خط هشتم بازگوی زندگی ها و حرفهای ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ و خون نیستند…انسان هایی که نسل سوم ، نسل آزاد لقب گرفته اند… انسان هایی شاید واقعی…و یا شاید غیر واقعی… پایان باز

ژانر : عاشقانه، غمگین

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین خط هشتم
نویسنده : sundaughter

ژانر : #عاشقانه #غمگین

خلاصه :

خط هشتم بازگوی زندگی ها و حرفهای ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ و خون نیستند…انسان هایی که نسل سوم ، نسل آزاد لقب گرفته اند… انسان هایی شاید واقعی…و یا شاید غیر واقعی…

پایان باز

خطِ ّاول : بسم ِاللهِ الرّحمن ِالرّحیم

خطِ ّدوم : مرگ شاید نعمتی است از جانب خداوند ... برای تحمل کابوسی به نام زندگی ... !

خطِ ّسوم : انسان نرم و لطیف زاده میشود و در هنگام مرگ خشک و سخت است.

خطِ ّچهارم : گیاهان نرم و انعطاف پذیر سر از خاک بیرون می اورند و در هنگام مرگ خشک و شکننده هستند.

خطِ ّپنجم : هرکه سخت و خشک و شکننده است ، زمان مرگش به زودی فرا خواهد رسید و هرکه نرم و لطیف و انعطاف پذیر است...سر شار از زندگی !

خطِ ّششم : شهادت یعنی جان سپردن و جان دادن برای رسیدن به یک هدف ، آرمان و یا آرزو...

خطِ ّهفتم : و زندگی یعنی سرگذشت ِ درگذشت اهداف... آرمان ها و آرزوها...!

پی نوشت 1 :

کلیه ی اسامی و مکان ها صرفا تراوشاتی از ذهن نویسنده است و هرگونه مشابهت اسامی واماکن تصادفی ، غیر عمدی و برحسب اتفاق می باشد.

پی نوشت 2:

این داستان تنها اظهار عقیده ی ساده ی یک نسل سومی است و مضمون آن برداشتی عمومی و آزاد از دیده های رسانه ای، اخبار... و شنیده ها می باشد.

خط هشتم ...

" برداشتی آزاد از فیلم – (به نام پدر) ساخته ی ابراهیم حاتمی کیا

برداشتی آزاد از رمان – (بغض تاریخی) نوشته ی فردین.ق " است.

پاورقی : خط هشتم بازگوی زندگی ها و حرفهای ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ و خون نیستند...انسان هایی که نسل سوم ، نسل آزاد لقب گرفته اند... انسان هایی شاید واقعی...و یا شاید غیر واقعی...

سرآغاز خط هشتم:

قسمت اول:

جسم خیس و لزج و نرمی روی پوست صورتم پایین و بالا میرفت. چشمهامو باز کردم.سنگینی و گرمای ونوس و کاملا روی خودم حس میکرد.از روی گونه تا پایین گردنم و میلیسید... با صدای خش داری صداش زدم : ونوووس...

هنوز داشت به کارش ادامه میداد.از این کارش چندشم میشد.یه مشت به پهلوش زدم و از روی تخت پرتش کردم پایین.

زوزه ای کشید و پایین تخت نشست.

لبه ی تخت نشستم و پاهامو به زمین رسوندم.نگاهی به ساعت کردم... ساعت تازه 9بود.با اخم به ونوس گفتم: توله سگ... ساعت تازه نه هه که... چرا بیدارم کردی؟

با چشمهای تیله ایش مظلومانه نگاهم میکرد .زوزه ای کشید و چند بار دمشو برام تکون داد. اهمیتی ندادم.دوباره روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم.خوابم پریده بود.

با بلند شدن من ونوس هم بلند شد. دستی به سرش کشیدم و گفتم: صبح به خیر ونوس... فقط خرناس کشید.دوباره بلند شدم و حوله مو برداشتم و چپیدم تو حموم.

اب سرد و تا اخر باز کردم و بی مقدمه رفتم زیر دوش... یک لحظه نفسم بند اومد.اما کم کم عادت کردم.چشمهامو بستم . سعی داشتم به چونه ی لرزون و دندونهایی که از سرما محکم بهم بر میخوردند بی توجه باشم.از ضربه های شلاق وارانه ی اب سرد که روی پوست تنم فرود می اومدند تنها حس رخوت بود که توی وجودم میپیچید.

چند دقیقه بعد اب سرد و بستم... و اب گرم و باز کردم تا وان پر بشه... جلوی اینه ایستادم... خمیر ریش و روی صورتم خالی کردم.اینه تماما بخار شده بود.کف دستم و به اینه کشیدم ... حالا تصویر خودمو بهم نشون میداد.تو چشمهای خودم خیره شدم... مژه هام به خاطر خیسی بهم چسبیده بودند.موهام به پیشونی... نصف صورتم سفید بود.صداش تو گوشم پیچید: پسر مژه بلندم نوبره ها... و صدای خنده ی مستانه اش بود که هنوزم از یادم نرفته بود.

دستمو گذاشتم روی اینه... درست روی تصویرم... چشمهامو بستم... وان لبریز شده بود.بخاراب داغ هم بلند شده بود. نفسم و نگه داشتم و بی درنگ خم شدم ، سرمو تو اب داغ فرو کردم... شاید به سی ثانیه هم نکشید. گر گرفته... نفس نفس میزدم.بالاخره اصلاح کردم.بعد از نیم ساعت از حموم دل کندم.

جین سیاه و تی شرت سورمه ای تنم کردم.موهام خیس بودن... اهمیتی ندادم . غذای ونوس و جلوش گذاشتم.به عنوان تشکر دمشو برام تکون داد و مشغول شد.

کلافه و سرگردون سوئیچم و برداشتم و از اتاق زدم بیرون... صدای خنده ی بابا و ونوس از طبقه ی پایین می اومد.

اون تا سایه ی منو دید. لچکشو روی سرش انداخت و گفت: سلام حمزه خان... صبح به خیر... بفرمایید صبحونه... بابا هم روزنامه اشو جلوی صورتش گرفته بود و از بالای ورق هاش به من نگاه میکرد.

بی اهمیت به اون و اون یکی به سمت در رفتم... کتونی مو از تو جاکفشی بیرون اوردم... که صدای عصبی بابا بلند شد: نشنیدی؟ تو باید به ونوس خانم سلام کنی... نه اون به تو...

خنده ام گرفت: ونوس خانم... کفشمو پوشیدم... نگاهی به اون که پشت اپن ایستاده بود و به من نگاه میکرد انداختم.

