لبخند «مرگ» او را به آغوشش دعوت مینماید. دریاچهای شفابخش که وعدهی یک زندگی جاودانه را میدهد؛ اما برای او تنها «مرگ» را به دنبال دارد! دریاچهای نقرهگون که غریبههای آشنایی را به سمتش هدایت میکند و...
ژانر : تخیلی، ترسناک، معمایی، جنایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۴ دقیقه
ژانر : #تخیلی #ترسناک #معمایی #جنایی
خلاصه:
جنی دختر جوانیست که سالهاست از طعم مهر و محبت پدرانه دور بوده و حال پدرش خواستار دیدار با اوست. با بازگشت او به زادگاهاش، دنیای تاریکی او را به سمت خود فرامیخواند. «مرگ» حوالی زندگانی دخترک پرسه میزند. زمزمهای او را به سمت بیراههها میکشاند و لبخند «مرگ» او را به آغوشش دعوت مینماید. دریاچهای شفابخش که وعدهی یک زندگی جاودانه را میدهد؛ اما برای او تنها «مرگ» را به دنبال دارد! دریاچهای نقرهگون که غریبههای آشنایی را به سمتش هدایت میکند و...
مقدمه:
صدای پچپچ میآمد...
از وسوسه و قتل میگفتند...
وسوسهی یک حیات ابدی!
تا به حال کنجکاوی و ترس را تجربه کردهاید؟
بعضی نبایدها جریان زندگی را به هلاکت میکشانند.
«ماوراء» دروغ نیست!
دریاچهی نقرهایِ گمشده!
هدف تمام انسانها!
در پی گمشدههای پنهان، «مرگ» بر پا میخیزد. شاید، من انتخاب شده بودم تا... مرگ را با قدرت جاودانگی به چالش بکشم! اما... تنها چیزی که از وسوسهی گـ ـناه ماند، حیات نبود. باور کنید، مرگ درست، یک قدم، پشت سر شماست!
ضجههای بیثمر فقط طول درد را زیاد میکند.
پس... سکوت را انتخاب کنید، تا مرگ راحتتری داشته باشید.
و من دم میزنم از حقایق پشت پردهها و تو...
«مرگ مرا باور کن!»
***
«باغی که پرورده و پرثمر بود، پژمرده و سرد شد؛
مثل جسد زنی که یک زمانی روح داشت.
گرچه در ابتدا مثل یک خواب، خوب و شیرین بود؛
ولی به آهستگی به یک توده تباهی تبدیل شد
تا تن مردم را بلرزاند و خواب را
برایشان حرام کند.»
شلی، شاعر مورد علاقهی منه. گرچه اصالتاً انگلیسیه؛ ولی این ابیات رو اینجا سروده؛ توسکانی، شهری در غرب ایتالیا.
پدر من فکر میکنه شعر برای مردمیه که یا عاقل نشدن و یا عقلشون رو از دست دادن. او عقیدههای خاص و جالبی داره و هیچوقت از احساسش برای چیزی مایه نمیذاره و انتظار داره الگو و اسطورهای باشه برای دیگران.
پدر، پدر، پدر! سالها میگذره و من بعد از مدتهاست که به دیدن پدرم میام. طبق گفتهی مادربزرگ، من از این تنها اسمی که تو شناسنامهم ثبت شده، دارم. توسکانی، شهری که من در اون تنها متولد شدهم و مابقی گذر عمرم رو تو شهری دورتر از اینجا سپری کردم. همهی این گفتهها رو از زبون مادربزرگ شنیده بودم. من چیزهای کمی از مادرم میدونم. وقتی اون رفت، من یه کودک چهار یا پنجساله بودم؛ کودکی که خاطرات مادرش رو مثل گنج تو قلبش نگه داشته بود. مادرم تو ایتالیا بزرگ شده و من هم اینجا به دنیا اومدم؛ ولی این اولینباره بعد از تولدم به ایتالیا برمیگردم. وقتی مادرم مریض شد، پدرم تصمیم گرفت من خارج از ایتالیا بزرگ بشم. مادربزرگم من رو از ایتالیا برد. من با مادربزرگم زندگی میکردم تا زمانی که آلزایمر گرفت؛ آدمها رو اشتباه میگرفت و خاطراتش رو با هم قاتی میکرد و در نهایت کارش به بیمارستان کشید و من به یه مدرسهی شبانهروزی رفتم. مادرم خواستگار ایتالیایی داشت؛ اما عاشق پدر انگلیسی من که تو آرتزو ایتالیا به دنیا اومده بود، شد؛ اما مادربزرگ رز نتونست کار پدرم رو تحمل کنه و به آمریکا برگشت. نمیدونم چرا؟ و حالا من بعد از سالها دارم به زادگاهم برمیگردم.
با توقف اتوبوس از افکارم جدا میشم. الساندرو هنوز تو گوشم فریاد میکشید، من همیشه نگران حنجرهی اون بودم. هندزفری رو از گوشهام بیرون میکشم و کش و قوسی به تن خشکشدهم میدم. ساعتها میشد که خودم رو با آهنگ و کتابخوندن مشغول کرده بودم و اهمیتی به فضای شلوغ و پر سروصدای اتوبوس نمیدادم.
چشم که باز میکنم، پدرم رو روبروم اونور خیابون میبینم. لبخند پررنگی روی لبهام میشینه. درست اون طرف خیابون، کنار ساختمون بزرگ و قدیمی ایستاده و به من چشم دوخته بود. خوشحال براش دستی تکون میدم. لبخندی رو که روی لبش میشینه از این فاصله هم میشه تشخیص داد؛ لبخندی که به گفتهی مادربزرگ دهنکجی بیشتر نیست! خب...هر انسانی ویژگیها و شخصیت خاص خودش رو داره و پدر من کمی، فقط کمی خشک و بیاحساسه!
کولهپشتی بزرگم رو روی دوشم میندازم و کتابم رو به دست میگیرم، گفتم کتاب! کتاب یکی از مهمترین علاقهمندیهای منه؛ به طوری که اگر مشغول خوندن کتابی باشم، گذر زمان رو حس نمیکنم و وقتی به خودم میام که ساعتها گذشته و من تو دنیای دیگهای سیر میکردم. مادر بزرگ همیشه غر میزد که روزی چشمهام رو از این راه از دست میدم و من فقط میخندیدم و میگفتم که «هیچوقت از خوندن کتاب سیر نمیشم.» کتاب تنها دوست من تو روزهای تنهایی و بیحوصلگیم بود.
با اشارهی پدر ذهنم دستور حرکت میده. بیتوجه به نگاههای کنجکاو دیگران، هیجانزده از اتوبوس پیاده میشم. نفس عمیقی میکشم و دستم رو سایهبون صورتم میکنم و به سمت جایی که پدر ایستاده نگاه میکنم. با دیدن نگاهم به سمتش، آغوشش رو برام باز میکنه. بغضی ته گلوم رو میگیره و یادم میاد که آخرینباری که اینطور آغوشش رو برام باز کرد کودکی چندساله بودم. با چشمهای پرآب به سمتش پرواز میکنم. سالهاست که تنها ارتباط من و پدرم فضای مجازیه و تصویری که پشت شیشههای مانیتور شکل میگیره. سالهاست که آغوشش رو تجربه نکردم، درست دهسال و یا شاید هم یازده و یا...دوازده! سالهاست بهجای گونهی پدرم، صفحهی مانیتور رو میبوسیدم و یا تنها عکسش رو. پدر با اینکه به دیدنم میاومد، اون هم چندسالی یه بار؛ ولی هیچوقت از محبت خودش سیرابم نکرد و من همیشه تشنهی مهر و محبت پدرونهی او بودم. با دیدنش اون هم تو نزدیکی خودم، تازه حس میکنم چهقدر دوستش دارم و چهقدر دلتنگش هستم. من که تو دنیا جز پدرم و مادربزرگ پیری که به تازگی روونهی خونهی سالمندان شده بود، کسی رو نداشتم. لبخند مات و مهربونی روی صورتش جا خوش کرده بود. قدمی به سمتم بر میداره و آهسته اسمم رو صدا میزنه. با شنیدن صدای ملایم و پرمهرش، حس عجیبی به تنم تزریق میشه. قلبم این بودن رو باور نمیکنه. با شگفتی نگاهش میکنم. تارهای سفید لابهلای جوگندمیِ موهاش گذر سالهایی رو که در کنارش نبودم نشون میداد؛ سالهایی که من به دور از پدرم زندگی میکردم و اون حالا دههی پنجم زندگیش رو سپری میکرد.