سوتی کشیدم و ونوس از اتاقم بیرون اومد و دون دون خودشو به من رسوند.قلاده اشو مرتب کردم و گفتم: ونوس... من صبح بهت سلام کردم مگه نه؟

ونوس، سگم طبق معمول دمشو برام تکون داد. و ونوس همسر بابام هم از حرص سرخ شده بود.

موندن دیگه جایز نبود.قلاده ی ونوس و کشیدم و با هم از خونه خارج شدیم و اون یکی ونوس و با شوهرش تنها گذاشتیم.

تو ماشین نشستم و ونوس هم عقب برای خودش چپ و راست میشد.مستقیم داشتم میرفتم بعد از چهل تا چراغ بالاخره به خونه ی مامانم رسیدم.ماشین و تو کوچه پارک کردم.ونوس میخواست پیاده بشه... مامان خوشش نمیومد ونوس ببرم اونجا... به خاطر همین به ونوس گفتم تا برگشتنم تو ماشین بمونه... درها رو قفل کردم ... نگاه تیله ای و مغموشو حس میکردم از تنهایی خوشش نمیومد. درست مثل خودم...

اهی کشیدم و رفتم سمت در برج ، زنگ اخر و فشار دادم.چند لحظه بعد صدای ظریف مامان اومد .

-بله؟

-سلام...

مامان با هیجان جوابمو داد و در و برام باز کرد.محمود اقا سرایدار برج دیگه منو میشناخت...یه سلامی کردم و رفتم سمت اسانسور... اهنگ گل ارکیده پخش شد... فقط اهنگ بی کلامش...

باهاش همراهی میکردم: شاخه ای تکیده... گل ارکیده... با چشمهای خسته... لبهای بسته... غم توی چشمهاش اروم نشسته... شکوفه ی شادیش از هم گسسته... اشنای درده...خورشیدش سرده... تو قلب سردش غم لونه کرده...

تو همون اوج تریپ خوانندگی من صدای زنی اومد: طبقه ی هشتم...

از اسانسور بیرون اومدم... مامان جلوی در منتظرم بود.دستهاشو برام باز کرد تا بغلم کنه... خودمو جمع کردم... دوزاریش افتاد حس لوس بازی ندارم.

یعنی دیگه هیچ وقتم حس اینو نخواهم داشت... اون موقع که به اغوشش نیاز داشتم کمکی بهم نکرد که حالا...

سیزده سال پیش این اغوش باز لازم داشتم با اخم نگاهش کردم.چیزی نگفت فقط دستهاشو پایین اورد وبا لبخند گفت: خوش اومدی... چه عجب یه سری به ما زدی... یادی از این مادرپیرتم کردی؟

چرت میگفت... پیر نبود... پنجاه سالش بود.میانسال ... با این رنگ مجدید مشش هم جوونتر میزد.