دستهاش که دور کمرم میپیچه، ذوقزده خودم رو تو آغوش گرم و پدرونهش پنهون میکنم و سرم رو روی سینهش میذارم. نفس عمیقی میکشم و عطر تنش رو به ریههای دلتنگم میفرستم. آهسته و با لحنی پر از دلتنگی و بغض زمزمه میکنم:
-دلم برات تنگ شده بود بابا!
با دقت و ملایمت اجزای صورتم رو از نظر میگذرونه و لبخند ماتش کمی رنگ میگیره. خم میشه و بـ ـوسهای روی موهای بلندم مینشونه. سرم رو کمی بالا میگیرم تا چشمهای خندونش رو ببینم؛ چشمهای درشتی که خندون و تیز براندازم میکرد و دوست داشت با نگاهکردن بهم، به تمام رازهای درونم دست پیدا کنه. دستهاش رو از روی کمرم برمیداره و دو طرف صورتم قرار میده. کمی در سکوت براندازم میکنه و در آخر لبهاش کش میاد و اینبار لبخندی واقعی کنج لبهاش میشینه:
- بزرگ شدی جنی، قد کشیدی و برای خودت خانمی شدی.
ابرویی بالا میاندازم و ازش کمی فاصله میگیرم. مغرور چرخی به دور خودم میزنم و با خوشی میخندم و میگم:
- از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم چهارسال میگذره پدر، من الان یه دختر بیستسالهم.
دستش رو دور کمرم میاندازه و به سمتی هدایتم میکنه.
- البته دختر جوان.
از ساختمون بزرگ و قدیمی میگذریم و من نگاهم به خیابون خلوت و درختهایی خشکشده میافته. صدای گربهای تو گوشم زنگ میخوره و بعد جسم سیاه و بزرگی از پشت یکی از سطلهای زباله نمایان میشه. از هیبت و بزرگی گربهی سیاهرنگ، مو به تنم سیخ میشه و من همیشه از گربههای سیاهرنگ با چشمهای روشن و مرموز متنفر بودم! خودم رو جمعوجور میکنم و مثل بچههای کوچیک و بیپناه، دستم رو بند کت چرم و تیرهرنگ پدر میکنم. کمی به سمت صورتم خم میشه و پرسشگرانه نگاهم میکنه. لبخند نصفه نیمهای میزنم و مظلومانه لب میزنم:
- از گربهها خوشم نمیاد.
سری از تاسف تکون میده و زیر لب چیزی با خودش زمزمه میکنه. نگاهم به ساختمونهای بلند و زیبای شهر خیره میمونه و کلیسای بزرگی که تَرَکهای دیوارهاش از قدمت زیادش میگفت، ساعت زنگی و بزرگی که تو قسمت بالایی ساختمون قرار داشت و انگار با پیچکهایی که دورش پیچیده شده، به دیوارِ کلیسا وصل شده بود. هر کسی از کنارم رد میشد، زیرچشمی به لباسها و صورتم خیره میشد و پچپچی با کنار دستیش میکرد.
پدر: این مد لباس براشون تازگی داره.
هوم بلند و بالایی میکشم و به لباسهای زنان و دخترانی که از کنارم میگذشتن نگاه میکنم؛ شلوارلی، بلوز آستینبلند، کاپشن چرم و مشکیرنگم و شال و کلاهی که به سر داشتم، با پیراهنهای سنتی و دامنهای بلند و پوشیدهی اونها اصلاً قابل مقایسه نبود. پدر من رو به سمت ماشین نسبتاً زنگزده و قهوهایرنگی هدایت میکنه و با دیدن نگاه کنجکاوم که آروم و قرار نداشت، لبخند محوی میزنه.
- به شهر خودت خوش اومدی دخترم.
لبخندم از این همه آرامش کش میاد. پدر به من گفت دخترم!
-ممنون بابا.
با لذت نفس عمیقی میکشم و شاد و سرخوش میگم:
-حس میکنم مدت اقامتم تو اینجا برام خاطرههای خوشی رو به همراه داشته باشه.
-امیدوارم جنی، خوبه که اینجا بودن رو دوست داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من پیش شما بودن رو همیشه دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته و با چشمهایی خیره نگاهم میکنه و با سرانگشتهای سردش گونهام رو نوازش میکنه و آهسته میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب شد که اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفهای هرچند کوتاهش قوت قلب میگیرم و در سکوت نظارهگر حرکاتش میشم. سوئیچ رو میچرخونه و ماشین به راه میافته. هنوز کنجکاویم ارضا نشده بود. دستهام رو بند شیشه کرده بودم و همهجا رو از نظرم میگذروندم و مثل کودکی بازیگوش، هر چیزی که میدیدم از پدر سوال می کردم و اون با خونسردی خاص خودش جوابم رو میداد. با دورشدنمون از شهر و دیدن جادهی طولانی که به سمت جنگل میرفت، کنجکاو میپرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داریم کجا میریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به صورتم میاندازه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سالهاست که خونهی تو شهر رو فروختم و کنار زمین کشاورزی ویلای کوچیک و زیبایی گرفتم، مطمئنم از اونجا خوشت میاد جنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد غرغرهای مادربزرگ بابت کارهای مخفی پدر میافتم و اینکه اون هیچوقت از ازدواج مادر با یه انگلیسی مرموز راضی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا چرا جراحی رو کنار گذاشتید؟ هیچوقت دلیلش رو به من نگفتید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش روی فرمون سفت میشه و صورتش کمی به سرخی میزنه، نفس عمیقی میکشه و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی مادرت رو از دست دادم، ترجیح دادم کارم رو کنار بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی میکنه و سپس ادامه میده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته شاگرد بسیار باهوشی دارم که مدتهاست جایگزین من شده و کارهای عمومی مردم رو انجام میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا میاندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه جالب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و جالبتر هم خواهد شد؛ اون با من زندگی میکنه تا ریز و درشت کارها رو کامل یاد بگیره و کمکی برای مردم باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای سکوت برقرار میشه. باز نگاهم رو به جاده و جنگلی که از کنارش در حال گذر بودیم میدم؛ جنگلی که مدتهاست از تابستون و فصل رنگارنگِ زندگی خداحافظی کرده و جاش رو به پاییز و فصلِ زردِ برگها که لابهلای نفسهای درختها جاخوش کرده بود، داده. آسمون صاف و آبیرنگ بود و ابرهای سفید با اَشکال مختلف از نظرم در حال گذر بودن. صدای پدر تو گوشم زنگ میخوره:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مدرسه چهطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روی نیمرخش میشینه و تازه متوجه چند چینوچروک نسبتاً عمیق در کنار چشمها و روی پیشونیش میشم. لبخندی مهربون نثار صورت کنجکاوش میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امسال سال آخرمه و همهچیز خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه از اینکه از همه بزرگتر هستی ناراضی نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخندم و به شوخی میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه گذشته رو یادآوری نکن بابا، الان راضیام از دو سال بزرگتر بودنم و اینکه زورم به همه میرسه و میتونم از خودم دفاع کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد کنجکاویهای مدیر میافتم و لبخندم پررنگتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونها میخواستن بدونن چرا باید وسط سال تحصیلی به این مسافرت بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و تو چی بهشون گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا میاندازم و ناگهان جلو میرم و گونهش رو میبوسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که دلتنگ پدرم هستم و برای دیدنش میرم، اونها هم مسئله رو درک کردن که اولویت اول من فقط پدرمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با رضایت خاطر لبخندی نثارم میکنه؛ انگار حرفم به مذاقش خوش اومده بود. از پیچی میگذریم. پدر انگار برای رسیدن عجله داشت و این سرعت کمی برای من خطرناک بود. همیشه از سرعت زیاد وحشت داشتم؛ درست مثل گربههای پشمالوی سیاهرنگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: از دوستت چه خبر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوستم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونی که آخرینبار اومدم ببینمت دیدمش. اسمش چی بود؟ اِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شرمگینی میزنم و میون حرفش میپرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِریک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکنی تو هوا میزنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله درسته. اِریک، اون هنوز هم عاشقته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول و دستپاچه امتناع میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم نباشه! آم...اون پسر خوبیه، یعنی بینظیره؛ ولی من...آ...من...خب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی برای گفتن پیدا نمیکنم و مستاصل سکوت میکنم. پدر متوجه میشه و لبخندی میزنه و بحث رو عوض میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز از زندگیکردن تو نیویورک لذت میبری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند محوی روی لبم میشینه. سرم رو پایین میگیرم و با موهای بلندم بازی میکنم و سعی میکنم صورت غمگینم رو میونشون پنهان کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته. سالهاست که اونجا رو خونهی خودم میدونم، سالهاست که نیویورک شهر من شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مراقب خودت هستی؟ تغذیهت مناسبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غذاهای رستوران و مدرسه رو میخورم، گاهی اوقات هم خونهی دوستهام دعوتم و از غذاهای خونگی لذت میبرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال شونهای بالا میاندازم و نیشخندزنان ادامه میدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غذاهاشون چندان هم بد نیست، قابل تحمله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش به سمتم میچرخه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی لاغر به نظر میای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به هیکلم میاندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیخیال! لاغری تو نیویورک مده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخرینباری که چکاپ کامل شدی، کی بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این همه نگرانی احساس خوبی بهم دست میده. صورتم از خوشحالی میدرخشه. کمی به سمتش متمایل میشم و دقیق نگاهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادم نمیاد کِی بوده؛ ولی من خوبم بابایی، خیلی خوب. نگران من نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهیم دید! آب و هوای اینجا با نیویورک متفاوته. بعد از یه ماه که از هوای خالص توسکانی استنشاق کردی، اون موقع باید خودت رو ببینی. تازه دربارهی غذاهاش نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخندم و برای بـ ـوسهی دیگهای به سمتش خم میشم و در این حین میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدر این نگرانیت حس خوبی به من میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر خم میشم تا گونهش رو بار دیگه ببوسم که ناگهان یک جفت چشم سرخ و عصبی جلوی نگاهم سبز میشه، سرخی بیش از حد مردمکهایی تو دیدم میاد. برای لحظهای نفسم حبس میشه، چشمهام از شوک و ترس گرد میشه و تکون محکمی میخورم. بازوی پدر رو محکم بین دستهام میگیرم و فریاد میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا، مراقب باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریادم برای خودم هم ناآشنا بود. چشمها و اون صورت عصبانی که از پشت شیشههای ماشین و درست در وسط خیابون خلوت در حال نگاهکردنم بود، با پلکزدنی از نظرم ناپدید میشن. پدر به سرعت پا روی ترمز فشار میده و وسط خیابان نگه میداره. با ترمز شدیدی که پدر میگیره، کمی به سمت جلو پرت میشم و سرم با داشبورد ماشین برخورد میکنه و «آخ» تند و تیزی از گلوم بالا میاد. بیتوجه به دردی که از سرم شروع به ریشهدووندن میکنه، سریع به خودم میام و از جا کنده میشم. نفس عمیقی میکشم و نفسنفسزنان نگاهم رو به بیرون از ماشین میدوزم. درست جایی که ایستاده بود ترمز کردیم. چهقدر نفرت و درد تو چشمهاش موج میزد! دست پدر روی سرم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو حالت خوبه جنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار سر تکون میدم تا از حالت گیجی و مبهوتی که درش در حال دست و پا زدنم دربیام و همینطور که نگاهِ خشکشدهم به بیرون از ماشین بود، دست سرد پدر رو آروم لمس میکنم و میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بله، من خوبم. اوه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدمه که ندیدی؟ جاییت درد نمیکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه پدر، من خوبم، چیزیم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرت خیلی محکم به داشبورد برخورد کرد، مطمئنی خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته بابا. من مشکلی ندارم، باور کن خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام از ترس و شوکی که بهم وارد شده بود میلرزید. چندبار زیر لب تکرار میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خوبم، خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم کمی تیر میکشه و از درد ابروهام تو هم میره. بیتوجه به درد سرم، از ماشین پیاده میشم و به اطراف چشم میدوزم. چند قدم به سمت قسمتهای کناری خیابون میرم. تو این خیابون خلوت و جنگلی هیچ موجود زندهای غیر از من و پدر نبود، حتی تو آسمون آبیرنگش. پدر هم از ماشین پیاده شده و کنجکاو به اطراف چشم میدوزه. از آسفالت خیابان میگذرم و کمی وارد جنگل میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا میری جنی؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون فاصله به جلوی ماشین نگاه میکنم. گیج دور خودم میچرخم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا فریاد کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جلوی ماشین اشاره میکنم و مستاصل میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه پسر وسط جاده بود! درست وسط جاده ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه پسر؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهام رو پشت گوشم جا میدم و مطمئن سر تکون میدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته، من خودم دیدم. مطمئنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر کنارم میایسته و نگاهی به دور و اطراف میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پسره کجاست؟ همینطوری ناپدید شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه دستی تو موهام میکشم و پوزخندی میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تعجبی نداره؛ با سرعتی که شما داشتید، احتمالا تا سر حد مرگ ترسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما من چیزی ندیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشین میرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم، نمیدونم؛ ولی مطمئنم که یه پسر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جلوی ماشین اشاره میکنم و مات لب میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست همینجا دیدمش و بعد...نبود! انگار که غیبش زد و یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه موهام رو چنگ میزنم و به زمین چشم میدوزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه جیغ نزده بودی از روش رد میشدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشارهای به سمت ماشین میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره راه بیفتیم جنی، هر کی که بوده احتمالاً تا الان از اینجا دور شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درون جنگل نگاه میکنم. کسی نبود؛ ولی اون یه جفت مردمکی رو که سرخی خون رو درون خودشون جا داده بودند نمیشد فراموش کرد. خواستم سوار ماشین بشم که چند برگهی A4، با عکسهای عجیب و غریب روی صندلیِ ماشین پخش و پلا دیدم. دستهای از اونها رو برمیدارم و کنجکاو نگاهی بهشون میاندازم. اینها دیگه از کجا اومدن؟! عکسهای عجیب و غریب از چند مجسمه. پدر با دیدن برگههای توی دستم، دستش رو دراز میکنه و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب جنی، من اینها رو جمع میکنم، تو بهتره بشینی. گوشهی پیشونیت داره خون میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاه دیگهای به اشکال عجیب عکسها میاندازم و وقتی متوجه چیزی نمیشم، اونها رو به سمتش میگیرم و با سرانگشت دستی به گوشهی پیشونیم میکشم. تنها چند قطره خون دستم رو رنگی میکنه. لبخند کمرنگی میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی نیست بابا. من حالم خوبه، فقط پوستِ صورتم کمی خراشیده شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر برگهها رو از دستم میگیره:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمالی به سمتم میگیره و آروم میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگیر، به کارت میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد برگهها رو تکتک جمع میکنه و داخل پوشهی سبزرنگی قرارشون میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن نگاه کنجکاوم لبخندش عمیقتر میشه و اشارهای به صندلی میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشین دختر کوچولوی کنجکاو من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لمس تکتک واژههایی که از دهن پدر بیرون میاد لذت میبرم. بیتوجه به حس بدی که تو وجودم در حال بارگیری بود، آروم میخندم و روی صندلی جاگیر میشم؛ درواقع با خندهی مصنوعیم سعی میکنم اون سنگینی نگاهی رو که مثل وزنهای چند کیلویی روی تنم قرار گرفته از خودم و افکارم دور کنم. پدر با دست جایی رو نشونم میده و لبخند رضایتمندی روی لبهاش میشینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب دیگه رسیدیم؛ و این هم خونهی شما دختر عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویلای بزرگ و زیبایی که پدر اشاره کرده بود نگاه میکنم. حیرتزده جفت ابروهام بالا میپره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا، کجای این ویلا کوچیک و دنجه؟! واو اینجا چهقدر زیباست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوقم رو از دیدن همچین جای زیبا و بزرگی نمیتونم پنهون کنم. ویلایی بزرگ و زیبا درست وسط یه زمین نسبتاً سرسبز قرار داشت و نردههای چوبی زیبایی دورتادور زمین مثل حصاری کشیده شده بودند. کمی خودم رو خم میکنم تا بهتر محوطهی روبروم رو ببینم. چند درخت در کنار هم به صف کشیده شده بودند و در کنارشون استخر بزرگ و پرآبی قرار داشت. قسمتی از زمین پر بود از کدوتنبلهای بزرگ و خوشرنگ. چهقدر زیبا و... رویایی! رویایی؟! جرقهای تو ذهنم زده میشه. ناباور با لبهایی که مثل ماهی باز و بسته میشن، اول به پدر و بعد به ویلا چشم میدوزم. رویایی؟! چندبار پلک میزنم و شوقی وصفناپذیر رو تو وجودم حس میکنم. خندان تقریباً فریاد میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای! اینجا...، اینجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر نیمنگاهی به حرکات عجیبم میاندازه و با لبخندی پنهونی آروم میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته جنی، اینجا خونهی رویایی مادرت بود؛ همونجایی که همیشه ازش حرف میزد و آرزو داشت درش زندگی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از خوشحالی برق میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم بابا، ممنونم! باورم نمیشه! نمیدونم چهطور ازتون تشکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم نگاهم رو به ویلا میدوزم. سالهایی که مادر زنده بود از خونهی ویلایی بزرگی میگفت که ارث مادریش بوده و ناپدریش با نامردی تمام اون رو از چنگش در میاره. همیشه حسرت دیدن اینجا رو داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون مردک سالهاست که مرده و من بعد از خرید اینجا با کمی بازسازی تغییرش دادم. رسیدیم جنی. بهتره پیاده بشی، من کولهت رو میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین بیرون میپرم و به سمت در ورودی میرم. از سنگفرش براقِ زرشکیرنگ میگذرم. نرسیده به پلههای ورودی، زنی ناشناس در خونه رو باز میکنه و با لبخند زیبایی به سمتم میاد. زنی حدوداً 40-45 ساله با موهایی کوتاه و خرماییرنگ، پوستی سبزه و چشمهایی که با احساسات مختلفی به من خیره شده بودن. پیراهن بلند طوسیرنگی به تن کرده بود و بافت تیرهرنگی رو برای دورموندن از نسیم خنکی که میوزید، انتخاب کرده بود. با نزدیکشدنش لبخند کمرنگی به روش میپاشم؛ درست مثل لبخند گنگی که روی لب اون زن میبینم، هر چند لبخند اون در کنار گنگبودن، مملو از ناباوری و شوقه. دستهام رو بین دستهای گرمش میگیره و صدای ظریف و گیراش تو گوشم میپیچه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به توسکانی و خونهی خودت خوش اومدی جنیِ عزیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوایی لطیف و دلنشین که بیشتر به دخترهای بیست و چند ساله میخورد، نه به زن روبروی من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آ...ممنونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن: من اولگا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی سر خم میکنم و مودبانه میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشحالم که میبینمتون، خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملیح میخنده. با دست موهای روی پیشونیش رو کنار میزنه و من مات میشم به حرکات لوند و جذابش و بعید بود از من و این مسخشدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا: اوه، خجالتم نده جنی عزیز، میتونی اولگا صدام کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز تکونی به خودم میدم و این بار مطمئنتر از قبل سر تکون میدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی دور کمرم میپیچه. سر بر میگردونم و نگاه پدر رو مشتاقانه روی خودم و اولگا میبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: دخترم زیباست، مگه نه اولگا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا خیره و متمرکز نگاهم میکنه و سپس لبخندی از روی رضایت میزنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته، جنی دختر زیبا و فوقالعادهایه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز نگاهش روی تنم چرخ میخوره و سری به عنوان تایید و تاکید حرفش تکون میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا: در واقع باید بگم بینهایت بینقصه! عزیزم پدرت در وصف زیبایی تو کم نذاشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شرمگینی به هردوشون میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه، هیچوقت این همه تعریف یه جا نشنیده بودم، لطفاً خجالتم ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو آروم میخندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: اولگا همون شاگرد باهوش و زیرکیه که ازش حرف میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم کمی پررنگتر میشه، دستش رو پر حرارتتر از قبل میفشارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا از شما و تواناییهاتون تعریف کرده بود، خوشحالم که از نزدیک میبینمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا: من همیشه عاشق جراحی بودم، درست از زمانی که یه دختر نوجوون هم سن و سال تو بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس شما مادرم رو میشناختید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای رنگ نگاهش عوض میشه و خاموش نگاهم میکنه. با دیدن جو عجیبی که به وجود اومد، متعجب ابروهام بالا میپره؛ انگار که حرف ممنوعهای رو به زبون آورده باشم و نتیجهش این سکوت خفقانآور بود. پدر تکونی به خودش میده و من رو به سمت خونه هدایت میکنه و اولگا هم بیصدا و با سری فروافتاده و متفکر پشت سرمون قدم برمیداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: هی! بهتره بریم داخل خونه، تو خونه هم میتونیم صحبت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز میکنه و کمی عقب میکشه و با لبخند دلنشین و برقی که تو نگاهش نشسته، با دست به داخل خونه اشاره میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بفرما داخل دخترم. از صورتت خستگی میباره، چهطور هنوز سرپایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها میخندم و شونهای بالا میاندازم. بیحرف، جلوتر از پدر و اولگا وارد خونه میشم و گرمای دلپذیری صورتم رو در بر میگیره. بوی زندگی رو با لذت به اعماق وجودم میفرستم و لبخند دلپذیری روی لبهام میشینه. نگاهم از دیوارهای کرمرنگ به پارکتهای تیره و سپس به مبلِ راحتی که در وسط پذیرایی قرار داشت کشیده میشه. روی میز پر بود از انواع و اقسام میوههای خوشآب و رنگ و پارچ شربت سرخرنگی هم در کنارشون چشمک میزد. قابهای زیبا و قدیمی روی دیوارها نصب بود و چند گلدون بزرگ در گوشه گوشهی پذیرایی قرار گرفته بودن. پدر ژاکت تیرهرنگش رو روی جاکفشی نزدیک در ورودی میذاره و در کنارم میایسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینم از خونه، امیدوارم مطابق سلیقهت باشه جنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کنار زیبایی و سلیقهای که تو چیدن وسایل خونه به کار رفته بود، مشخص بود سالهاست که از قدمت این خونه میگذره و این قدمت به جذابیتِ خونه میافزود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا واقعا... واقعا زیبا و جالبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی جلوتر میرم و از پنجره به بیرون از خونه سرک میکشم. چارچوبِ پنجرهها از جنس چوب بود و میشد ترکهای ریزِ درش رو دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این خونه خیلی قدیمیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: به اندازهی کاخ سفید تو واشنگتون قدیمی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخندم و نگاهی به کتابهای روی میز میاندازم. میز چوبی بزرگی در گوشهی پذیرایی قرار داشت که پر بود از انواع و اقسام کتابهای بزرگ و قدیمی و مجسمههایی ترکخورده. با سر انگشت مجسمههای روی میز رو لمس میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلوم نیست چند سال از ساختنش میگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: همهی خونههای ایتالیا ساختِ دوران امپراطوری روم نیست، میدونی که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من عاشق خونههاییام که سالهاست از قدمتش گذشته. آدم تو این خونهها یه حس خوب دیگهای داره، این قدمت بوی زندگی میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مجسمهها اشاره میکنم و با لبخند ادامه میدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی اونها هم قدیمیه. اوه بابا! اینجا کلکسیون عتیقهجاته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن قاب عکس بزرگ و زیبایی که به تنهایی روی دیوار نصب شده بود، سر جام میخکوب میشم. خیره نگاهی میکنم و صحنههایی از گذشته تو ذهنم شکل میگیرن. هیجانزده زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه! واو این قاب! این قاب...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش قدم برمیدارم، جلوش میایستم و مشتاقانه نگاهش میکنم. قاب تصویر چند مرد و زن با شنلهای بلندِ سفید و کلاههای قرمزرنگِ وصل به شنلها که داخل دریاچه مشغول عبادت بودن. دور تا دور عکس رو درختهای سرسبز و زیبایی در برگرفته بود. تصویری زیبا و در عین حال اگه باهاش آشنایی کاملی داشته باشی، وحشتبرانگیز بود! این قاب و زیباییش ترس نامحسوسی به دل بینندهش میانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا... اینجا دریاچهی بتهاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر دست به جیب و متفکر کنارم میایسته و مثل من محو تماشای قاب روی دیوار میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: اطلاعاتت خیلی خوبه! از کی دربارهی این دریاچه شنیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاوانه نگاهم روی تصویر چرخ میخوره. بیتوجه به سوال پدر آهسته زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس درست گفتم. اونها باید آتروسنها باشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر کمی بیمیل سری چپ و راست کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بذار بهشون بگیم هنرمندهای انتزاعی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی نگاهش میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آتروسنها در کنار دریاچهی بتها یه نوع مراسم مذهبی به پا میکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم کمی جمع میشه. پدر به اون اتفاقات میگفت «مراسم مذهبی»؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعترض نگاهش میکنم و میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربانیکردن آدمها مراسمِ مذهبیه؟ ترجیح میدم کلمهی «مذهب» رو از جملهتون حذف کنم، بهتره گفت گروهی که رسومات، افکار و عقاید خاصی داشتند؛ و مرگ آدمها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخندم؛ پدر هیچوقت از حرفی که میزنه، برنمیگرده و ترجیح میده روی عقاید خودش پافشاری کنه، حتی اگر اشتباه باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونها یه تمدن پیشرفتهی انسانی بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه، بابا! این نظریه صحیح نیست. اونها یه ضد انسان واقعی بودن؛ و یه قاتل حرفهای که با رسوماتشون هماهنگی خاصی داشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و چهقدر عقاید متفاوت بین پدر و دختر هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سری از روی تاسف تکون میده، ضربهای به شونهم میزنه و بحث رو عوض میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهتره کمی استراحت کنی جنی، برای بحثکردن و قانعکردن همدیگه وقت زیاد هست. برو بخواب و فردا صبح وقتی سرِحال شدی با هم دوتایی به جنگل میریم تا دریاچه رو از نزدیک ببینی و کمی با هم حرف بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به تصویرِ قابگرفتهی روی دیوار ِکاهی و کمی ترکبرداشته خیره میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتروسنها قوم عجیبی بودن؛ افرادی که قربانیکردن آدمها جزئی از عبادتکردنشون به حساب میاومد و تاکید خاصی روی عقایدشون داشتن. به نظر اونها، افراد ضعیف جایی برای زندگیکردن بر روی کرهی خاکی نداشتن و اکثر قربانیهاشون رو با فجیعترین دردها به مرگ دعوت میکردن. به دستهای خونیشون تو تصویر خیره میشم و یادم میاد که این اطلاعات رو وقتی خیلی کمسن بودم مادرم برام بازگو کرده بود؛ مادر باستانشناسم و الان با رفتنش، پدر رو جایگزین خودش کرده. آهی میکشم و به سمت پدر برمیگردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته بابا، میتونی من رو به اتاقم راهنمایی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپم رو میکشه و زیر لب «شیطونی» نثارم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دنبالم بیا جنی، اینجا اتاقهای زیادی داره که بیشترشون قفل هستن و تو باید بدونی اتاقت رو از بین اونها تشخیص بدی. انگار این خونه در گذشته به خانوادهی پرجمعیتی تعلق داشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز راهروی نسبتاً تاریکی میگذریم. کمی تو خودم جمع میشم و مردد نگاهم رو به آخر راهرو میدوزم. خونههای قدیمی همیشه تودرتو و کمی عجیب بودن و این خونه هم عضوی از این عجایب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه، اینجا واقعاً قدیمیه و ترسناک، آدم حس هیجان و ماجراجویی درش بیدار میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درست مثل فیلمها، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندم و دستم رو دور بازوی پدر میاندازم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاید. با وجود این خونه و جنگلِ پشت خونه باید بگم دلم برای ماجراجوبودن تنگ شده. شهر که بودم تنها تفریحم غیر از درس یه کافه رفتن بود و گاهی اوقات پیش دوستهام بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنم پر از حسرت میشه و آروم و مملو از حس دلتنگی زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونوقتها مامان همیشه من رو جاهای دیدنی میبرد. با وجود مامان همیشه سرشار از هیجان و شادی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر بعد از مکث طولانی، مثل خودم آروم لب میزنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه روز هم به قبرستان کلیسا میریم. مطمئنم که دلت براش تنگ شده، مطمئناً مادرت هم دلش برای دیدن تنها دخترش تنگ شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان همیشه میگفت من تو قلبت جا دارم، پس دلتنگی برای من معنا نداره. من مامان رو تو وجودم حس میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در کرمرنگی میایستیم. صورت پدر پر از حس ناراحتی بود، غم رو میشد به وضوح تو چشمهای تیرهش حس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اینجا رو برات آماده کردم، امیدوارم سلیقهم رضایتبخش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیره رو پایین میکشم و با قدمی بلند وارد اتاق میشم. اتاق کوچیک و جمعوجوری که یه تخت، کمد و یه میز و صندلی رو تو خودش جا داده بود. دست به سینه و متفکر ابرویی بالا میاندازم. تخت درست در زیر پنجره قرار داشت و پنجرهی اتاق به طرف جنگل باز میشد، آینهی قدی و بزرگی روبروی تخت و بر روی دیوار نصب شده بود، کمد و میز سمت مخالف اونها قرار گرفته بودن و کتابخونهی کوچک و پرکتابی هم گوشهی اتاق و تو نقطهی کور قرار گرفته بود. جلو میرم و نگاهی به کتابها میاندازم، کنار کتابخونه میشینم و کتابی به دست میگیرم. با دیدن تِم کتابها، چهرهم شکوفا میشه و با شوق لب تر میکنم و خندون میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من عاشق کتابهای رمانم، ممنون که یادت بود بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندیهای بادگیر از اِمیلی جین برونته یکی از کتابهاییه که از خوندن دوباره و تکراریش سیر نمیشدم. روایت عشق آتشین و غمانگیزی که بین هیث کلیف و کاترین ارنشاو پرسه میزد و در آخر سرانجام خوشی به همراه نداشت و با مرگ کاترین، درد رو پذیرای وجود هیث کرد و انتقامی که تو وجودش شعلهور شد. هرچند سرانجام عشقشون به خوشی تموم نشد؛ ولی نویسنده به زیبایی عشق ابدی دو انسان رو روی برگ آورده بود و خواننده دوست داشت بارها و بارها کتاب رو بخونه و از توصیفات و نوشتههای زیباش لذت ببره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شوق بیشتری تکرار میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون بابا، خیلی خوشحالم کردی. سوپرایز جالب و زیبایی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا گاهی اوقات حوصلهت سر میره، خوشحالم که سرگرمی خوبی برات تدارک دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابها رو روی زمین میذارم و به سمتش میرم و در آغوش میکشمش. من با این جثهی ظریف و قدی که از پدرِ قدبلندم خیلی کوتاهتر بود، سعی میکردم هیکل بزرگ و پهن پدر رو به آغوش بکشم. پدر با دیدن سعیم میخنده و دستش رو دور شونههام حلقه میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شیطونی بسه جنی. بهتره اول استراحت کنی، فعلاً کتابها رو بیخیال شو پس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز میخندم و آهسته و پر از ناز میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون بابا، هم بهخاطر کتابها و هم بهخاطر سلیقهی زیبات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـ ـوسهای روی سرم مینشونه و موهام رو نوازش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کولهت رو روی تخت گذاشتم. بهتره فعلاً بخوابی و صبح که بیدار شدی لباسها و وسایلت رو تو کمد بچینی. شببهخیر جنی عزیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به روش میپاشم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شب بهخیر بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتنش لبخند از روی لبم جمع میشه و آهسته به سمت پنجره میرم. «پوفی» از سر خستگی میکشم و پنجره رو باز میکنم. نسیم ملایمی پا به اتاق میذاره. به جنگل نگاه میکنم. تصویر مقابلم نقش زیبایی از آفرینش زیبایی بود؛ خورشید در حال غروبکردن بود و آسمون به رنگ خون دراومده و جنگل انگار خونهای بود که خورشید درش پنهان بشه. چشمهام رو میبندم و روی تخت دراز میکشم و دستم رو زیر سرم میذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خیلی خوشحالم، پدر لبخند میزد و اولگا...