به این حرفهای همیشگیش عادت داشتم ، بیخیال کتونیامو در اوردم و وارد خونه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان رفت سمت اشپزخونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احوالپرسی میکرد.منم به هیچ کدومش جواب نمیدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه سینی چایی داغ و کیک و شکلات برگشت... همرو رو به روی من گذاشت و باز رفت ... داشتم به بخار چایی نگاه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مثل یه مهمون باهام رفتار میکرد. پوزخندی زدم وخم شدم و دو تا شکلات فرمند برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با پیش دستی پر و پیمون میوه کنارم نشست و گفت: بیشتر بردار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همینم خودم نمیخورم... ونوس دوست داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اروم پرسید: ونوس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدس زدم ذهنش منحرف شده به اسم هووی عزیزش... واسه ی اینکه بیشتر حرص نخوره گفتم: سگم... اسمشو گذاشتم ونوس... عشق شکلاته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خندید با این حال اخم کرد و گفت: درست نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هامو بالا انداختم و چاییمو برداشتم... اون با من مثل مهمون رفتار میکرد... اما من که مهمون نبودم... یعنی نمیخواستم مهمون باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید پنج دقیقه چیزی نگفتیم... فقط داشت نگام میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چشماش نگاه کردم و گفتم: چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک گوشه ی چشمشو پاک کرد و گفت: چقدر لاغر شدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاییمو تا تهش خوردم ... و لیوان و به سینی برگردوندم.مامان اهی کشید وبی حاشیه پرسید: برمیگردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دانشگاهتو تموم کن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم تو فکرش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زر میزدم... به تنها چیزی که فکر نمیکردم همون خراب شده بود.اما نمیخواستم مامان باز به حال افسردگی من غصه بخوره... برای اینکه حواسشو پرت کنم گفتم: از علی و زهرا چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: پیش پای تو رفتن بیرون... علی بالاخره شاغل شده... دیگه باید براش استین بالا بزنم... و مبهوت منو نگاه کرد. انگار که حرف نامربوط و ممنوعه ای زده باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف انتظارش خندیدم و گفتم: اون ازمن هفت سال بزرگتره... زودتر از اینا باید به فکر میفتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اروم دستشو جلو اورد و لابه لای موهام فرو کرد.میخواستم سرمو عقب بکشم... اما... نشد.مامان که دید کاری نکردم با بغض گفت: نمیخوای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشتم بیشتر پیش بره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گیر نده مامان... باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لحن متفاوت تر گفتم: راستی... تو دست و بالت ناهارم پیدا میشه؟ تا عصر سرت خرابما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و اشکهاشو پاک کرد و گفت: چی درست کنم برات؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهام برق زد... لازنیا... چند وقت بود نخورده بودم خدا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خندید و بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه رفت تو اشپزخونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم بلند شدم و گفتم: برم ونوس و بیارم بالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان باز اروم پرسید: ونوس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یادش اومد... منظورم کیه... با من من گفت: اخه... اخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنمو خم کردم و گفتم: میبرمش رو تراس... بیارمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با لحن ناراضی گفت: از تو هال که باید رد بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بغلش میکنم... خوب؟میترسم ببرنش... و سرمو عین موش مرده ها انداختم پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره مامان یه لبخند تایید زد و منم خواستم براش بوس بفرستم که... پشیمون شدم... اصولا از این ناپرهیزی ها نمیکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونوس و بغل کردم... طفلک ترسیده بود فکر میکرد باز وقت واکسنشه... مدام زوزه میکشید و تقلا میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بردمش تو اسانسور خودشو که دید مشغول پارس کردن شد.تا طبقه ی هشتم نذاشت اهنگ گل ارکیده رو گوش بدم... وارد خونه که شدیم دیگه اروم شد.محیط نا اشنا بود و داشت جزییات و بررسی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با چندش نگاهش میکرد.هرچند حرفی هم نزد.تو تراس گذاشتمش پایین و شکلاتها رو پوستشو در اوردم و مقابلش گذاشتم. دمشو هزار بار تکون داد و با ولع مشغول شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا نفس عمیق کشیدم... و برگشتم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان مشغول بود...روی صندلی پایه بلندی که کنار میز اُپن بود نشستم و نگاهش کردم.مامان سنگینی نگاهمو حس میکرد اما عکس العملی نشون نمیداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مثل سیزده سال پیش که وقتی التماسش میکردم... یه نفس عمیق کشیدم... نمیدونستم باید ازش متنفر باشم یا نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر از خودم متنفر بودم.بلند شدم و به اتاق علی رفتم.علی و زهرا پسرخاله و دختر خاله ام بودن که پدر و مادرشون و توی جنگ از دست داده بودن ومامان من سرپرستیشونو به عهده گرفته بود.شاید سر همین قضیه هم بود که بابا از مامان جدا شد.از وقتی یادم میاد دعوا بود.اون موقع که اونا از هم جدا شدن من ده سالم بود.اون روز اخری که به مامان التماس میکردم نذاره بابا منو با خودش ببره... دوباره یه نفس عمیق... تازگی ها نیم بند نفس میکشیدم... یه دونه نفس کامل حسرتش به دلم مونده بود.کامپیوتر علی و روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اُه... عکس خودشو یه دختره بود که همو بغل کرده بودن وگذاشته بود رو بکراند.خنده ام گرفت... به نت که وصل شدم رفتم سایت دانشگاه... دیگه مرخصی و ول معطلی بسه... دم رضا گرم برام انتخاب واحدم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم تو نت ول گشتم... حوصله ام سر رفته بود.باز برگشتم صفحه ی اصلی... چشمهای دختره اهویی بود.از اون مکش مرگ ماها... علی هم خوب بود... اما چشمهای دختره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای حمزه چشمای این دختره رو... چقدر خوشگله؟ نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم تو اینقدر راحت از دخترا جلو من حرف میزنی نمیترسی از دستت بپرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بپری؟ عمرا... دیه من خر خودمو خوب خوب میشناسم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توچشماش نگاه کردم و هیجی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: چیه؟ چیرا اینطولی نیگا موکونی منو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم حرفی نزدم.خندید و گفت: الان داری مثل یه خری که به نعلبندش نگاه میکنه... نگاه میکنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکاری کردم نشد جلوی خنده امو بگیرم .اونم غش غش میخندید... سرشو میداد عقب... وریسه میرفت.موهاش که میریخت تو صورتش اونقدر خواستنی میشد که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزززززیییییی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوووم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوم و کوفت... ارزو به دلم موند یه بار بگی جون دلم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارزوشو به گور میبری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفت و زل زد تو چشمام... با اون چشمای بادومی وکشیده اش... یه خرده نگاهش کردم و بعد کشیدمش تو بغلم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره سکوت و شکست و گفت: خیلی بدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم صورتشو بوسیدم وگفتم: ولی تو خیلی خوبی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز تو چشمهام نگاه کرد ... سرمو خم کردم تا لبهاشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چیزی پشت لبم و قلقلک میداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا بود که با یه پر داشت اذیتم میکرد.