خب اون هم انگار زن خوب و آرومی بود. دوست دارم به خودم بفهمونم یک یا دو ماه خوبی رو پشت سر میذارم؛ ولی... اخمهام کمی درهم میشه؛ ولی دلشورهی عجیبی دلم رو چنگ میزنه. وقتی مادر بود، همیشه میگفت به حس ششمت اعتماد کن و این اعتقادم تو این چند سال زندگیکردن زیادی به نفعم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ذهنم افکار مختلفی در حال جولاندادن بود. نسیم پاییزی تو اتاق چرخ میخورد و سرمای اندکی به جانم نفوذ کرد و تنم رو به لرزش انداخت. چشم بسته کمی تو خودم جمع میشم. ملحفه رو تا شونههام بالا میکشم و خواب عمیقی افکار مغشوشم رو در بر میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای کوبیدن چیزی پلکهام رو باز میکنم. هنوز مغزم خواب بود. صدا انگار از کنار گوشم میاومد، درست زیر گوشم نبض میزد. کمی نیمخیز میشم و چراغ خواب کنار تخت رو روشن میکنم. خمار چشم میچرخونم و نگاهم به بالای سرم، روی پرندهی کوچیک و سبزرنگی خیره میشه که قصد داشت شیشهی پنجره رو با نوک کوچیک و خوشرنگش بشکونه. چشمهام رو با دست میمالم و روی تخت میشینم. هنوز هوا روشن نشده بود و فضا تنها با کمک نور ماه کمی رنگ به خودش گرفته بود. پرنده روی میلهی آهنی نصب شده به پنجره نشسته بود و با نوک کوچیک و سرخرنگش، پشت سر هم به شیشه ضربه میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازهای میکشم چند بار متوالی پلک میزنم تا از حالت خوابآلودگی دربیام و به اون موجود زیبای در حال تقلا خیره میشم. دو زانو آروم و بیصدا بهش نزدیک میشم. با نزدیکتر شدنم بالاخره آروم میگیره. با دیدن توجهش به سمتم، آروم میگیرم و در سکوت محو تماشاش میشم. پرندهای کوچیک و زیبا؛ سبزی پَرهای تنش با نوک سرخرنگ و چشمهای دکمهای مشکیرنگش، ازش یه مخلوق زیبا ساخته بود. متعجب از آروم بودنش کمی نزدیکتر میشم و میبینم که پاهای کوچیکش رو حرکتی میده و سعی بر این داره که از شیشهی مقابلش بگذره. از من ترسی نداشت؛ و این حیرتزدهم میکرد، انگار بیشتر کنجکاو بود. انگشتم رو مقابلش روی شیشه قرار میدم و سر پرنده با هر حرکتم، حرکت میکنه و دکمهایهای شبرنگش انگشتم رو دنبال میکنه. لبخند محوی کنج لبم میشینه. با سر انگشت اشاره ضربهی آرومی به شیشه میزنم که متقابلاً صدای ضربهای دیگه تو گوشم میپیچه. آروم میخندم و باز ضربهی دیگه و پشتبندش نوک کوچولوش روی شیشه میشینه. سرم رو به سمتش کمی خم میکنم که نگاهش تو صورتم میچرخه و نزدیکتر میاد. از این همه باهوشی در حیرت بودم. انگشتم رو از روی شیشه از سمتی به سمت دیگه سُر میدم و سر کوچولوی پرنده همراه انگشتم حرکت میکنه و وقتی تکونی از جانب من نمیبینه، باز به سمتم میچرخه و صدایی از خودش در میاره. لبم رو تر میکنم و آروم زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه کوچولوی زیبا و باهوشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربهی دیگهای به شیشه میزنه و تکونی به بالهای کوچیکش میده و از روی میله بلند میشه. خودش رو به دست چسبیده به شیشهم میرسونه و صدایی از خودش در میاره. با ضربهها حس میکنم استخونهای کوچیکش از هم میپاشه. چشمهای متحیرم رو بهش میدوزم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی! تو چته کوچولوی دوستداشتنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم که به قفل پنجره میره. جیغ ظریفی ازش میشنوم و ثانیهای بعد پرنده تو آسمون به سمت جنگل به پرواز درمیاد و بین انبوهی از درختها گم میشه. همونطور خشکشده به رفتنش نگاه میکنم. دست خشکشدهم رو پایین میارم و شگفتزده دستم رو میون موهای به هم ریختهم میکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه به اون همه نوکزدنش که میخواست با شیشه یکی بشه و نه به فرارکردنش از دستم! فسقل کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم و تو گلو میخندم و به سمت کولهی بزرگم میچرخم. هنوز وسایلهام رو جابهجا نکرده بودم. دیشب تا سر رو بالش گذاشتم از خستگی به خواب عمیقی رفتم و هنوز هم حس میکنم کمبود خوابم جبران نشده بود. موهای بلندم رو با کش بالای سر میبندم و کنار کولهم روی زمین میشینم و تکتک لباس و وسایلهام رو از تو کیفم بیرون میکشم. با دقت خاص خودم، لباسها و وسایلی که به همراه آوردم، تو اتاق و تو کشوها و کمد جا میدم. کتابها رو یکییکی کنارِ کتابهای دیگه تو کتابخونهی آماده شدهم قرار میدم و با گذاشتن آخرین کتاب، نگاهم به کتاب محبوبم خیره میمونه. کتابی پر از خاطرههای دور و دستهایی پر مهر که با عشقی خالص در آغوشم میگرفت. آهی از سر دلتنگی از گلوم بالا میاد. کاش خوشیها اینقدر زود گذر نبودن، کاش به پلکزدنی بود دوباره دیدنت. کاش خداوند دلش برای من میسوخت و مادرم رو از منِ تنها نمیگرفت. کاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تخت تکیه میدم و کتاب رو روی زانوهام میذارم و باز میکنم. عکس مادر از لابهلای برگههاش سر میخوره و روی زمین میافته. محو زیباییهای خدادادی مادرم، عکس رو برمیدارم و جلوی صورتم میگیرم. تبسمی به لبخندِ واقعیِ تو تصویر میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من اومدم خونه مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس مامان رو مثل یه شیء ظریف و ارزشمند جلوی صورتم میگیرم و با سرانگشت صورت ملیح و خندونش رو نوازش میکنم و آروم پچ میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان، من الان تو خونهایام که همیشه ازش تعریف میکردی؛ از حیاط قشنگ و سرسبزش، از خاطرههای دوری که ازش داشتی. مامان، من الان جاییام که همیشه آرزوی داشتنش رو داشتی، خونهی آرزوهات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو سُر میدم به چشمهای براق و روشنش، چشمهای آبیرنگ که ریشه و اصیل بودنش رو به رخ همه میکشید و ناز و نوازشی که از چشمهاش لبریز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاش اینجا بودی مامانم، اونوقت کنارم مینشستی و من با خیال راحت سر رو پات میذاشتم و تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی میکشم و زمزمهوار ادامه میدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و تو برام از داستانهای همیشگیت میگفتی، از همون داستانهایی که سالهاست برای دوباره شنیدنشون تشنهم. کاش بودی و موهام رو نوازش میکردی و یه عالمه داستانهای قشنگ برام میگفتی. دلم برای قصه شنیدن تنگ شده مامان. بعد از تو هیچکس برای من قصه نگفت، هیچکس نوازشم نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچکس به اندازهی تو دوستم نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بالا میگیرم تا مبادا قطره اشکی روی گونههام بچکه و من قولی که دفعهی آخر به مامانِ عزیزم دادم بشکنم. مامان وقتی داشت میرفت از من قول گرفت قوی باشم و مراقب مادرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان چی شد که رفتی؟ اصلاً باورم نمیشه رفتنت رو، تو... تو سالم بودی! برام میخندیدی! چی شد که رفتی؟ چرا نگران من نبودی؟ من بعد از تو تنها شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی میکنم و پر از بغض میخندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی تنها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان روبروم روی دو زانو نشسته بود و لبخندی به پهنای صورت زیباش داشت. بهونه میگرفتم و مامان آغوش گرمش رو برام باز کرد. میون چشمهای پراشکم نق زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم با خودتون ببرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر کنارمون روی دو پا نشست و دستی روی موهام کشید. هیچوقت نفهمیدم چرا پدر رو ورای یک «پدر» میدونستم. از همون کودکیهام برام دنیا دنیا تفاوت داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر: دختر خوبی باش جنی، مامانبزرگ رو اذیت نکن. ما زودی برمیگردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلم براتون تنگ میشه، زود برمیگردید ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نرم و لطیف میخنده و چشمهای آسمونیرنگش رو بهم میدوزه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زود برمیگردیم جنی، خیلی زود. منتظرمون باش عزیز دلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغر میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلاً چرا من رو با خودتون نمیبرید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالتماس میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قول میدم دختر خوبی باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: دختر غرغروی من، مامان و بابا میرن و با یه سورپرایز خوب و قشنگ برمیگردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام برق میزنه و دست از تقلا میکشم. مادر میخنده و بـ ـوسهای روی گونهی یخ زدهم میزنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئن باش دوستش خواهی داشت قشنگِ مامان.