خندید و گفت: علیک سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... کی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی وقت نیست... نامزد داداش منو که خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و کامپیوتر و خاموش کردم و گفتم: مبارک باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا حالتش عوض شد... انگار یهو غمگین شده باشه گفت: چقدر اه میکشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم و گفتم: کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا به میز کامپیوترتکیه داد و گفت: پنج دقیقه تماشات میکردم.. تو حال خودت نبودی... طوری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی وقت بود که تو حال خودم نبودم. یه لبخند نصفه تحویلش دادم و گفتم: من عالیم... حرف تو دهن من نذار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لحن بچگونه گفت: حمزززززیییی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار خالی شدم.تمام تنم شد خیس عرق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا داشت حرف میزد اما من فقط تکون خوردن لبهاشو میدیدم... عصبی شده بودم.فقط اون حق داشت منو اینطوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم بالا نمیومد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا نگام کرد و گفت: خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش تو سرم اکو میشد... سرمو تو دستهام گرفتم.نفهمیدم چقدر گذشت که دست یکی رو شونه ام حس کردم... زهرا با یه لیوان اب با لای سرم ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو خوبی؟ چت شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش کردم... چشمهاش هم رنگ چشمهای اون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه ، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم گفتم: اره... خوبم.... لیوان و گذاشتم روی میز و از جام بلند شدم و رفتم دستشویی... خم شدم و چند مشت اب سرد پاشیدم تو صورتم... دوباره تو اینه نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتشو تو اینه دیدم پشت سرم ایستاده بود و بهم میخندید.به عقب چرخیدم... هیچکس نبود.پیشونیمو به دیوار چسبوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای چند تقه که به در خورد از دستشویی بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا باز پرسید: خوبی؟ چت شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم و رفتم سمت تراس... ونوس تو افتاب چرت میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد که به صورتم خورد اروم تر شدم.زهرا هم دیگه کاری بهم نداشت.مامان از اشپزخونه صداش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت بعد علی هم اومد و بالاخره لازانیای عزیز هم اماده شد. با اینکه خیلی گرسنه ام بود اما چیز زیادی هم نتونستم بخورم.علی هم زور میزد سر به سرم بذاره... منو سر حال بیاره...اما نمیشد... من حالم بدتر از اونی بود که با چند تا چرت و پرت بشه برام کاری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت نزدیک چهار بود. دیگه باید میرفتم.دم در باز به علی تبریک گفتم.دو هفته ی دیگه نامزدیش بود... بهم گفت: بیام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من... یه جوری پیچوندمش... توقع زیادی نداشتم که درکم کنن... ترجیحا درکم میکردن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جلوی در بهم گفت: چیزی لازم نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو پایین انداختم و گفتم: چرا... یه کم پول میخوام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان تو روم خندید و گفت: زودتر میگفتی... مجبور نبودی تا نهار صبر کنی... مات نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو تا پول بیاره... اما دیگه نموندم... قلاده ی ونوس و کشیدم و رفتم تو اسانسور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به ماشین برسم ... صدای سرایدار و شنیدم... اهمیتی ندادم... اینقدر عصبانی بودم که فقط با تمام قدرت پامو روی گاز فشار دادم تا برم... تا دور بشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک یک ساعت تو خیابون الکی میچرخیدم... ساعت بالاخره شیش شد. بعد از رد کردن ترافیک بالاخره رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمت دوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین و یه گوشه پارک کردم و زل زدم به در اهنی و بزرگ و زنگ زده... بعد یک سال... بالاخره از توی اون دخمه میومد بیرون... چند تا نفس عمیق کشیدم. بوی عطر دسته گلی که خریده بودم تو سرم میپیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلهای رز و رنگهای مختلف... دیگه از شر کمپوت خلاص شده بود.صدای ریلی باز شدن در باعث شد سرمو به اون سمت بچرخونم... خودش بود.ساکش روی شونه اش بود.یه کاغذ و به نگهبان داد و اومد بیرون... از ماشین پیاده شدم. از حالت ایستادنش معلوم بود که منتظر کسی نیست.شاید فکرشم نمیکرد کسی از ازادیش خبری داشته باشه... حتی من که صمیمی ترین دوستش بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سروش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید به سمتم... مبهوت و متحیر زل زد بهم... سمت شقیقه هاش سفید شده بود.یک نازک هم روی پیشونیش بود و دو تا خط اخم که بین دو ابروش بیشتر از سابق خودنمایی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم به سمتم اومد. چند لحظه هیچ کدوممون هیچکاری نکردیم... اما بعد کشیدمش تو بغلم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه اش گرفته بود خرس گنده... انگار نه انگار زندان مال مرده اونم پشت نرده...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهاشو کشیدم و گفتم: علیک سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش با گریه نگام میکرد ... نفس بغض داری کشید و گفت: فکر نمیکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفشو گفتم: خبرت بیاد ... یعنی اینقدر بی معرفتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش خندید و گفت: نه... و باز زل زد تو صورتم... نگاهش تلخ بود.دیگه این سروش نمیشد اون پسر شوخ و شنگ.... نه دیگه هیچ وقت نمیشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکشو گرفتم و دست انداختم زیر بازوش و بردمش سمت ماشین... دسته گل و بهش دادم... خیلی نمیتونستم بوشو تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش به زوربغضشو فرو داد. عین ننه مرده ها شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زر زرو نبودی که شدی... مدد زندونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه بدونی اون دخمه چه جور جاییه... و چند تا نفس عمیق کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باورم نمیشه ازاد شدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و گاز ماشین و گرفتم.سروش ساکت بود. توقع نداشتم حرف بزنه ... ولی اینقدر ساکت هم ... نمیدونم... به میدون ولیعصر که رسیدیم گفت: برو سمت مطهری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم و گفتم: مگه خونه نمیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند تحویلم داد و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقدر بدم میاد از نسیه حرف زدن... با این حال چیزی نگفتم و رامو کشیدم سمت مطهری... وارد یه خیابون شدیم و کوچه ی شقایق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین جا وایسا... برمیگردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم.اما چشمهاش که برق میزد باعث شد تا یه لبخند تحویلش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش وارد کوچه شد.... انتهای کوچه... یه در سبز رنگ... زنگ و فشار داد و منتظر موند.چند لحظه بعد یه دختر جوون چادر به سر در و باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم باز شد.پس این همون دختره است که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی حمزه... یه فرشته پیدا کردم روی زمین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخواب بابا... تو روزی دو هزار تا فرشته پیدا میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند گاله رو... و با یه لحن متفاوت گفت: این یکی با همشون فرق داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم: زر مفت نزن... اهمیتی به حرفم نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی حمزه... وقتی پیششم... یه مدلیم... خیلی خوشگله... عین ماه میمونه... اصلا دلم نمیخواد تنهاش بذارم... میخوام همش پیشش باشم... و اهی کشید و به یه نقطه خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون موقع نمیفهمیدمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم سروش داره جلوی در زانو میزنه... از ماشین پیاده شدم و درا رو قفل کردم و به سمت سروش که کا ملا روی زمین زانو زده بود دویدم.سروش رنگش مثل گچ شده بود.دختره اروم گریه میکرد.سروش چشمهاش کم کم بسته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دختره گفتم: چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره با گریه گفت: بیارش تو... یه اب قند درست کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام زورمو زدم تا بلندش کنم... خدایی شد خودشم هنوز جون داشت تا رو پاش وایسته وگرنه من که زورم نمیرسید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد حیاط شدیم... روی تخت نشوندمش... دختره با یه لیوان اب قند برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش چشمهاش باز بود.زل زد بود به دختره... دختره سرشو انداخت پایین و همون لحظه صدای گریه ی بچه و جمله ی اروم سروش که گفت: لیاقت یه سال صبر و نداشتم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان و پس زد و از جاش بلند شد. صدای گریه ی بچه هنوز میومد.نمیدونستم چی بگم ... یا اصلا حرفی بزنم یا نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و تو با یه بچه ی یکی دوماهه که اروم شده بود باز برگشت به حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش چشمش که به نوزاد افتاد... با یه لحن گرفته و بغض دار بهم گفت: بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زن جوون که گفت: صبر کن هم باعث نشد تا سروش حتی یک ثانیه هم صبر که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم و دنبال سروش میرفتم که تا خواستیم از در خارج بشیم... یه مرد جوون سی خرده ای ساله با دستهای پر خرید متعجب به من و سروش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش که ماتش برده بود. کم کم اخمهای مرد تو هم میرفت...موقعیت بدی بود و بدتر هم میشد.یه قدم رفتم جلو تر و روبه روی مرد ایستادم و با لبخند تصنعی گفتم : برای چک کردن کنتور برق اومده بودیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد لبخندی زد و گفت: بفرمایید کنتور همین جاست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا گفتم: چک کردیم... مشکلی نبود...و بازوی سروش و گرفتم و از خونه زدیم بیرون.... مرد هم خداحافظی کوتاهی کرد و در بسته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جفتمون همزمان نفس عمیق کشیدیم و صدای مرد اومد که انگار به زنش میگفت: چه خبرا... و صدای گریه ی بچه باز بلند شد و مرد با لحن مهربون و پدرانه ای گفت: سروش بابا گریه نکن... ببینم پسرم چرا گریه میکنه... و هر لحظه صداش دور تر و دور تر میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش پوزخند تلخی زد. چهره اش شکسته شده بود حالا به نظرم پیرتر و خسته تر میومد. دستهاشو توی جیبش کرد و به سمت خیابون راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دنبالش راه افتادم.سوار ماشین شدم که بهم گفت: میخوام یه کم راه برم... تو برگرد خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی بهش نگفتم.ساکشو برداشت و به سمت پیاده رو اروم و سلانه سلانه راه افتاد.نمیتونستم همینطوری ولش کنم... ماشین و روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونوس روی صندلی عقب خواب خواب بود.اروم دنبال سروش توی خیابون حرکت میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضبط و روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو دوست دارم عجیب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو دوست دارم زیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چطور پس دلت میاد منوتنهام بذاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل لحظه ی خواب ستاره ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو دوست دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل حس غروب دوباره ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو دوست دارم عجیب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو دوست دارم زیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگو پس دلت میاد منو تنهام بذاری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای حمزه ادم این اهنگ و گوش میده یاد تمام بدبختی هاش میفته... عوضش کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ دلت میاد... اهنگ به این قشنگی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچم قشنگ نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گوش کن... من عاشق اینجاشم... اخم کرد و لبهاشو جمع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا اونجایی که من یادم میاد تو عاشق من بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب بعد از تو عاشق این یه تیکه ی اهنگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منو با اهنگ مقایسه میکنی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایا ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا کار داره... به منشیش بگو... و خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اخرین وداع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دورم از همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه صبورم ای خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه وقت رفتنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو میسپرم به خاک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو رو میسپرم به عشق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو با ستاره ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه.... این پسره که گریه میکنه.... ادم دلش کباب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلت برای اون کباب میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخود... همین مونده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی مونده؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه...-لوس چرا جواب نمیدی... حمزززززییییییی... با بغض تصنعی گفت: اصلنش... منم بمیرم همینجوری واسم گریه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حمزززز ه.... مراقب باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعتم بالای پنجاه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دیوار سیاه روبه روم سبز شد... فقط بی هوا ترمز کردم... پیشونیم محکم خورد به فرمون... طوری که صدای بی وقفه ی بوق ماشین در اومد.اینقدر گیج بودم که متوجه هیچی نشم... صدای بوق ماشین و پارس کردن ونوس تو سرم میپیچید... سروش در سمت منو باز کرد وشونه ام و کشید عقب... اروم میزد تو صورتمو تکونم میداد. چشمامو به زور باز کردم.سروش با نگرانی نگام میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا پلک زدم... سرم بد جوری درد میکرد. یه کم تند نفس میکشیدم.ماشین و خاموش کردم... ونوس ساکت شده بود.گردنم و به سمتش چرخوندم که اه از نهادم بلند شد. سر و گردنم بدجوری درد میکرد.ونوس از لابه لای دو تا صندلی اومد روی پام نشست اروم زوزه میکشید.یه دستی به سرش کشیدم و دوباره فرستادمش عقب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش: پسر کجایی؟ یک ساعته دارم صدا میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم باز گفت: حالت خوبه؟ برو اون ور بشین ببرمت بیمارستان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زده بودم به یه سطل مکانیزه... نفسم و مثل فوت بیرون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو چم شد... سروش باز صدام کرد: حمزه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تهوع داشتم با این حال حواسمو جمع اون کردم و گفتم:خوبم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش خندید و گفت: تو که خراب تر از منی... برو اون ور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو کشیدم سمت صندلی شاگرد و سروش پشت فرمون نشست.بی هدف میروند.بعد از چند دور این ور و اون ور گشتن با احساس گرسنگی بهش گفتم:بریم یه چیزی بخوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موافق بود... جلوی یه فست فود نگه داشت.پیاده نشدم... گفتم :بگیر تو ماشین بخوریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشت به حساب اون تصادف و نگران پرسید: چیه حمزه؟ حالت خوب نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبم... نمیخوام بین مردم غذا بخورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبهوت نگام کرد و بدون اینکه حرفی بزنه... به سمت رستوران رفت...سرمو به شیشه تکیه دادم... یه موتوری کنار ماشین ایستاده بود. پیک بود.تا موتورشو روشن کرد ... دودش بهم خورد... حالت تهوعم بد تر شد. دیگه رسما نفسمم بالا نمیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیشه رو بالا کشیدم...بی توجه به حس خفگیم به اسمون خیره شدم.با اینکه هوا طبق معمول الوده بود ولی اسمون و ستاره هاش پر رو تر از گرد و غبار بودن... یه ستاره ی چشمک زن تو مسیر دیدم بود.از سرفه گلوم میسوخت... دستمو بردم تو جیبم تا اسپری مو دربیارم... درشو برداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه بس کن دیگه... کلافه ام کردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم و اسپری و در اوردم.. نفسم بالا نمیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام کرد.با عصبانیت و نگرانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره... با ........ کارای ... تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه ندادم... یعنی نتونستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفت... اسپری و رو داشبورد پرت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب ازم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محلش نذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به.... خودم .... مربوطه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت:حمزه تو روخدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسپری و به سمتم گرفت واروم گفت: خیلی خوب... ببخشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش گرفتم و ازپنجره پرتش کردم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ کشید و با گریه گفت: داری چیکار میکنی دیوونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با کی لج میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه...اصلا من غلط کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه گوشه نگه داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بریده بریده گفتم : دیگه... نم... ی ... خوام... ب...بی.نمت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گریه گفت: حمزه... تو رو خدا تو حالت خوب نیست...به خدا داری اشتباه میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاقت دیدن اشکاشو نداشتم... با این حال رو حرفم موندم و گفتم: گم...شو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه گم میشم.... ولی نه تا وقتی که نبینم حالت خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زور سرفه تو چشمام اشک جمع شده بود...سرمو گذاشتم رو فرمون... از ماشین پیاده شد و به سمت داروخونه ی سر چهار راه دوید.خواستم صداش کنم اما....فقط نگاهش میکردم که چطوری میدوید... با پزشک دارو خونه برگشت...اما من دیگه متوجه چیزی نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به پشتی صندلی ماشین تکیه دادم و به سقف خیره شدم.حالم بهتر بود.سروش در و باز کرد و کنارم نشست.نگاش به اسپریم که افتاد پرسید: چت شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالشو نگرفت و گفت: قارچ و گوشت... سلیقه ات همینه دیگه؟ و زهر خندی زد و یه تیکه از پتیزا گاز زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فقط قارچ و گوشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمیفهمم تو چرا فقط قارچ و گوشت میخوری؟ به خدا پیتزا انواع مختلفی داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش بازومو تکون داد و گفت: حمزه چرا پرتی؟ بخور سرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده دقیقه به سکوت جفتمون گذشت.با اینکه مزه ی دهنم مثل زهر بود اما میلی هم به خوردن نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش بی مقدمه گفت: بهم قول داد که صبر میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشید و تیکه ی پیتزاشو تو جعبه پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاید نذاشتن که صبر کنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهمیتی به حرفم نداد و گفت: اسم پسرشو ... و ادامه ی حرفشو خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نوشابه خوردم و گفتم: فراموشش کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش نگام کرد و گفت: تو تونستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش نکردم و گفتم: نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش به دستم نگاه کرد و نوک انگشتشو به حلقه ام کشید و گفت: تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن سروش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش به رو به رو خیره شد و گفت: فکر میکردم بعد یک سال دیگه فراموشش میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر میکردم... به یک سال... نه یک سال بیشتر بود... شاید یه چیزی هول وحوش 18 ماه... اگه از اولش حساب کنم... تقریبا 19 ماه... همین حدودا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش با لحن ملایمی گفت: به فکر زندگی خودت باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم و به پیاده رو نگاه کردم.یه زن و مرد جوون و یه دختر کوچولوی خوردنی که بغل مرده بود اروم به سمت رستوران میرفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش اروم گفت: مرگ حقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسی نگفته ناحقه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشید و گفت: این کاری که تو داری با خودت میکنی نا حقه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار دو روز از ازادیت بگذره بعد مفصل بشین منو نصیحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با این کارات عذابش میدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم و به همون ستاره ی چشمک زن خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش مصرانه ادامه داد: حمزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی سروش... یه روزی به این فکر میکردم ته دنیا کجاست... حالا میدونم کجاست... الان تو این لحظه به تهش رسیدم... ته دنیا... دیگه بد تر از این نمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میفهمی سروش؟ دیگه نه بهتر از این میشه... نه بدتر... اینه اخر دنیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروش نگام کرد و گفت: اون یکی هم پیش خودته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو بردم سمت گردنم و زنجیری که حلقه ی اونو توش انداخته بودم و بهش نشون د ادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد.دیگه ادامه نداد.... ساعت از دوازده گذشته بود که رسیدیم خونه ی سروش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه خونه ی مجردی داشت.میخواستم شب پیشش بمونم... اما از رفتاراش فهمیدم به تنهایی احتیاج داره... بیخیال شدم و رفتم خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ونوس خواب و بیدار بود. هرکاری کردم حاضر نشد خودش راه بیاد... مجبوری بغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چراغای خونه خاموش بودن ، خوبیش این بود که کسی به رفت وامدم کاری نداشت.شوهر ونوس اونقدر گرم زنش بود که کاری به پسرش نداشته باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هفته ی دیگه باید میرفتم دانشگاه... به سقف خیره شدم.خوابم نمیومد.به اتفاقات امروز فکر میکردم... یه جورایی همش وصل میشد به 19 ماه پیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

19 ماه پیش که... اولین بار تو محوطه ی دانشگاه دیدمش... با اکیپ رضا جعفری و دانیال سعادت و سروش شهبازی و افسانه مرندزاده و نگار جهرمی... میپرید ومدام بهم تیکه مینداختن... اون موقع ها سایه ی همو با تیر میزدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش دیار بود.دیار وفادار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پهلو غلت زدم و به عکسش خیره شدم.موهاش مدل کوتاه و مصری بود. صورت گرد اما لاغری داشت و چشمهای بادومی وکشیده ی قهوه ای که نسبتا درشت بودن... فرم لاغر صورتش چشماشو بیشتر به رخ میکشید.لبهای نازک و چونه ی گرد ... دوست داشتنی بود.مهربون... خاص.. تک... دیار وفاداری برام بود... فقط این دیار بهش وفا نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمت سوم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای علی توسرم مثل پتک کوبیده میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمزه... حمزه... حمزه... حمزه... حمزه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جور یک بند میگفت حمزه... نه صداش بالا میرفت... نه پایین میومد.مثل مگس ... دم گوشم وز وز میکرد.اخرش روانی شدم و داد زدم: مرررررگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: پاشو.... کلاس اولی... مگه دانشگاه نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به ساعت انداختم... اه... این که از هفت و ربع گذشته... نفهمیدم چطوری خودم و چپوندم تو توالت... امر واجب انجام نداده ... انجام داده .... صورتم وشسته نشسته اومدم بیرون... مامان خندید و گفت: سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیرمه.... وای.... مامان اون پیرهن ابیه رو اتو کردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا با ارامش صبحانه میخورد.منم باز پریدم تو اتاق... از تو ساکم جوراب و جینم ودراوردم... اه شلوارمم چروک شده بود.به درک...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی خندید و گفت: بالاخره کی برد نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلوارم و پوشیدم وخندیدم و گفتم: اث... (اث میلان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی هم پشت کامپیوتر نشست و گفت: خاک بر سر اینتر...(اینتر میلان)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شام و باختی... کی کجا چه ساعتی؟ هرچی بخوام میخوریم دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان صدام کرد و گفت: دیر شدا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز یاد دیر کردنم افتادم و به علی گفتم: داداشی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی: ماشین بی ماشین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامااااان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان تو روم خندید و گفت: من خودم میرسونمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیییییییییییییییی؟؟؟ عمرا... مگه کلاس اولم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی: من ماشین دست تو نمیدم میبری داغونش میکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان حق به جانب گفت: مگه چه اشکال داره....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا که به نظرش هیچ اشکالی نداشت... با یه نگاه خر کننده زل زدم بهش... و اروم گفتم: خوب من ... خودم با اتوبوس میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: خیلی خوب... اون قیافه رو به خودت نگیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دیگه... مزاحم علی نمیشم... خوب لازم داره ماشینشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سوئیچ ماشین علی و پرت کرد سمتم..رو هوا قاپیدمش...یه خنده تحویل مامان دادم وال استار مشکیمو پام کردم. تا علی اومد غرغر کنه زدم از خونه بیرون و درم محکم بستم و رفتم تو اسانسور....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فشار دادم. موهامو تا اینه با انگشت شونه کردم. با اعلام صدای زن که گفت: پارکینگ ... درا به روم باز شد و رفتم سمت ماشین...P دگمه ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار پژوی لکنته ی علی شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چهار تا چهارراه و چهل تا چراغ بالاخره به مقصد رسیدم.اُه... دو سال تمام بال بال میزدم که بیام اینجا... اینجا که دیواراش داشت فرو میریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره نمردیمو دانشجو شدیم.همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم و فکر میکردم و دنبال کلاسم میگشتم که یهو انگار یادم افتاد محوطه ی دانشگاه اونم روز اول قاعدتا نباید اینقدر خلوت باشه... به ساعتم نگاه کردم... ای ...ت... این که از هشت و ربعم گذشته .....به سمت ساختمون دویدم...همونجوری که داشتم شماره ی کلاس ها رو نگاه میکردم. چشمم خورد به عدد 230... درش بسته بود... ای کونی...ادم روز اول دانشگاه دیر میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لنگه پا مونده بودم پشت در... که بالاخره دلی به دریا زدم و یه تقه به در کوبیدم و درو باز کردم.یه مرد مسن با ریش ها و موهای جو گندمی یه وری روی صندلی استادی نشسته بود و انگار داشت حضور و غیاب میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه اهم گفتم و اروم پرسیدم :ا جازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد یه نگاه تند و عصبی بهم انداخت ... اما با سر اشاره کرد: بفرمایید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط ته کلاس جا بود.منم سرمو انداختم پایین و رو یه صندلی ولو شدم... داشتم بچه هارو نگاه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که استاد گفت: شما ... اسمتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حواسمو جمعش کردم و گفتم: حمزه حاتمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد عینکشو روی چشمش جا به جا کرد و مستقیم با یه نگاه موشکافانه بهم گفت: تو پسر ایرج حاتمی هستی؟حاج ایرج حاتمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخندی زد و سری به علامت تایید تکون داد و رو به بقیه ی بچه ها گفت: حاج حاتمی یکی از بزرگترین انسانهایی است که در عمرم دیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینکشو از روی چشمش برداشت و چشمهاشو فشار داد و گفت: چه روزهایی که با پدرت همسنگر نبودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درحالی که کمی از احساسات فوران شده ی نوستالژیکش کم شده بود... بقیه ی اسامی رو خوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چرا بقیه با یه نگاه خونخواری زل زده بودن بهم... به خصوص یه دختره که تقریبا هم ردیف من ... اون سمت نشسته بود و طوری نگاهم میکرد که انگارارث پدرشو خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرا که دیگه بدتر... کنار دستیم که زیر لب یه چیزی به ناف خودم و جدم بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای استاد که گفت: دیار وفادار....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دختره که کنار همون برج زهرمار نشسته بود. دستشو برد بالا و با یه لحن ظریف گفت: حاضر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه صدایی داشت.نرم و لطیف... شبیه صدای دوبلرا بود .یا این مجری های رادیو که دکلمه میکنن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خودمو چپ و راست کردم تا صاحب صدا رو ببینم.اما نشد. تا اخر ساعت همش اون سمت و نگاه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقعی که ساعت کلاس که تموم شد استاد جلوی در ایستاد و صدام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله ایستاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به پدرت بگو... اینقدر بی وفا نباشه... هشت سال زندگی وقت کمی نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبهوت زل زدم بهش... خدا امواتتو بیامرزه.. . یه مدل حرف بزن حالیم بشه... چرا نطق ادبی میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این شماره ی منه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هنوز اسم استادو نمیدونستم حالا برم به بابا هه چی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار فکرمو خوند گفت: بگو حسن شیخی.... میفهمه ... باشه؟ حاتمی فراموش نکنی؟ منتظر تماس پدرت میمونم... یا علی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاعلی؟! به کی داشت میگفت... هه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذوتوجیبم گذاشتم و رفتم تو کلاس وسایل نداشته امو جمع کنم....باید میرفتیم یه کلاس دیگه... وقتی به سمت در میرفتم یکی وسط کلاس یک طعنه ای بهم زد... دومتر پریدم جلو...طرفم خوشحال هیچی نگفت... ازکنارم رد شد و به سمت در میرفت که با طلبکاری گفتم: خدا ببخشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاهی بهم انداخت و یه لبخند پر تمسخر کادو پیچی حواله ام کرد و گفت: خدا به شما خیلی بخشیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معنی حرفشو نفهمیدم... اونم ادامه نداد واز کلاس زد بیرون... اینجا دیوونه خونه است؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای همون دختره اومد که گفت: مهم نیست بیخیال.... واز کلاس خارج شد... لعنتی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه داشتم با خودم فکرمی کردم با منه... اما با دوستش بود... بند کیف دوستش از سگکش در اومده بود.داشتم همون دختره که از ازل انگار بی اعصاب زاییده شده بود نگاه میکردم که یه دوست عتیقه ی دیگه اش با طعنه گفت: پسر حاجی ها هم راه افتادن... و دست دختره رو کشید و باقدمهایی تند از کلاس خارج شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هی پسر اینجا واقعا دیوونه خونه بود... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اخر روز یا مدام تیکه خوردم یا طعنه زدن بهم... این استاد شیخی هم که ولم نمیکرد. منو دو بار تو راهرو دید و به نصف همکاراش منو نشون داد که چی....پسر همسنگرشم... اه از این تیپ ادمایی که همش تو گذشته سیر میکردن متنفر بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زور زدم باز دیار و ببینم ولی نشد.کلاس دوم هم گذشت.. نه خیلی بی خطر نه خیلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو محوطه راه میرفتم که دیدمش... بین جمع دوستاش ایستاده بود و میخندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زدم به دیار وفادار... فکر کردم با اون صدا خیلی خوشگل باشه...اما معمولی بود. یعنی هیچ ایرادی تو صورتش نبودا ولی اونطوری که من تو ذهنم پی یه سیندرلا و پری دریایی میگشتم... یا فکر میکردم باشه... نبود.فقط خیلی قشگ میخندید. یه جوری که هرچه قدر هم بدبخت باشی با نگاه به خنده ی اون... یه خنده میاد رو لبت... منم داشتم با لبخند نگاهش میکردم که سروش شهبازی همون پسره که بهم طعنه زد رو بهم گفت: پسر حاجی چشاتو درویش کن... اینا صاحب دارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با رضا جعفری و دانیال سعادت به سمت دخترا رفتن... فهمیدن اینکه اونا با من مشکل دارن... اصلا سخت نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز اول دانشگاه به معنای واقعی گه بودن ، گه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی هم که رفتم خونه گه تر هم شد.مامان چند وقتی بود که حالش خوب نبود.همش سرگیجه داشت.اون روزم همون مدلی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که کتونیمو در میاوردم دیدمش که روی کاناپه دراز کشیده بود وزهرا به زور اب قند میریخت تو حلقش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا جوابمو داد و مامانم وانمود کرد خوبه... نیم خیز شد و نشست و به زور لحنشو پر انرژی نشون داد و گفت: سلام... خسته نباشی... دانشگاه چطور بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگش خیلی پریده بود.اروم رفتم جلو و گفتم:چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دسته ی مبل و گرفت وسیخ تر نشست وگفت: هیچی ... این زهرا شلوغش کرده ... برم یه چایی برای اقای دانشجو بریزم... خواست بلند بشه که باز سرش گیج رفت انگار و پرت شد رو مبل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا با لحن ناراحتی گفت: اره معلومه هیچیت نیست... ماما... سرشو تکون داد و گفت:خاله... جلوی من علی و زهرا هیچ وقت مامانمو مامان صدا نمیکنن...اما وقتی نباشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا ادامه داد:یه دقیقه بریم دکتر... از صبح تا به حال اصلا حالتون خوب نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از صبح؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نگام کرد و گفت: چیزیم نیست.... الکی شلوغش میکنه... بیا اینجا تعریف کن ببینم چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار مامان نشستم... چشماش از خستگی و بی حالی خمار بود.رنگشم با رنگ سفید دیوار پشت سرش فرقی نداشت.اون وقت میگفت خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ایفون بلند شد. چند دقیقه بعد علی با نگرانی اومد خونه و جلوی مامان زانو زد و پرسید: چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان خندید و دستی به سرش کشید و گفت: علیک سلام... و رو به زهرا گفت:باز تو دادار دودور راه انداختی....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط باید علی و خبر میکرد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی با دلهره گفت: زهرا میگفت از صبح حالتون خوب نیست... اره؟ بلند شین بریم دکتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان اهمیتی نداد و خواست به من چیزی بگه که صدای گوشیم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بود.جوابشو ندادم و خاموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان : بابات بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ماه بیشتر بود که ازش قهر کرده بودم... همیشه اون کوتاه میومد.با تمام اخلاقای گندش انگار براش مهم بود اتاق طبقه ی بالا خالی نباشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه اه کشیدم و مامان گفت: جوابشو میدادی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بعدا بهش زنگ میزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان موهامو نوازش کرد و گفت: بهترنیست که دیگه برگردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماتم برد.یعنی اینقدر زیادی بودم؟یا مزاحم بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چشمای بی حالش نگاه کردم وگفتم: باشه... همین الان میرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخندی زد و گفت: شامو بمون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دیگه باید رفع زحمت کنم... ببخشید تو این مدت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با تعجب گفت: چی میگی حمزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم جوش می اوردم... خودمو کنترل کردم اما با این حال صدام رفت بالا و گفتم: شرمنده... واقعا نمیخواستم براتون مزاحمت ایجاد کنم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم برم تو اتاق که علی بازومو گرفت و گفت:... خاله منظورش این نبود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مبینا

    00

    بسیار عالی من که از خوندنش لذت بردم و کلی باهاش اشک ریختم

    ۳ روز پیش
  • دلا

    ۲۳ ساله 00

    خیلی رمان زیبایی بود عالی بود معلوم بود نویسنده بچه سال نیس

    ۴ ماه پیش
  • خانم امیدی

    ۵۰ ساله 00

    داستان قشنگی بود ما هم از جنگ خیلی عذاب کشیدیم ای کاش هیچ جنگی توی دنیا نباشه

    ۴ ماه پیش
  • ریحان

    ۱۹ ساله 00

    فوق العاده بود حیف ک کم بود

    ۸ ماه پیش
  • الهه

    20

    برای دومین بار بود که خوندم خیلی هم حق گفته همه چی رو. بازم آخراش کنترل اشکهام از دستم خارج بود ممنون نویسنده عزیز بابت این رمان عالی

    ۱۱ ماه پیش
  • رز

    20

    اگر بالاتر از عالی کلمه ای بودبی شک این رمان لایقش بود.

    ۱۲ ماه پیش
  • هدیه

    ۲۱ ساله 10

    رمان قشنگی بود ولی کاش یکم طولانی تر بود

    ۱۲ ماه پیش
  • مریم

    ۴۱ ساله 20

    سلام ، رمانتون عالی بود ، خسته نباشید

    ۱ سال پیش
  • دختر الماس

    ۱۷ ساله 10

    بینهایت عالی بود. جلد دومی هم داره؟ همیشه رمان های جذاب و ناب زود تموم میشن:) کاش نویسنده زودتر دست ب کار شه و جلد دوم هم بنویسه خیلیا منتظرن.

    ۱ سال پیش
  • الهه

    20

    بسیار بسیار بسیار عالی وزیبا نوشته شده بودبا اینکه آخراش از گریه به هق هق افتادم ولی دوست دارم دوباره بخونمش چون واقعااز خوندنش لذت بردم.نه توهینی به قشرخاصی کردونه حرف بیربطی زد .دقیقا واقعیتهارو گفت

    ۱ سال پیش
  • nameless

    40

    رمانی بدون جملات دفتر سیاه کن و بی معنی مثل کفش مشکی فلانو پوشیدم و غیره قلم دلنشین و خوبه رمان هایی که شخصیت اصلی پسره عموما متن بهتری دارن

    ۱ سال پیش
  • الی

    ۳۰ ساله 11

    عالی وپرمحتوا.درمورد جنگ هم اصلا هم نویسنده دروغ وتوهین نکردو نگفت اتفاقا خیلی هم کم از جیره و مواجب شهداو....گفت.به اسم جنگ ومدافع کلی خوردن وبردن .

    ۱ سال پیش
  • نیکا

    ۱۵ ساله 31

    عالی بود جیگرم کباب شد عاشقش شدم واقعا من از کسی که این رمان رو در اختیار ما گذاشته است سپاسگذارم بازم میگم عالی بود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

    ۲ سال پیش
  • ریحانه کمالی

    ۱۵ ساله 00

    رمان رو جوری نوشتن که بگن مذهبی ها پخمه و جوابی ندارن و از زبون ی ضد انقلاب نوشته شد و همچنین مذهبی هارو بلد جلوه داد خواهشا با این مسخره بازیا دید افراد رو تغییر ندید

    ۲ سال پیش
  • معصومه

    52

    رمانی با قلم گیرا یه سوژه خاص برعکس بعضی نظرها اصلا نه در تایید نه تکذیب جنگ رفته ها و کسایی که الان از اون جنگ نون میخورن بودفقط یه زاویه دید از آدمایی بود که جنگ نکردن و الان هم غنیمتی نبردن بود.

    ۲ سال پیش
  • الف_چ

    85

    اتفاقاً کاملاً علنی دفاع مقدس و آرمان هزاران شهید رو زیر سؤال میبره. از توهین های متعدد به مذهبی ها که دیگه نگم.

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.