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون بـ ـوسهی آخر بارها تو ذهنم تکرار میشه، لطافت و نوازش آخر و دستی که موهای بلندم رو برای آخرین بار لمس کرد. با روشنشدن ماشین و گاز دادنش، از گذشته بیرون میام و به سمت پنجره خیز برمیدارم. به شیشه میچسبم و ماشین پدر رو میبینم که هر لحظه از خونه دورتر میشه. اخمهام تو هم کشیده میشه و نگاهم خیرهی طلوع آفتاب میشه و این موقع از صبح، پدر چرا از خونه بیرون رفت؟ در صورتی که شب گذشته به من قول گشتوگذار تو جنگل و دیدن رود بتها رو داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیراهن گرمتری به تن کرده و شالی دور گردنم پیچوندم و کتاب به دست با عجله از پلهها دوتا یکی پایین میرم. با دیدن اولگا کنار در تیرهرنگی، کنار پلهها میایستم و سعی میکنم خطوط افتاده روی پیشونیم رو محو کنم. اولگا در رو قفل میکنه و به سمتم برمیگرده. با دیدنم قیافهی متفکرش از بین میره و لبخند شادی روی لبهاش میشینه. کمرنگ لبخند میزنم. رفتن پدر کمی ذوقم رو کور کرده بود. دوست نداشتم اولین روز زیر قولی که بهم داده بود بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بهخیر اولگا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زن چهقدر طناز بود! هر قدمی که به سمتم بر میداشت، وادارم میکرد که به طرز راه رفتنش و به نحوهی لبخندش دقت کنم. دستش روی گونهم میشینه و نوازشوار از روی گونهم تا خطوط کنارِ چونهم کشیده میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح تو هم بهخیر جنیِ عزیز، خوب خوابیدی؟ اذیت که نشدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله، ممنون. نه اذیت نشدم، اتاق خوبی دارم و به راحتی میتونم از توی اتاقم جنگل و طلوع و غروب خورشید رو تماشا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سماور کنار پنجره میره و روشنش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس اتاقت رو دوست داشتی. جان برای آمادهکردن اتاقت خیلی مشتاق بود و وسواس به خرج داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم پررنگتر میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته، بابا هر وقت میخواد کاری انجام بده، اون رو به حد اعلاء به سرانجام میرسونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من بیشتر قسمت قفسههای کتابش رو دوست دارم؛ مخصوصاً کتابهای قدیمیش رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کتاب در سایت نگاه دانلود ساخته ومنتشر شده است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irwww.negahdl.com
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا نیمنگاه پرشوقی نثارم میکنه و نوازشوار میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من هم وقتی به سن تو بودم، خوندن کتاب یکی از علایقم بود؛ مخصوصاً کتابهای رمانتیک و پر از عشقهای پرسوز و گداز. بر باد رفته یکی از کتابهاییه که هیچوقت از خوندش سیر نمیشم و همیشه برام جذابیت داره. درکت میکنم. صبحونه چی دوست داری عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از صندلیهای چوبی و قدیمی وسط آشپزخونه میشینم. خودم رو مشغولِ چند گلدون کوچیک کاکتوس روی میز میکنم و آروم میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای من فرقی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس بهتره امروز املت خونگی بخوریم، امیدوارم خوشت بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم خفیفی روی لبم میشینه. اولگا پرده رو به سمت بالا میبره و به هم گره میزنه. نور خورشید مستقیم به جایی که نشسته بودم میتابه و چشمهام رو اذیت میکنه. بیحرف روی صندلی دیگهای میشینم و اینبار با ناخنهای بلند و ظریفم مشغول میشم. اولگا دو لیوان روی میز میذاره و کمی خیره نگاهم میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان همیشه از زیباییهای تو میگفت. خیلی دوست داشتم زودتر از نزدیک ببینمت. همیشه میگفت جنی نسخهی دوم منه، تو شباهت عجیبی به پدرت داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا به من لطف داره. بله همه میگن این شباهت خیلی زیاده، من ورژن دخترونهی بابا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا آمادهشدن صبحونه، اولگا گلهای کوچیک روی میز آشپزخونه رو آب داد و از اتفاقات روزمرهی اینجا کمی صحبت کرد؛ از آب و هوا و زندگی در اینجا و از آرزوهایی که برای رسیدن بهشون سالهاست در تلاشه. لیوان چای رو میون انگشتهام جابهجا میکنم و بعد از مکثِ طولانی، مردد میپرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آم...بابا کجاست؟ قرار بود امروز کنار من باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم تو هنوز صبحونهت رو میل نکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه میز نگاهی میاندازم و لبخند ملیحی میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من عادت به پرخوری ندارم، همین دو لقمه برای معدهی من کفایت میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا متعجب نگاهم میکنه و میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی خیلی کم خوردی. همیشه همینطور غذا میخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همیشه تا جایی غذا میخورم که شکمم سیر بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سکوتش رو میبینم، باز سوالم رو تکرار میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اولگا، بابا جایی رفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو بالا میاره و با همون لبخند زیبای روی لبش میگه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان یه سر رفت تا آرتزو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه رفتنش رو دیده بودم؛ ولی باز اخمهام کمی روی پیشونیم چین میاندازن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه، بابا دیشب بهم قول داد که امروز صبح من رو میبره جنگل، گفت که با هم میریم دریاچه رو میبینیم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناامیدتر زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربونی نثارم میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه! واقعاً متاسفم عزیزم، نمیدونم چی باید بگم. جان مجبور شد به شهر بره. صبح باهاش تماس گرفتن و اون مجبور شد به شهر بره تا برای تحقیقاتش تو جلسهی مهمی شرکت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم سرم رو به عنوان تایید حرفهاش تکون میدم. بابا بهخاطر تحقیقاتش به شهر رفته بود. اولگا دستش رو روی شونهام میذاره و کمی فشار میده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان قصد نداشت زیر قولش بزنه جنی، مجبور شد که بره. متوجهی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم و مطمئن نگاهش میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای بلندم رو از صورتم کنار میزنم و میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس انگار باید خودم تنهایی نگاهی به این دور و بر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چای سرد شده نگاه میکنم و از جا بلند میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا جنی! چاییت رو نمیخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشالم رو بیشتر دور گردنم میپیچم و کتاب رو از روی میز برمیدارم. لبخند میزنم و به سمت سالن قدم بر میدارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چایی سرد شده، دفعهی دیگه میخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولگا از روی صندلی کمی نیمخیز میشه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی تو باید کمی صبحونه بخوری عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرِ جام میایستم. در سکوت میچرخم و نگاهش میکنم، خیره نگاهم میکرد و کمی اخم داشت. بیتوجه به لحن دستوریش میگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گرسنه نیستم و با شما هم تعارف ندارم. ممنونم اولگا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه جنی عزیز، من فقط نگرانتم؛ دوست ندارم آب و هوای اینجا بیمارت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم اولگا، سعی میکنم بیشتر مراقب خودم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز خواستم قدمی بردارم که از جا میپره:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبر کن عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کمدی که کنار یخچال قرار داشت میره و کشویی رو باز میکنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدرت این داروها رو برات تجویز کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو جعبه رنگی رو بیرون میکشه و سریع دوتا کپسول رو از نوارشون جدا میکنه و به سمتم میگیره. متعجب و کمی مات به رفتارهاش نگاه میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخورشون عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دو کپسول دو رنگ سبز و آبیِ توی دستش نگاه میکنم. کنجکاو میپرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این داروها چی هستن؟ من مریض نیستم که دارو بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینها ویتامین و مکملهای غذایی هستن که پدرت صبح گفت حتماً بهت بدمشون؛ ربطی به مریضی نداره، بیشتر برای بنیهی ضعیفت تجویز شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداروها رو از دستش میگیرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم چرا بابا اینقدر نگران منه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدرت میخواد تو قوی و سالم باشی، اون سالهاست که ازت دور بوده و الان دوست داره جبران کنه جنی و شاید تنها راهِ پیش روش همین بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخنده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میشناسیش که؟ همیشه با تجویز داروهاش دوست داره به اطرافیانش کمک کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم. راست میگفت، پدر با اینکه از طبابت کنار کشیده بود؛ ولی همیشه هوای اطرافیانش رو داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته، پدر همیشه نگران من و مادربزرگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم میخندم و ادامه میدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی با وجود مخالفتهای مادربزرگ و غرهایی که ازش میشنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان آب رو از دستش میگیرم و با شنیدن نگرانی پدر بابت سلامتیم، با لذت دو کپسول رو به معدهم دعوت میکنم. لیوان رو ازم میگیره و بـ ـوسهای روی گونهم میکاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مراقب خودت باش عزیزم، همین نزدیکیها باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی سرسری میکنم و از خونه بیرون میام. نور خورشید که به صورتم میتابه، نفس عمیقی میکشم و با لذت چشم میبندم. هیچچیز مثل صبح زود بیدار شدن و یه پیادهروی صبحگاهی اون هم تو جنگل نیست. از بین درختهای بیبرگ میگذرم. نسیم ملایمی لابهلای درختها میپیچید و پرندهها گروهی از درختی به درخت دیگه کوچ میکردن. تو این فصل از سرسبزی و زیبایی که مادر تعریف میکرد خبری نبود؛ ولی به جاش برگهای زردِ پاییزی با خشخش زیر پاهام حس خوبی بهم میدادن. صدای شرشر آب از همین نزدیکیها به گوش میرسید. هر وقت که پدر به خونه بیاد، مطمئناً دربارهی دریاچهی بتها باهام حرف میزنه. از روی درخت بریده شدهای میپرم و سرازیری کمی رو آرومآروم پایین میرم. پدر از زمانی که طبابت رو کنار گذاشت، تمام وقتش رو صرف مطالعه و تحقیق در زمینهی این ناحیه باستانشناسی و راز و رمزهایی که درش خوابیده بود، کرد. پدر عاشق کشف رازهایی خوابیده در جهان خلقته و میدونم هیچوقت دست از کارش نمیکشه. میدونم که در مورد داستانها و افسانههایی که از این منطقه میگن حساس شده و مدتیه که دنبال کشف دریاچهی بتهاست. لبخندی روی لبم میشینه. پرندهای از کنارم میگذره و نگاهم رو به طرف خودش میکشه. گاهی اوقات داستانهایی که برام تعریف میشد رو تو خیالاتم میبینم؛ رویاهایی که همیشه خوشایند و مطلوب نیستن، همونطور که گاهی زندگی بر وفق مراد ما انسانها نمیچرخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس هوای نمداری که به صورتم برخورد میکنه، چهرهم روشن میشه. صدای قلقل آب به گوشم میرسه. به سمت سربالایی روبهروم میدوم. دریاچهی بتها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تغییر رنگ برگها، با سر خوردنشون به روی پیچکهای درخت زندگی، به روی زمین میافتن و زندگی رو با مرگ عوض میکنن. به دریاچه میرسم. آروم میخندم، خندهای که به قهقههی شاد منتهی میشه. برگها زیر پام به صدا در میان. برگها از شاخهی درختان جدا میشن و بر روی زمین میافتن و با یه پرواز ناگهانی، از سرمای زمین به درون پیچکها پناه میبرن و ناپدید میشن. نگاهم رو از برگهایی که تو هوا میرقصیدن میگیرم و پوزخندی حوالهشون میکنم؛ درست مثل ناپدید شدن یک روح!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرخت بزرگ و کهنسالی با شاخههای بلند کنار دریاچه قرار داشت. زیر شاخههای لـ ـختـ و عورش میشینم و برگهای ریخته شده در زیرش خشخش صدا میدن. صدای آبشار از همین نزدیکیها به گوشم میرسید؛ ولی جلوی دیدم نبود. کاش پدر همراهم به اینجا میومد تا میتونستم با شهامت بیشتری تو دل جنگل فرو برم و با خیال راحت، گفتههایی که سالها پیش شنیده بودم رو با چشم ببینم. مادر همیشه از درختِ رویا حرف میزد، درختی بسیار بزرگ و قدیمی با تنهای خالی که محل بازی بچگیهاش بوده. میگفت هر وقت که قهر میکرد و از زمین و زمان دلخور بود، ساعتی تو تنهی خالی درخت مینشست و یه باری هم تا خود صبح اونجا خوابش رفته بود و پدرش گروهی رو برای پیدا کردنش فرستاده بودن. مادر میگفت تو جنگل پره از آدمهایی که به دور از تمدن زندگی میکردن و افرادی زیرک و مهربان هستن، درست برخلاف عقیدههای پدر. اون فکر میکرد گروهکهای تروریستی خودشون رو داخل جنگل پنهون کردن و مخفیانه زندگی میکنن. صفحهی اول کتاب رو باز میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«زیر ریشهی درختان احساس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموش کورها مرگ را بدرود گفتهاند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرندهای بهخاطر هوای سرد منجمد شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در میان شاخههای خشک و برهنهی درختی گرفتار شده»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخش چشمهام از متن روی کتاب به نزدیکی پاهام سُر میخوره؛ کنار پام و آبی که هر لحظه بیشتر پیشروی میکنه و خشکی زمین رو در بر میگیره و... متعجب میشم. تصویر عروسک نصف و نیمه توی ذهنم حک میشه. سر عروسک با موهایی بلند و طلایی از زیر آبِ رود خودنمایی میکنه؛ عروسکی کاملاً قدیمی، از همونهایی که مادر گاهی اوقات برام میخرید. چشمهای عروسک بسته بود و مژههای مصنوعیش روی صورت سفیدش، اون رو کاملاً طبیعی نشون میداد. غر میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی دلش میاد عروسک به این زیبایی رو خراب کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ صورتش کمی ترک برداشته بود و رنگ سیاهی از لابهلای تَرَکها دیده میشد. کمی خم میشم و دستم رو به سمتش دراز میکنم. اخمی روی پیشونیم میشینه. جریان آب با حرکتی، سر عروسکِ مو طلایی رو جایی دورتر از من هدایت میکنه، به طوری که برای دستیابی بهش باید کمی از خودگذشتگی میکردم و تو این هوای رو به سردی رفته، تا نزدیکیهای زانو خودم رو به دست سرمای آب میسپردم. این از خودگذشتگی از منی که سرمایی هستم امکانپذیر نبود. ناراضی بیشتر از قبل، خودم رو روی زمین خاکی کش میارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیخیال، ارزش سرماخوردگی بعدش رو نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر عروسک از جایی که قرار داشت تکونی میخوره و نرم به سمت سطح آب، بالا میاد. ابرویی بالا میندازم. عروسک با جریان آب کمکم دور میشه و نگاهم تا زمانی که موهای رنگی و براقش تبدیل به نقطهای مبهم میشه، همراهش کشیده میشه. با خودم آروم زمزمه میکنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-انگار سر یه آدم کوچولوی واقعی بود! موهاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا برخورد دستِ سردی روی پوست صورتم و انگشتهایی که روی چشمهام قرار میگیره، حرفم قطع میشه و ترسیده، تکون سختی میخورم و سعی میکنم به سرعت از روی زمین بلند بشم. دست درست جلوی دیدم رو گرفته بود. جیغ خفیفم رو تو گلو خفه میکنم و با لمس دستهای کوچیک و یخزدهش به روی صورتم به تکاپو میافتم. حس میکنم قلبم دیگه جایی تو سینهم نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی! آروم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کتاب دست رو به سمتی هول دادم و به سمت صدا چرخیدم، صدایی ضعیف و ناآشنا! با دیدن دختری که پشت سرم ایستاده بود، نفس حبس شدهم رو با فشار به بیرون می فرستم و لرزش تنم کمی آروم میگیره. دستم رو روی قلبم میذارم، هنوز تند و ناباور به قفسهی سینهم میکوبید. نفسنفس میزنم. همه چی یهویی شده بود و هنوز از اون حالت و لمس سردی دستهاش بیرون نیومده بودم و معلوم نبود حجم ناشناس روبهروم چهطور سر از اینجا درآورده بود؟ صدام کمی لرزش داشت و کمی عصبانیت که قاطیِ لحنِ نگران و متعجبم بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir