رمان گلشیفته به قلم سحر بانو۶۹
همش از یه رقابت کاری شروع شد بین دو مرد که باعث شد دودش بره تو چشمِ یه دختر..یه دختر تنها و بی پناه که نتیجش شد بی کسی و تنهایی.. نتیجه اش شد هفت سال دوری..این دختر واسه این همه تنهایی و بی پناهی یکم بچه بود..اخه گلشیفته همش ۱۱ سالش بود…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۸ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
همش از یه رقابت کاری شروع شد بین دو مرد که باعث شد دودش بره تو چشمِ یه دختر..یه دختر تنها و بی پناه که نتیجش شد بی کسی و تنهایی..
نتیجه اش شد هفت سال دوری..این دختر واسه این همه تنهایی و بی پناهی یکم بچه بود..اخه گلشیفته همش ۱۱ سالش بود…
مرا میبینی و هردم زیارت میکنی دردم
ترا میبینم و میلم زیادت میشود هردم
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم
نه راهست این که بگذری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری ار و بازم پرسی تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و ان دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از من بر اوردی نمیگویی بر اوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم
رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم.
حافظ
هانیه_البالو.شفتالو.کجایی؟ شفتالو تو که اینجایی.چرا صدات در نمیاد؟
_شفتالو و زهر مار.اسم به این قشنگی درست بگو دیگه.
هانیه_خب حالا.همچین میگه اسم به این قشنگی انگار میخواد بگه هانیه.برو بابا تو هم با این اسمت.اخه اینم اسمه تو داری؟
_برو بابا تو هم ادم نمیشی.ها چته .چکارم داری؟
هانیه_بیا بیرون بابا حوصلم سر رفت.
_خب زیرش و خاموش کن سر نره.
هانیه_هر هر هر .خندیدیم.قدیمی.یکم خودتو اپ تو دیت کن عزیزم.
وای خدا دیگه خسته شدم از دست این هانی.دیوونم کرد.کلافه گفتم_خب هانیه خانم حالا میگی چی میخوای عزیزم؟
هانیه عین این خرا که بهشون تی تاپ دادن چشماشو لوچ کرد و یه عشوه خرکیم اومد و گفت_بیا بریم بازار؟
_هانی اصلا حرفشم نزن.اصلا حوصله ندارم.حالا هم برو بیرون.
هانیه_گلی.گلشیفته.شیفته جان.گلکم...
خندم و قورت دادم و گفتم_کوفت.حالا شدم گلکم.تا همین دو دقیقه پیش که شفتالو بودم.
هانیه_من غلط کردم.حالا میای؟جون من؟
_کی؟
هانیه_فردا قربونت برم.
_خب حالا تا فردا.فقط هم بخاطر خریدای دانشگاه میاما.حالا هم برو بیرون دیگه.
هانی پرید صورتم و یه ماچ پر اب کرد و همینطور که میرفت بیرون گفت_ج*ی*گ*رت و شفتالو جون.
این و گفت و سریع رفت بیرون و درو محکم بست.
وای خدا این دختر دیوونه است.هانیه برام از خواهر عزیزتره.زمانیکه نیاز شدیدی به خواهر و خونوادم داشتم شد خواهر واقعیم.انقد مهربونه که بعضی وقتا فکر میکنم تو دنیا با محبت تر از اون دیگه نیست.هانیه صورت ناز و با نمکی داره.پوست گندمی و چشمای سبز یشمی و موهای قهوه ای سوخته.همسن خودمه.
البوم عکسام و در اوردم و بهشون خیره شدم.داشتم به عکس ادمایی نگاه میکردم که 7 ساله شدن خونواده جدید من.کسایی که تو اوج بی پناهی شدن پناه دل تنهام.ادمای مهربون و دلپاکی که همه زندگی من شدن و باعث شدن جای خالی خونوادم و کمتر احساس کنم. ولی هنوزم که هنوزه نتونستم جوابی واسه این کارشون پیدا کنم.هنوزم هرشب با یادشون میخوابم و دلتنگشونم.مثل امروز.
هنوزم نتونستم یه دلیل قانع کننده واسه رفتن بی دلیلشون پیدا کنم.یه جوابی واسه این کاری که با من کردن.بعضی شبا انقد دلتنگشون میشم که اون بغض بزرگ تو گلوم میخواد خفم کنه و من نمیتونم هیچ کاری واسه اروم کردن خودم انجام بدم.حتی حضور شاد هانیه حتی محبتای گرم عمو سهراب و حرفای دلگرم کننده خاله فاطی.حتی حمایتای بی دریغ حسام و نگاه مهربون امیر سام.
یه اه عمیق میکشم و بازم تنهاییم و با تک تک سلولای بدنم احساس میکنم.
حس نخواستن و طرد شدن.حس تلخ بیکسی خیلی ازار دهنده است.احساس یه بچه سر راهی رو دارم که خونوادش نخواستنش ولی بچه ای که تو سن 11 سالگی سر راهی شد.
صدای خاله فاطی از تو اشپزخونه میومد که داشت واسه شام صدام میزد.
دوباره اون بغض لعنتی رو فرستادم پایین و لباسام و مرتب کردم و اومدم از پیله تنهاییم بیرون.
همه بودن بجز امیر سام.امشب با فرید شام بیرونن.جای خالیش احساس میشه.
با کمک هانی میز شام و چیدیم و همه نشستیم دور میز تو اشپزخونه.
غذا کباب شامی بود.اشتها نداشتم و با غذام بازی میکردم.
عمو سهراب_گل دخترم چشه که غذای به این خوشمزگی رو نمیخوره؟
با لبخند محوی به بهترین و مورد اعتماد ترین مرد دنیا واسه من بعد از پدرم نگاهی کردم و گفتم_هیچی عمو اشتها ندارم.مرسی خاله .
بلند شدم و از اشپزخونه زدم بیرون.ولی صدای حسام و شنیدم که گفت_گلی چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون موقع دیگه تو اتاقم بودم و تکیمو به در زدم و به اشکام اجازه ریختن دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاده و لبخند زنان پایش را روی گلویم میگذارد ...تنهایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اتاقم روی تختم نشستم و ذهنم و فرستادم به هفت سال پیش.هفت سالی که دور از خانواده واقعیم بودم.نمیدونم من اونا رو گم کردم یا اونا منو؟سوالیه که جوابش خیلی واسم مهمه.ولی هیچ وقتم جوابی براش نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چند وقتی بود بابا زیاد اعصاب نداشت.دیر وقت میومد خونه و همش با موبایلش حرف میزد و دادو بیداد میکرد.البته تمام تلاشش و میکرد که فضای خونه رو اروم نگه داره ولی منم با اون سن کم فهمیدم بابا یه مشکل بزرگی داره.یه روز صدای صحبتای خودش و مامان و شنیدم که داشتن درباره اون مشکل حرف میزدن.ولی من با اون سن شاید زیاد واسم مهم نبود فقط اتفاقی کلمه هایی مثل رقیب و تهدید و وکیل و شکایت و موفق بودن بابا رو فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا یه کارخونه خیلی بزرگ داشت و صد البته که خیلی هم موفق بود.خودش تنها بدون هیچ پشتوانه و شریکی تا اینجا خودش و کشیده بود.ما از همه لحاظ در رفاه بودیم.خونمون بالای شهر و توی یه منطقه خیلی خوب بود.خونمون با خونه الان عمو سهراب اینا چندان فاصله نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه فامیل و کس و کار مادری و پدری من امریکا بودن.اخه مامان و بابا اونجا با همدیگه اشنا شدن ولی بعد هردوشون تصمیم گرفتن که برگردن ایران بدون خانواده هاشون.اینجا بجز چند تا دوست خانوادگی و یه دایی پیر و مجرد مامانم که تو شهرستان زندگی میکرد کسی رو نداشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی بود که بابا اجازه نمیداد تنهایی از خونه بیرون بریم.اصلا حق نداشتیم این کارو بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما یا خودش یا داداش شهاب باید باهامون میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب داداشم 19 سالش بود.اون سال رشته مورد علاقش پزشکی قبول نشده بود و از دوباره داشت میخوند واسه کنکور بعدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان داداش کوچیکم 16 سالش بود و دبیرستانی بود و شیدا خواهر کوچولوم 7 سالش بود.یعنی امسال میخواست بره مدرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم که تازه 11 سالم شده بود و میخواستم برم راهنمایی.تازه امتحانامون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم شده بود.تابستونم شروع شده بود ولی من حق بیرون رفتن نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهاب که از صبح تا شب تو اتاقش بود و درس میخوند.شایانم که پای پلی استیشن و این چیزا بود.حوصلم حسابی سر میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم شبا دیروقت میومدو وقت نمیکرد ما رو ببره بیرون.دختر خیلی شلوغی نبودم ولی خب این مدت هم حسابی کسل شده بودم مخصوصا که نمیتونستم خونه مریم صمیمی ترین دوستم برم.حوصله خاله بازیای شیدا رو هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بیرون رفتن و غدغن کرده بود ولی نمیدونم چرا اون روز همچین حماقتی کردم.چرا کاری کردم که باعث این همه جدایی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا و مامان شیدا رو که سرماخورده بود برده بودن دکتر و شهابم مثل همیشه تو اتاقش بود و شایانم پای پلی استیشن نشسته بود و غرق بازی بود.یه بازی عروسکی هم نداشت که منم باش بازی کنم یا تکن یا فوتبال یا بکش بکش.دیگه داشتم دق میکردم.تو خونه به اون بزرگی هیچی واسه سرگرم کردن من وجود نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم علاقه زیادی به کتاب و نقاشی و یاد گرفتن زبان داشتم.توی یه تصمیم انی بلند شدم اماده شدم . با خودم گفتم تاکتابفروشی نزدیک خونه میرم و زودی میام و هیچی هم نمیشه و بابا هم نمیفهمه.سریع حاضر شدم و بدون اینکه به شهاب یا شایان چیزی بگم اومدم بیرون.قبلش تو کوچه رو خوب نگاه کردو کسی نبود که مشکوک بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم بیرون و تموم مسیر و تا سر کوچه رو دوییدم.دیگه نفسم بالا نمیومد.رفتم تو مغازه و یکم که اروم شدمرفتم سمت کتابا و یه کتاب کمک زبان و دفتر نقاشی و مداد رنگی و یه مشتی برچسب باربی و سیندرلا خریدم.همه رو واسم گذاشت تو کیسه و اومدم بیرون.شلوغی خیابون خیالم و راحت کرده بود واسه همین برگشتنه دیگه نمیدوییدم.برچسبام و از تو کیسه در اوردم و داشتم با ل*ذ*ت نگاشون میکردم که یه نفر از پشت سر صدام زد.یه زن بود.یه زن جوون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه بروم لبخند زد و اومد نزدیکم.جلو پام زانو زد و گفت_عزیزم.بابات تو ماشین منتظرته.بیا بریم پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه ترسون بهش انداختم.انقد خنگ نبودم که نفهمم کسی تو ماشین منتظرم نیست.یه قدم رفتم عقب.لبخند اون زن از صورتش پاک شد.یه قدمه دیگه صورتش اخمو شد.قدمام سریع ولی بیجون شده بود.تموم بدنم از ترس میلرزید.شروع کردم به دوییدن که دستم از پشت کشیده شد و پرت شدم تو ب*غ*ل زنه.دستش و گذاشت رو دهنم که صدای جیغام در نیاد.پلاستیک خریدام از دستم افتاد.برچسبای باربیم همه ریختن کف خیابون.اون دختر مو طلایی با لباس قرمز لگد شد زیر پاهای زنه.چشمای گریونم دنبال باربیام رو زمین میگشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمئن بودم اون زنه همون خطریه که بابام ازش میگفت و من با همون بچگیم بیشتر نگران این بودم که اگه بابام بفهمه حتما میکشتم.زنه انداختم تو اون ماشین شیشه دودی.دوتا مرد اونجا بودن.یکی راننده و اون یکی ب*غ*ل دستش نشسته بود.هردو هیکلی و ترسناک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه میکردم و دست و پا میزدم.مامانم و صدا میزدم و جیغ میزدم که یه سیلی نشست رو صورتم.درد اون سیلی صورتم و سر کرده بود.مطمئن بودم پوست سفیدم قرمز شده.ولی اینا باعث نشدن که دست از جیغ زدن و لگد پروندن بردارم.ایندفعه یه تو دهنی خوردم و یه خفه شو حرومزاده شنیدم از زبون اون مرده.معنی حرفی که بهم زد و نفهمیدم ولی صورتم از تو دهنی که خوردم بی حس شد.صدای مرده اومد که به زنه گفت _خفش کن این نکبت و .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت نشد به چیزی فکر کنم یه دستمال مرطوب با بوی بد و تندی اومد روی بینیم و دیگه چیزی نفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا اخر نفهمیدم اینجا که هستم تقدیر من است یا تقصیر من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو که با گیجی باز کردم دستام و پاهامواز پشت بسته بودن.به پهلو رو زمین دراز کشیده بودم.به زور و با درد سر نشستم.بغض تو گلوم بود.میترسیدم.از اون اتاق خالی و تاریک و ترسناک میترسیدم.خدایا من اینجا تنها بدون مامان و بابام ...میترسم.اونا کی بودن.اشکام اروم ریختن رو گونه هام.دلم مامانم و میخواست ..دلم باربیای خوشگلم و میخواست...گرسنم بود..سردم بود..نه گرمم بود..نمیدونم اون لحظه اون بغض لعنتی بهونه گیرم کرده بود.هیچ وقت انقد تنهایی رو از نزدیک حس نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چه مدت گذشت که در با صدای بدی باز شد و یه مرد و همون زنه با هم اومدن داخل.مرده حدودا 40 ساله میزد.قیافه خیلی خشنی داشت.اروم اومد جلو و رو دوپاش جلوی من زانو زد و با پوزخند رو لبش یه نگاه بهم کرد و گفت_لامصب چقدم خوشگله...اگه چند سال بزرگتر بودی قطعا نصیب خودم میشدی ولی الان فقط به یه درد میخوری...شکست..شکست پدرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم یه قهقهه خیلی بلند راه انداخت که منو یاد جادوگرای توی کارتونا انداخت .از جیبش گوشی موبایلش و در اوردو بعد از اینکه شماره گرفت گذاشتش سر گوشش و بعد از چند لحظه گفت_بهت گفته بودم حواست و به بچه هات بده به داراییات.گفتم بالاخره زهرم و بهت میریزم باور نکردی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره یه خنده جادوگری رفت و بعد از چند لحظه خندش به اخم غلیظی تبدیل شد و گفت_هیچ غلطی نمیتونی بکنی ..خودتم خوب میدونی که هیچ اتوئی از من نداری.بهتر دیگه دنبال این خوشگله نگردی مراقب بقیشون باش..دیگه از این کوچولو خدافظی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گوشی رو اورد و گذاشت رو گوش من .صدای الو الو گفتنای بابا رو که شنیدم یاد اون موقع ای افتادم که شبا تنها تو اتاقم وقتی که خواب بد میدیدم و با گریه بابا رو صدا میزدم بابا یهو با یه لیوان اب پیداش میشد و منو در آ*غ*و*ش میگرفت.الان صداش از پشت تلفن حکم همون آ*غ*و*ش و برام داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا بابا ..کجایی.بابا بیا منو ببر..بابا اینا زدن تو صورتم اینا باربیام و ازم گرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بغض دار بابا حس نگرانیم رو بیشتر کرد_بابا قربونت بره..کجایی تو گلم..قربون چشمای خوشگلت بشم از هیچی نترس بابا از هیچی خودم میام و نجاتت میدم ..باشه بابا..میام میبرمت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هنوز داشت حرف میزد که گوشی رو از گوشم کشید و قطعش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم ترکید و تبدیل شد به گریه و اشک و جیغ و داد و فریاد که یهو مرده کمربندش و باز کرد و افتاد به جون بدن ضعیفم.اون کتک میزد و من جیغ.اون به من لگد میزد و من به زمین.انقد کتک خوردم و گریه کردم که بدنم بی حس شد و از ضعف و بی حالی از هوش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم که باز کردم یه جفت چشم ریز مشکی جلوی چشمم زوم کرده بود بهم اول نفهمیدم چیه ولی یهو مغزم کار کرد و با جیغ از جام پریدم.خدایا من از موش میترسم.اون اشغالا منو اوردن کجا .اینجا موش داره.من ..من از موش و گربه خیلی میترسم.موشه بیچاره از جیغای من گیج شده بود و هی دور خودش میچرخید.اخه راه فراری نداشت.من جیغ میزدم و اون دنبال راه فراربود که یهو در با شدت باز شد و با اومدن نور داخل اتاق موشه هم به اون سمت رفت زدو از اون اتاق بیرون.اون مرده که معلوم بود از صدای جیغ جیغای من از خواب بلند شده عصبی اومد سمتم و موهام و کشید و پرتم کرد اون سمت که محکم با پهلو خوردم به دیوار و اومد و با لگد افتاد به جون کمرم و پهلوهام.بدنم کوفته بود و هی گریه میکردم و مامانم و صدا میزدم.دیگه حتی دلم باربیامم نمیخواست.دیگه حتی غذا هم نمیخواستم.من..من فقط آ*غ*و*ش گرم مامانم و میخواستم.مامان مهربانم و بابا بهروزم و میخواستم.دلم تنهایی خونمون و میخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز گذشت.همه اون دو روز و من کتک خوردم.انقدی که مطمئن بودم هیچ جای سالمی تو بدنم نمونده.تو این دو روز غذام فقط اب و یه تیکه نون جو بود.بدنم خیلی ضعیف شده بود.اونا فقط بهونه میخواستن که منو بزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز سوم دوباره اومد.همون مرد خشنه با اون خنده های جادوگریش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها بود.تا منو دید اول جاخورد ولی بعد به خودش مسلط شد و یه پوزخند اومد رو لبش و گفت_میبینم که مثل بابات سگ جونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم حتی اخم کنم.ماهیچه های صورتم تکون نمیخوردن.دوباره تلفنش رو در اورد و شماره گرفت.حدسش سخت نبود که بابا پشت خطه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میبینم که نتونستی پیدام کنی؟خفه شوفقط من حرف میزنم...میدونی چیه؟اره دارم کیف میکنم عذاب کشیدنت و میبینم...دلم خنک شد تو ع*و*ض*ی با اون کارات باعث شدی من و داداشم ورشکست شیم ..به خاک سیاه نشوندیمون... چکامون همه برگشت خورد و نتیجه اش شد که اون بیفته زندان و منم بشم فراری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه ساکت شد و دوباره گفت_میکشی کنار از همه چی ..از کارت از زندگیت ...خفه شو ک*ث*ا*ف*ت..دیگه دختر خوشگلت و نمیبینی؟حیف بچه است وگرنه خوب چیزی میشدا ؟خیلیا حاضرن بابتش پول زیادی بدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم یه خنده کثیف و جادوگری زدو گوشی رو قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند نفس میکشید قرمز شده بود و به یه نقطه خیره شده بود.دوباره با دیدن من جنون بهش دست داد و افتاد به جون تن و بدن داغون و ضعیفم.دیگه ضربه هاشو حس نمیکردم .انقد ضعیف شده بودم که تن بی جون و حسم در برابر ضربه ها هیچ چی رو حس نمیکرد.انقد زد و زد تا خودش به هن و هن افتادو بی حال زد از اتاق بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه انقد کتک میخوردم که دیگه از حال میرفتم.از کنار دهنم خون سرازیر شده بود و صورتم از کبودی نمیشد بهش دست زد.دستای سفیدم همه به کبودی میزد.بی جون سر زمین افتاده بودم که در دوباره باز شد .بی جون لای پلکم و باز کردم که همون زنه رو بالاسرم دیدم که یه دوربین دستش بود.نتونستم چشمام و باز نگه دارم.پلکام بسته شد .فقط صدای فلش های دوربین و نوری که به چشمم میزد رو حس میکردم ولی اصلا نمیتونستم واکنش نشون بدم.یه فلش دیگه و مامان گفتن منو عالم بیهوشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز دیگه هم با کتک و ضربه های دردناک و بی غذایی گذشت.از بدنم خون زیادی رفته بود ولی اونا حتی یه چسب زخمم بهم نداده بودن.جوری بودم که خودم حس میکردم رو به موتم و چیزی به مرگم نمونده.چقد این لحظه ها واسه یه دختر بچه تنها سخته.الان که بهش فکر میکنم میبینم باز جای شکرش باقیه که حداقل اون ع*و*ض*یا من و پاک نگه داشتن و اینده و زندگیم و تباه نکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز پنجم همون زنه با همون مرده راننده اومدن تو اتاق و چشمام و بستن و کشون کشون بردنم بیرون و پرتم کردن توی یه ماشین.بدنم از درد میسوخت.احساس میکردم یه جایی از بدنم شکسته.انگشتای پاهام ازشون خون زده بود بیرون و انگشتای دستم چندتاشون زیرش کبود شده بود.خدایا چقد تنهام چقد بی کسم ..واسه چی بابام نیومد کمکم کنه ..مگه نگفت میام..مگه نباید میومد..چرا پس چی شد؟نیومد..هنوزم که هنوزه نیومده..نمیاد..میدونم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقد گذشت و چی شد که ماشین نگه داشت .در ماشین باز شد و یه نفر بازوهای ظریفم و کشید و پرتم کرد از ماشین بیرون و بلند فریاد زد_به جهنم خوش اومدی خانم کوچولو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صورت کشیده شدم سر زمین و صدای گاز ماشین و تنهایی من و بیهوشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنهایی ازار دهنده است خیلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بدتر از اون امیدهای واهی هستن که به خودت میدی و مطمئنی که همشون ناامیدت میکنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکام سنگین بودن به زور تونستم اون پلکای چند گرمی رو باز کنم ولی دوباره میفتادن رو هم.ترجیح دادم بسته نگهشون دارم حس میکردم پلکامم کبودن.یهو همه چی یادم اومد اون کتکا.. اون لگدا بدتر از اون ..بی کسیم ..دلم مامانم و میخواست دلم داداش شهابم و میخواست دلم خونمون و میخواست .. ولی دیگه دلم بابام و نمیخواست.اون..اون به من قول داد میاد و من و میبره ولی نیومد زد زیر قولش ..خدایا چرا من انقد تنهام.یه قطره اشک از چشمم چکید پایین.همون موقع صدای پا اومد و صدای ضعیف یه زن که گفت_سهراب ..سهراب به هوش اومد داره گریه میکنه ..دکترا رو خبر کن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم لای پلکم و باز کردم چهره یه زن بود یه زن مهربون ..ولی مامان من نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا پس... کجان خدا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع یه دکتر و دو تا پرستار اومدن داخل اتاق و پشت سرشون یه مرد اومد داخل و کنار اون خانمه ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتره وضعیتم و چک کرد و بعد بروم لبخند زد و گفت _خب خانم کوچولو بالاخره بیدار شدی؟خوبی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم گفتم_نه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی فکر کنم نشنید چون سرش و اورد نزدیک و گفت_چی گفتی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم سرم و تکون دادم که با تکون اول یه درد خیلی بدی تو گردنم پیچید .خدایا از اون همه کتکی که من خوردم باید گردنم میکند .چشمام پر از اشک شد و با یه صدای ضعیف گفتم_من ..مامانم و میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر لبخندی زد و گفت_گل خانم اول اینکه زیاد تکون نخور بعدم اینکه بهم بگو ببینم اسمت چیه؟یادت میاد چرا اینجوری شدی و کی این بلاها رو سرت اورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گل..گلشیفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر_چه اسم قشنگی.نگفتی کی این بلاها رو سرت اورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دو..دوتا م..مرد بودن..منو..منو دزدیدن..از..د..در خونمون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم حرف بزنم به سرفه افتادم.انفد سرفه کردم که خون بالا اوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر و پرستارا سریع مشغول شدن و پرستاره یه سوزن زد تو سرمم.دکتره همونطور که لبخند رو لبش بود رو به اون اقاهه که فکر کنم همون سهراب بود گفت_اقای مهاجر یه لحظه تشریف بیارید اتاق من.و رفت بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا فقط من و اون خانمه تو اتاق بودیم.بغض گلوم گرفت.دوست داشتم الان مامانم کنارم بود و دستم و میگرفت که همون موقع خانمه دستش و گذاشت تو دستم و یه لبخند مهربون بروم زدو گفت _خوبی مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین و که گفت دیگه طاقتم تموم شد و زدم زیر گریه.خدایا چیز زیادی ازت نمیخواستم فقط یه آ*غ*و*ش امن که مال من باشه.مال خود خودم.مامان من باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_گلی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکام و سریع پاک کردم و و یه نفس عمیق کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و هانیه اومد تو.در و بست و اومد نشست رو تخت کنارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم نگام کرد و دستش و اورد بالا و اشکام و پاک کرد و گفت_گریه واسه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و انداختم پایین که گفت_باز یادشون افتادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من فراموشش نکردم که یادشون بیفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_گلی جونم اگه خدا بخواد پیدا میشن.غصت مال چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام دوباره پر از اشک شدن .دلم یه شونه واسه گریه میخواست.سرم و اوردم بالا و با بغض گفتم_دلم واسشون تنگ شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و گذاشتم رو شونه هانی و گریه کردم.اونم با من گریه میکرد.انقد گریه کردم تا اروم شدم.سرم و اوردم بالا و چشم دوختم به دیوار روبرومو گفتم_ولی دیگه دوسشون ندارم .اونا منو تنها گذاشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_چی میگی تو؟قضاوت عجولانه نکن.تو دخترشون بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم صدام و بردم بالا و عصبی گفتم_د اخه چون دخترشون بودم اینو میگم.مگه من دخترشون نبودم.واسه چی دنبالم نگشتن.اگه کل دنیارم دنبالم میگشتن الان باید پیدام میکردن.بابام بهم قول داد ولی زد زیرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_اروم باش عزیزم .چیزی نیست.میدونی که بابا تمام تلاشش و میکنه.پس اروم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت بیرون و بعد با یه لیوان اب اومد تو اتاق.به زور بهم اب و خوروند و گونم و ب*و*سید و رفت اتاق خودش.چقد خوبه که هانی هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم به 7 سال پیش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز توی بیمارستان بودم و هر روز اون خانم و اقا میومدن بیمارستان پیشم و همیشه هم با دست پر میومدن.هر چقد باهام حرف میزدن نمیتونستن من و اروم کنن.من فقط با گریه میگفتم مامانم و می خوام.دختر لوس و ننری نبودم ولی من یه هفته بود که خونوادمو ندیده بودم و تو این یه هفته فقط کتک خورده بودم و شکنجه شده بودم.طبیعی بود که فقط با بیقراری دلم واسه خونوادم تنگ بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادرس خونمون و پرسیدن ولی من که بلد نبودم فقط اسم کوچه و پلاکمون و بلد بودم اونم اسم کوچمون چون اسم یه گل بود و پلاکمون چون عدد اعضای خونوادمون بود.شماره تلفن خواستن.خداروشکر این یکی رو دیگه بلد بودم.بهشون گفتم ولی هر چقد تماس گرفتن کسی جواب نمیداد.شماره موبایل خواستن .شماره بابا رو بلد بودم ولی سه شماره وسطش یادم رفته بود که اونم بعد از یه روز یادم اومد بهشون گفتم زنگ زدن و گفتن یه خانمه برداشته گفته واگذار شده.حتی دوباره زنگ زدن دادن گوشی رو دست خودم که اگه صدای خانمه رو شناختم بهش بگم همه چی رو ولی اون خانم از غریبه غریبه تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون اقاهه میگفت عکسم و زدن تو روزنامه ولی تا الان کسی تماس نگرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون موقع بود که تنهایی و طرد شدن و با همه وجود احساس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس بچه ای که تو بازار دستش و از دست مامانش جدا کنه و تو اون شلوغی گم بشه.بچه ای که بشینه وسط بازار و گریه کنه و همون موقع یه دست حمایتگر بیاد و بشینه رو سرش.اون قد بچه بودم که واسم فرقی نداشت اون دست حمایتگر از سر محبت باشه یا ترحم.من فقط آ*غ*و*ش گرم میخواستم که اون لحظه همون خانمه بروم بازش کرد بجای مادر گمشدم .دیگه مامان هم مهم نبود دیگه دلم واسه شیطونیای شیدا تنگ نشد دیگه شلوغ کاریای شایان و نمیخواستم.فقط..فقط یکم محبت میخواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون اقا به پلیس خبر داد و اونا هم اومدن و من اول با ترس ولی بعد با گریه همه چیزی رو که دیدم و میدونستم براشون گفتم ولی چیزی بدردشون نخورد.چون نه ادرس جایی که بردنم و بلد بودم نه اسماشون و شنیده بودم و نه پلاکی از ماشینشون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون خانم و اقا که دیگه فهمیدم اسمشون فاطمه و سهراب هست بهم گفتن که منو تو جاده کرج _تهران پیدا کرده بودن.مثل اینکه داشتن از خونه داداششون تو کرج برمیگشتن و شانس سرعتشون کم بوده.که دیدن یه جسمی کنار جاده داره تکون میخوره اولش خیال کردن سگی چیزیه که ماشین بهش زده ولی وقتی دقت کردن دیدن که ادمه .میگفتن اصلا قابل تشخیص نبودی اصلا معلوم نبود که زنده ای یا نه .ما شانسی رسوندیمت بیمارستان گفتیم شاید امیدی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه دو سه روزی بیهوش بودم و فشار خونم بالا نمیومده.چند جای بدنم شکستگی های جزیی پیدا کردن و سرم شکسته بود.دستام و پاهام و بسته بودن چون ازشون خون میزده بیرون و خون مرده شده بودن.سرم از بس موهاش کشیده شده بود احساس میکردم تو هوا معلقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم و فامیل بابا و خونوادم و دادم به پلیسا و اونم بعد از پیگیری فهمیدن که همچین اشخاصی ایران نیستن و حدود یه هفته پیش از ایران رفتن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی که این خبر و شنیدم روز مرگم بود من دیگه واقعا خونوادم و گم کردم نه تو بازار بلکه تو شلوغی زندگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی وفایی خونوادم و از نزدیک حس کردم.چطور تونستن پاره تنشون و تو شهر به این درندش ول کنن برن.تکلیف من چی میشه منه تنها بی هیچ اشنایی.یعنی چون اون مرد خشنه با اون خنده های جادوگریش گفت بره باید بره.بابا که منو خیلی دوست داشت.اون اونکه به من میگفت چشمای قشنگت من و یاد مامانم میندازه.چطور تونست من و مامانش و تنها بذاره اون گفت میاد ولی من میدونستم که نمیاد...مامان تو چطور تونستی.من..من یه دخترم.نه یه پسر .من مشکلات دخترونم و دیگه به کی بگم.من درددلام و به کی بگم.وقتی دل درد میگیرم کی دلم و مالش میده.مامان قرار بود اشپزی یادم بدی گفتم میخوام ماکارونی درست کنم.گفتی یادت میدم گفتی باید خانم بشی.پس چرا نموندی که خانم شدنم و ببینی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداداش شهاب تو چطور تونستی به قول خودت عروسک قشنگت و تنهابذاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم که همه این حرفا رو دارم زمزمه میکنم و دارم گریه میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط میدونم کشیده شدم تو آ*غ*و*ش امن یه مادر که مامان من نبود ولی بالاخره که مادر بود ..من من همینو میخواستم یه مادر که واسه من بی مادر مادری کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو بیمارستان که نمیتونستم بمونم .هیچ کسی رو هم که ایران نداشتیم بجز چند تا دوست خانوادگی و دایی مامانم که شهرستان بود و من شماره یا ادرسی از هیچ کدومشون نداشتم .اخه چه میدونستم نیازم میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون خانم و اقا گفتن منو میبرن خونشون.ولی اخه مامان گفته بود نباید با غریبه ها جایی برم.اخ خدا در به دری چقد بده.اقا سهراب و فاطمه خانم گفتن که منو با خودشون میبرن تا زمانیکه خونوادم پیدا بشن.گفتن که خودشون هم سه تا بچه دارن.دو تا پسر و یه دخترو دخترشون هانیه همسن منه.ولی هیچکدوم از اینه تسکین قلب شکستم نمیشدن.روزی که مرخصم کردن فاطمه خانم با یه ساک لباس اومد دنبالم.لباسای خودم که همه پاره پوره و خونی و خاکی بودن که دور ریختنشون.لباسای قشنگی بودن.یه شلوار برمودای سفید که طرح های صورتی داشت با بلوز صورتی و کفشای براق سفید و یه روسری کوتاه سفید صورتی.همشون نو بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسای قشنگی بودن ولی من لباسای خودم و میخواستم.یه کمد پر از لباس داشتم.اه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک فاطمه خانم پوشیدمشون.نمیدونم چرا ولی با همون سن کم میخواستم ببینم صورتم چه شکلی شده.واسم مهم بود شاید چون تا اون موقع همه از زیبایی خیره کنندم تعریف میکردن.ما خونواده خیلی زیبایی نبودیم.نه که زشت بودیم نه معمولی بودیم.بابام چهرش مردونه بود.شهاب که توی بلوغ بود و شایانم داشت وارد بلوغ میشد و چندان صورتای جالبی نداشتن.شیدا ولی بانمک بود.مامانم ولی زیبا بود.شیدا هم شکلش بود ولی من به قول اطرافیان زیباییم خیره کننده بود که اونم چون شکل مامان بابام بودم.چون مامان بابام هم شکل مامان روسش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فاطمه خانم ایینه خواستم اولش نمیداد میگفت_میخوای چکار بچه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی انقد پافشاری کردم که از تو کیفش اینه جیبیه نسبتا بزرگی رو دراورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام و بستم و ایینه رو اوردم بالا و اروم لای پلکام و باز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چیزی که دیدم نفس تو سینم حبس شد.نه..نه..این من نبودم ..این صورت من نبود.زیر چشمام تا روی گونه هام بنفش و زرد شده بود.روی پیشونیم جای بریدگی بود.گوشه لبم پاره بود.بالای هردو پلکم ورم کرده بود و قرمز بود.چشمام وحشتناک باد کرده بود.ولی هنوز معصومیت چشمام پیدا بود.چشمام پر از اشک شدن.از همون موقع تصمیم گرفتم که قوی باشم و خودم و به زندگی جدیدم و تنهاییم عادت بدم.چون دیگه من یه خانم تنهام.یه خانم 11 ساله تنها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر دنیا نمیداند که من تنها ترین تنهای تنهایم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا یک لحظه شادم کن ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه من غمگین تر از غمگین ترین غم های دنیایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ماشین مدل بالای اقا سهراب نشسته بودم و خیابونا رو نگاه میکردم.با چه اشتیاقی که شاید یه چهره اشنا ببینم ولی وقتی سرنوشت برات چیز دیگه ای بخواد زمین و اسمون بهم گره بخورن هم نمیتونی کاری بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکای خونشون که رسیدیم فاطمه خانم گفت که داریم میرسیم ولی من احساس میکردم که چقد این مناطق به چشمم اشناست.اقا سهراب پیچید تو یه خیابون و جلوی یه خونه ویلایی نگه داشت.با ریموت در و باز کرد و رفتیم تو.فاطمه خانم اومد کمکم کرد که پیاده بشم چون هنوز بدنم خیلی کوفته بود و درد میکرد.عمو سهراب اومد و دست انداخت زیر زانو و کمرم و بلندم کرد و با لبخند پدرانه ای گفت_ای بابا دختر تو چقد سبکی.این هانی ما همسن تو ولی سه برابر تو وزن داره و شروع کرد خندیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع صدای یه دختر اومد که گفت_اره اقای مهاجر .مارو زود فروختیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه رسیدیم جلوی در که منو گذاشت زمین .روبروم یه دختر ایستاده بود با یه قیافه ناز و ملوس و کمی تپل.اولش از قیافم جا خورد ولی زود چهره مهربونی به خودش گرفت و گفت_تو همونی هستی که از موقعی که اومدی دل مامان و بابا رو بردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن به این فکر میکردم که نمیتونم خونوادم و فراموش کنم چون همیشه مامان و باباهایی هستن که منو یاد اون نامهربونا بندازن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و گذاشتم تو دست دختر مهربونی که روبروم ایستاده بود.گرمی دستاش و مهربونی و شیطنت چشماش منو یاد شیدا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من باز اون موقع فهمیدم که خونواده چیزی نیست که بخوای به همین سادگی فراموششون کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گلشیفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_چه اسم قشنگی .منم که هانیه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانم اومد کنارم و ما رو به داخل راهنمایی کرد .روبروم دوتا پسر ایستاده بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.فاطمه خانم _این دو تا گل پسر هم برادرای هانیه هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا چرا این همه شباهت.دو تا پسر همسن و سال شهاب و شایان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکیشون همسن شهاب میزد و یکیشونم همسن شایان.این و اون موقع نفهمیدم ولی الان به این لطف خدا رسیدم که اگه مادر و پدر و خواهر و برادرام و ازم گرفت بجاش همون اندازه بهم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانم_این گل پسر خوشتیپ امیر سامه و این شیطون بلا حسام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام یه پسر 18 ساله بود.یه پسر لاغر مردنی قد بلند.حسام هم یه پسر 13 ساله بود که تازه وارد بلوغ شده بود و صورتش تک و توک جوش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که من تو امیر سام ندیدم خوشتیپی بود.صدای هردوشونم بخاطر بلوغ خروسی شده بود.اخمو بود ولی مهربونم بود.حسام ولی شوخ و بذله گو بود.هردوتاشون بهم خوش امد گفتن و امیر سام ازم خواست که اینجا راحت باشم.کلا خونواده مهربونی بودن که به دلم نشسته بودن ولی هنوزم احساس غریبی میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا سهراب_خب بچه ها گلشیفته خستست.میبینید که هنوز درب و داغونه.بذارید استراحت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانم منو به اتاق مهمان راهنمایی کرد.یه اتاق ساده و خلوت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم و ب*و*سید و گفت_بخواب عزیزم.استراحت کن.واسه نهار بیدارت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت بیرون.زن مهربونی بود.کلا خونواده خوبی بودن ولی حس دلتنگی واسه خونوادم نمیذاشت طعم این اشنایی رو راحت بچشم.جدیدا هم یه ترس بهم اضافه شده بود.ترس از نداشتن یه حمایتگر که ازم مراقبت کنه.که اگه اون مرد با خنده های جادوگریش دوباره پیدا شد بتونه جلوشون بایسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان همه دختر بچه ها به چی فکر میکنن و من به چی؟انقد فکر کردم تا با یاد خونوادم چشمام گرم شد و خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه اومد و با کلی سر و صدا از خواب بیدارم کرد و بزور و کشون کشون بردم سمت میز نهار.سلام کردم و نشستم.اخلاق همشون خوب بودو همه با هم حرف میزدن و لبخند به لب بودن.بجز امیر سام که زیاد حرف نمیزدمگر ازش چیزی میپرسیدن.نهار خوشمزه ای بود.کشک بادمجون که من خیلی دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نهار هانیه منو برد تو اتاقش و اونجا رو نشونم داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعروسکاش و وسایلش و نشونم داد و گفت بیا بازی کنیم..اونم مثل من یه دفتر پر از برچسبای باربی و سیندرلا و سفید برفی داشت.دلم واسه برچسبام .. واسه اتاق پر از عروسکام تنگ شده بود.یهو بغضم گرفت و زدم زیر گریه.نه گریه معمولی هق هق میکردم.هانیه با ترس مامانش و صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم مامانم و میخواستم.منم خواهر و برادرام و میخواستم.منم بابای مهربونم و میخواستم.منم دلتنگ بودم.دلم دوستام و میخواست.دلم میخواست الان میرفتم تو اتاق شهاب و خودم و واسه برادرم لوس میکردم و میگفتم_داداشی..داداش جونم..بهم دیکته میگی؟بعد اون نوک بینیم و میکشید و میگفت_وروجک بدو بیا ب*غ*ل داداش ببینم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین خواسته ها خدا واسه من زیاد بود واسه تو که زیاد نبودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاطمه خانم و اقا سهراب و امیر سام و حسام ریختن تو اتاق.فاطمه خانم منو تو ب*غ*لش گرفت و گفت_گریه کن عزیزم..گریه کن..اروم میشی گلم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقد تو آ*غ*و*ش مادرانه اش حل شدم که نفهمیدم کی اتاق خالی شد و منو فاطمه خانم تنهاییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشونیم و ب*و*سید و گفت_سخته..میدونم خیلی سخته دوری از خونواده اونم ناغافل.منم طعم این دوری رو چشیدم.منم از خونوادم جدا شدم ولی موقع ازدواجم از یه شهر دیگه.ولی تو هنوز خیلی بچه ای واسه این جدایی.ولی میدونی یه روزی از یه جایی باید قوی بشی و بتونی روی پای خودت بایستی باید از پس مشکلاتت بر بیای.میدونم دلتنگی بد چیزیه ولی من مطمئنم تو دختر اروم و صبوری هستی.ولی ازت میخوام تا وقتی که خونوادت و پیدا نکردی من و خونوادم و از خودت بدونی و خودت و جزیی از ما.نمیگم واست میتونم مثل مامانت بشم ولی میتونی منو خاله فاطمه صدا کنی.میتونم که خالت بشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونی من خواه*ر*زاده ندارم و هیچ وقتم نمیتونم خاله بشم پس دوست دارم خاله تو بشم.سهرابم میتونه عموت بشه.ما کنارتیم تا هروقت خونوادت پیدا بشن.ما ازت حمایت میکنیم.پس فکر نکن که تنهایی.اول خدا و بعدم ما کنارتیم.هانی و پسرا رو خواهر و برادرات بدون.باشه گلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفاش ارومم کرد.مخصوصا که خودش هم مهربون با یه صورت نورانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچکار باید میکردم؟سنم انقد کم بود که نخوام به چیزای دیگه فکر کنم و فقط دلم دنبال یه خورده محبت بگرده.کاری کردم که هیچ وقت ازش پشیمون نشدم.اروم گفتم_مرسی خاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و گفت_نمیدونم چرا انقد به دلم نشستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پایان رسیده ام اما نقطه نمیگذارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویرگول میگذارم...این هم امیدی است شاید که برگردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فردای اون روز عمو سهراب افتاد دنبال پیدا کردن خونوادم.خیلی گشتن.عکس منو تو روزنامه هایی که تو کل کشور پخش میشد چاپ کردن.به پلیس مدام سر میزدن ببینن خبری از خونوادم یا اونا که منو دزدیده بودن پیدا شده یا نه که همیشه هم جواب منفی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه هفته گذشته بود و کبودی دست و پاهام خیلی کمتر شده بود.چشمام خوب شده بودنو خراشیدگی هاش کمتر.صورتم داشت به حالت اولش درمیومد ولی هنوز تا خوب شدن کامل خیلی جا داشت.راحت تر راه میرفتم و باند سرم رو باز کرده بودم.انگشتای دستم یکم کمرنگ شده بود ولی پاهام هنوز درد میکرد.راحت تر میدوییدم و راه میرفتم.اولاش اونجا حس غریبی داشتم ولی با حضور هانی و حسام یخ منم کم کم اب شد و باشون راحت تر بودم.با حسام صمیمی شده بودم ولی امیر سام نه زیاد.اخه اونم مثل شهاب کنکوری بود و همش تو اتاقش در حال درس خوندن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه روز با خاله فاطی و عمو سهراب و هانی اومده بودیم خرید واسه من.اخه هیچ لباس نداشتم.موقع برگشت یهو چشمم خورد به همون کتابفروشی سر کوچمون که اون روز رفتم پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش زبونم بند اومده بود ولی یهو داد زدم_عمو ..اینجا..اینجا خونمون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو یهو زد رو ترمز و گفت_کجاست عمو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابفروشی رو نشونش دادم و گفت_همینجاست که اومده بودم اون روز کتاب خریدم.خونمون تو این کوچه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو دنده عقب گرفت و پیچید تو کوچه و بهش پلاک و گفتم_6/1
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن در مشکی و طلایی خونمون اشک به چشام نشست .حس میکردم خونوادم و دارم میبینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو جلوی خونه نگه داشت.پیاده شد.خاله هم پیاده شد ولی من نتونستم.شاید دیگه نمیخواستم نا امید بشم.تازه داشتم اروم میشدم.قلبم تو سینه به در و دیوار میکوبید.چشمام و بسته بودم .محکم.چشمام داشت سیاه میشد ولی نمیخواستم بازشون کنم.میخواستم موقعی بازش کنم که مامان و اولین نفر ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقد گذشت که هانی دستش و گذاشت رو دستم و گفت_باز کن چشمات و گلی...کسی در و باز نکرد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم..چرا امید داشتم کسی داخله که منتظر منه..هه.. کسی منو دوست نداره..اونا ولم کردن و رفتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام و باز کردم و با باز شدنشون از چشمام سیل جاری شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو و خاله نشستن.روشون نمیشد من و نگاه کنن..اینا چرا ..شما اخه چرا..من باید شرمندشون بشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عمو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو سهراب_جانم دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه مریم دوستم تو همین کوچست میگم..شاید اونا خبری داشته باشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو لبخند زد و گفت_اونجا هم میریم عمو .پلاک و بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادرس و گفتم و رفتیم در زدیم و مریم با مامانش در و باز کردن مثل اینکه جایی میخواستن برن.با دیدن مریم خودم و تو آ*غ*و*شش انداختم و کلی گریه کردم و مریمگفت_این چند وقت کجا بودی؟مامانت اینا که رفتن؟تو چرا باشون نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مریم با خاله و عمو اشنا شد و عمو ازش درباره مامان اینا پرسید.مامان مریم گفت_ببخشید ولی شما از اقوامشونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله فاطی کمی از جریان و براشون گفت و پرسید که از خونوادم خبر دارن که گفت_راسیاتش چند وقت پیش خونواده اقای اشراق و چمدون به دست دیدم .مهربان خانم نا خوش احوال بودن گفتن که داریم میریم پیش خونوادمون امریکا.ولی چیزی از گلشیفته و اتفاقی که براش افتاده بود نگفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله فاطی_شماره تلفنی ادرسی چیزی به شما ندادن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مریم گفت_نه متاسفانه هیچی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتن.پس واقعا رفتن.شاید تا الان امید داشتم که نرفتن ولی الان همش این جمله تو سرم چرخ میخورد .. از ایران رفتن..چیزی از گلشیفته نگفتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی کسی و تنهایی خودش و بهم بد طور نشون میداد.حالم داشت بد میشد ولی دیگه نمیخواستم ضعیف باشم.از عمو خواستم منو ببر خونه.از مریم و مامانش خدافظی کردم و خاله شماره و ادرس خونشون و داد به مامان مریم که اگر خبری شد اطلاع بده و هم مریم و بیاره پیش من که دلتنگی نکنم.با بی حالی و دلی پر درد برگشتیم خونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حیاط امیر سام با دیدن رنگ پریده و چشمای گریونم متعجب نگام کرد و گفت_چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه گفت_رفتیم در خونشون نبودن همسایشون گفت رفتن امریکا.نه شماره نه ادرسی ازشون داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض داشت از درون منفجرم میکرد ولی نمیخواستم جلوی بقیه گریه کنم .سریع دوییدم تو اتاقم.ولی اخرین لحظه صدای عمو سهراب و شنیدم که گفت_دختر نمیتونی یه دقیقه زبون به دهن بگیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و بستم و رفتم رو تختم خوابیدم و گریه کردم .حس تلخ طرد شدن و از همون بچگی احساس کردم.خیلی حس مزخرفیه .خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون شب یه هفته گذشت و بازم هیچ خبری از خونواده فراری من نشد.اون شب بعد از شام عمو سهراب ازهممون خواست که تو سالن جمع بشیم.نمیدونستم قراره چی بشنویم ولی میدونستم احتمالا راجبه منه.اگه اونا هم منو نمی خواستن کجا باید میموندم؟تو خیابونا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پاهایی لرزون و دلی نگرون با هانی رفتیم و نشستیم.حسام با سرعت از کنارمون رد شد و پرید رو مبل و چهارزانو نشست رو مبل.امیر سام ولی اروم و اهسته اومد و نشست کنار حسام.عمو و خاله با هم اومدن و خاله یه سینی چایی دستش بود.همه نگاه ها به عمو سهراب بود.که بالاخره یه نگاه بهم انداخت و به حرف اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو سهراب_گلشیفته جان .عزیزم خودت میدونی که خیلی تلاش کردم تا خونوادت و پیدا کنم.هرجایی که فکرش و بکنی گشتم.جاهایی که تو حتی خبر نداری.اینجا هم که کسی رو ندارین یا شماره ای ادرسی.بهت حق میدم با این سن چیزی ازشون ندونی.میدونی من و خاله فاطی تصمیم گرفتیم که اگه تو راضی باشی از این به بعد اینجا و با ما زندگی کنی.تو واسه من با هانیه هیچ فرقی نداری.به دل هممون نشستی.خب حالا عمو جون نظرت چیه دوست داری با ما و اینجا زندگی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم .فکر نمیکردم که همچین حرفایی بشنوم.یعنی اونا حاضرن با داشتن سه تا بچه مسئولیت منم به عهده بگیرن.یعنی باید از این به بعد به این خونواده جدید عادت کنم.یعنی باید به جای شیدا بگم هانی.پس مامان و بابای خودم چی؟نگاهم از صورت خندون هانیه و شوخ حسام گذشت و رو امیر سام متوقف شد.ناراحت بود؟نبود .متعجب بود و بهت زده.شاید اونم باور نداشت.ولی اگه ناراحتم بود مهم نبود .چون من جایی رو نداشتم غیر از اونجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی میگفتم؟میگفتم نه عمو جون مزاحمتون نمیشم همون تو خیابون میخوابم.مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندم ازشون تشکر کردم.خاله فاطی گفت_مطمئنم بچه ها هم از تصمیم ما خوشحالن که یه خواهر دیگه بهشون اضافه شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها ما تصمیم گرفتیم اتاق مهمان رو واسه گلی اماده کنیم.گلی دیگه نمیخوام اینجا احساس غریبی کنی.باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی میخواستم بهتر از این.فردای اون روز با عمو خاله و هانی رفتیم خرید و در کمتر از سه روز اون اتاق ساده بی روح تبدیل شد به یه اتاق دخترونه ناز.اتاق با کاغذ دیواری به رنگ صورتی و خاکستری در اومد با پرده های صورتی.یه تخت خوشرنگ خاکستری و کمد خاکستری .میز تحریر و کلی عروسک.کلی لباس و وسیله های لازم یه دختر بچه 11 ساله.قرار شد پروندم و از مدرسه قبلیم بگیرن و یه مدرسه راهنمایی نزدیک خونه با هانیه ثبت نام کنند.قرار شد به فامیل و اشناهاشون بگن که خونواده من رفتن امریکا ولی چون محیط اونجا رو مناسب سن من ندونستن و ما هم اینجا کسی رو نداریم و از اونجایی هم که از دوستان خانوادگی عمو اینا هستیم من اینجا موندم و خانوادم چند ماهی یه بار میان ایران که منو ببینن.نمیدونم شاید دلیل مسخره ای بود ولی به هر حال بهتر از دزدیده شدن و ول کردنم تو بیابونا و طرد شدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه واقعا به خونواده جدیدم عادت کرده بودم به حسام شوخ و شیطون به هانی مهربون به عمو و خاله ای که هیچی واسم کم نذاشتن حتی به امیر سام که همیشه جدی بود و ساکت ولی دل خیلی مهربونی داشت که اینو من با تموم بچگیم فهمیده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها گذشت و گذشت تا رسید به الان هفت سال بعد.الان من گلشیفته یه دختر 18 سالم.تو تموم این سالا این خونواده جدیدم واسم از همه دنیا عزیزتر بودن.انقد دوسشون دارم که حاضرم واسشون جون بدم.تو این سالا خیلی چیزا عوض شده.من و هانیه با هم درس خوندیم و هردومون کنکور دادیم و هردومون هم کاردانی کامپیوتر قبول شدیم.یه جا باهم.خیلی خوشحالم.خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام دیگه اون پسر دراز و لاغر مردنی جوش جوشی با صدای خروسی نیست.الان به لطف باشگاه و ورزشای سنگین و رژیمای مختلف تبدیل شده به یه پسر قد بلند و چهار شونه با استایل خیلی رو فرم.لا مصب هرچی بپوشه تو تنش شیکه.صورت معمولی داره.چیز خیلی زیبایی تو صورتش نیست ولی یه جذابیت خاصی تو صورتشه.پوست گندمی موهای خوش حالت قهوه ای سوخته .بالاخره انقد درس خوند و خوند تا تبدیل شد به مهندس.فوق لیسانس مهندسی شیمی.هم خودش هم فرید صمیمی ترین دوستش.هردو شون در کنار درس خوندن یه شرکت تولید لوازم ارایشی هم تاسیس کردن و خیلی موفقن.فرید هم مثل امیر سام خیلی عوض شده هردو شون با هم درس خوندن و تلاش کردن .چیزی که تازگیا کشف کردم و اعتراف خود هانیه اینکه بهم دیگه علاقمند شدن.حسام هم شده یه جوون 20 ساله دانشجو.مهندسی معدن میخونه.حسام صورت زیبا و دختر کشی داره.اونم هیکل ساخته ولی امیر سام یه چیز دیگه است.چقد دوست داشتم بدونم الان شهاب چی میکنه.بالاخره به ارزوش رسید؟دکتر شده؟شایان چی ؟همیشه دوست داشت خلبان بشه.شیدا الان یه دختر 14 ساله جذاب باید باشه. اه..خدایا فقط ازت میخوام دیدارمون به قیامت نیفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نفس عمیق کشیدم و چشمم به ساعت افتاد انقد غرق خاطراتم بودم که نفهمیدم کی ساعت 1/5 شد.احساس گرسنگی میکردم.امشب بی خوابی به کلم زده بود.رفتم تو اشپزخونه و یه دونه کباب شامی برداشتم و در عین خوردن رفتم تو حیاط و رو تاب حصیری نشستم.تو فکرای خودم غرق بودم که در کوچه با ریموت باز شد و ماشین امیر سام اومد تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب با فرید شام بیرون بودن.این هنوز خونه نیومده بود؟از ماشین پیاده شد و اروم اومد سمت من.با تعجب نگام میکرد.بازم مثل همیشه خوشتیپ و جذاب.بوی عطرش از همینجا هم بیداد میکرد.خنده ی رو لبام و که دید با تعجب بیشتری نگام کرد و گفت_با جنا واسه هم جوک تعریف میکردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو زدم زیر خنده که گفت_نه دیگه واقعا ترسوندیم.گلی خوبی به چی میخندی؟بسم الله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.خفاش شب.الان چه وقت اومدنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام_علیک بر پری خوشگله.تا الان چرا بیدار موندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همینجوری.خوابم نبرد.تو نگفتی کجا بودی؟خانم بچه ها رو برده بودی ددر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت_اره دیگه .بیچاره ها اونا هم دل دارن دیگه .نیاز به تفریح دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کرد تو جیب کت تکش و یه بسته شکلات تلخ در اورد و گرفت سمتمو گفت_اینم مخصوص پری خوشگله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای مرسی سامی.اتفاقا تموم کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشمک زد و گفت قابل نداره و رفت داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این خونه فقط من به شکلات تلخ علاقه داشتم که همیشه امیر سام یا بعضی وقتا حسام واسم میخرید.من حتی عطر مخصوصمم شکلات تلخ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم بلند شدم و رفتم داخل اتاقم سمت گوشیم.مطمئن بودم تا الان دیگه رسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره رسیده بود.بازش کردم.نوشته بود_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه میگن عشق یعنی دوست داشتن ولی من میگم عشق یعنی ...یکی مثل تو داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اومد رو لبام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه حس شیرینی بهم منتقل میشه وقتی پیاماش و میخونم.الان یه چند وقتی میشه که هرشب واسم این پیاما رو میفرسته.همه هم عاشقانه.دیگه به پیاماش عادت کردم.اولاش فکر میکردم شاید منظوری داره یا میخواد چیزی رو بهم بفهمونه ولی وقتی دقت میکنم میبینم اون خیلی ریلکس تر از این حرفاست.هرشب پیام میده بعد فرداش باهام طوری برخورد میکنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .بهشون عادت کردم .اگه یه شب واسم نفرسته انقد بیدار میموندم تا بیاد.من واسش چیزی نمیفرستم یعنی یکی دوبار وسوسه شدما ولی جلوی خودم و گرفتم.به هر حال من باشون زندگی میکنم نمیخوام بعد ها اگه هیچی نبود کدورتی پیش بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و امیر و حسام و هانی با هم بزرگ شدیم.هانی همیشه واسم مثل شیدا بوده و حسام مثل شایان مخصوصا اخلاقش که کپ شایانه شوخ و بذله گو.ولی چیزی که واسه خودمم عجیبیه اینکه نمیتونم امیر سام و جای شهاب ببینم.شاید بخاطر رفتار خودش بوده.چون با حسام از همون اول خیلی خودمونی بودم و یه جورایی خیلی نزدیک بودیم بهم ولی امیر سام بهتره بگم واسم همیشه یه دوست خوب بوده تا یه برادر.الانم با این پیامای شبگاهیش دیگه کاملا گیجم کرده.رومم نمیشه ازش توضیح بخوام میترسم بگه خو یه پیام سادست دیگه دختره بی جنبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون موقعی که شروع کرده به فرستادن این پیاما خیلی بهش فکر میکنم.خیلی روش دقیق شدم.یه جورایی احساس میکنم واسم مهم شده.دوست دارم در نظرش خیلی خوب باشم.عالی باشم.قیافم تیپم اخلاقم.احساس میکنم اونم نسبت به من بی میل نباشه.البته اینا همش حدسه منه.هنوز مطمئن نیستم ولی اخه رفتاراش این و بهم نشون میده که من براش مهمم.حمایتاش که اکثرا هم به من ختم میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل چند وقته پیش که رفته بودیم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر عموی امیر سام فتانه اسمشه.یک سالی از من و هانی بزرگتره و حسابداری میخونه.انقد که من از این دختر بدم میاد از عزرائیل بدم نمیاد.دختره همه چیش عملیه با اون تیپ مزخرفش تازه عیب منم میکنه.یه شب با اصرار هانیه تصمیم گرفتیم بریم دربند .ما چهارتا بودیم وفتانه و فرزان داداششم خودشون و چسبوندن بهمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونا با ماشین خودشون اومدن و ما هم با ماشین امیر.زم*س*تون بود.من یه پالتوی نسبتا کوتاه قرمز پوشیدم که بالای زانو بود.با جین مشکی و شال مشکی.زیر شال هم یه کلاه بافت ساده مشکی هم سرم گذاشتم.بوت مشکی و کیف دستی ساده مشکی هم دستم بود.عطر زدم و یه رژ کمرنگ.هانیه هم تیپ من و زد فقط پالتوش سبز چمنی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم دربند و همه پیاده شدیم و چون گرسنه بودیم یکی از همون رستورانای اول راه و انتخاب کردیم و نشستیم و شام سفارش دادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتانه یه بلوز قهوه ای چسبون کوتاه پوشیده بود با ساپورت براق پلنگی و پالتوی خزدار کرمی که البته باز گذاشته بودش.موهای عسلی رنگ شده اش و ل*خ*ت کرده بود و یه کلاه قهوه ای خوشگل رو سرش بود.بدون شال و موهاش پریشون دورش.بوت زیر زانوی قهوه ای براق و کیف ستش و ارایش طلایی.خلاصه که از دور برق میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهممون نشسته بودیم دور هم و داشتیم حرف میزدیم که یه نگاه گرم و رو خودم حس کردم .چشم گردوندم و امیر سام و خیره رو خودم دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی رو لبش داشت که باعث شد بی اختیار منم یه لبخند مهربون تحویلش بدم.نمیدونم تو نگاهش چی بود ولی اصلا نمیتونستم ازش چشم بردارم.محو چشمای قهوه ایش بودم که صدای عصبی فتانه رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتانه_کجایی دختر؟با تو بودما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش و گفتم_چیزی گفتی؟حواسم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم غلیظی که رو صورتش بود گفت_معلومه حواست پرت بود.میگم این چه تیپیه زدی.واقعا خجالت نمیکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب یه نگاه به لباسام انداختم و دوباره نگاش کردم و گفتم_مگه چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق به جانب گفت_چش نیست.کوتاه نیست که هست .قرمز و جیغ نیست که هست.واقعا چه فکری کردی که این لباسا رو پوشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب و البته عصبانی گفتم_فکر نمیکنم لباسم ایرادی داشته باشه .بعدم من این لباس و وقتی تنهام نمیپوشم.بعدم مگه قرمز چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا هم همینطور بود هیچ وقت تنها اگه بودم یا با هانی میدونستم خیلیا مثل این دختره فکرشون خرابه نمیپوشیدمش.ولی میدونستم این دختره از چی داره میسوزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتانه_هه تازه میگه چشه.ههمون و تابلو کردی .نمیگی راجبمون چی فکر میکنن.الان همه فکر میکنن ما از اوناشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فکه افتاده داشتم به پرروییش نگاه میکردم.یکی نبود این حرفا رو به خودش بزنه.دختره بی شعور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم دهنم و باز کنم یه چی بارش کنم که امیر سام خیلی خونسرد گفت_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتانه دیگه تمومش کن.لباسای گلشیفته هیچ مشکلی نداره.دلیل نمیشه چون قرمزه بقیه بخوان کج فکر کنن.قیافه گلی نشون میده که چه دختریه.بعدم یه نگاه به خودت و تیپت بندازی بد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخیش.حال کردم.صورت فتانه رنگ پالتوی من شده بود.هانی و فرزان و حسام زدن زیر خنده و فرزان گفت_خب راست میگه دیگه خواهر من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه هنوز از دستش عصبانی بودم ولی حرفای امیر سام و حمایتش مثل ابی رو اتیش دلم ریخت.اروم شدم .انگار یه لیوان ابقند بهم داده باشن فشارم نرمال شده بود.دیگه اصلا حرفای فتانه واسم مهم نبود.اون روزا حس کردم واسه اولین بار دلم لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صبح با هانیه اومدیم بازار .وای خدا دیوونم کرد یعنی من مشکل پسند تر از این دختر ندیدم.هفته دیگه کلاسامون شروع میشه و ما هنوز هیچی نخریدیم.از خستگی دارم میمیرم.دیشب که انقد فکر و خیال کردم دیر وقت خوابیدم.صبحم ساعت 10 از خونه زدیم بیرون و الان ساعت 1/5و هنوز هیچی نخریدیم.گرسنگی داشتم میمردم مخصوصا که صبحونه هم نخورده بودم.دیدم دوباره دو دل شده سر دوتا مانتو .از تو مغازه زدم بیرون.اومدم از پاساژم بیرون که دنبالم راه افتادو جیغ جیغ که کجا میری؟شیفته هوی با تواما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شیفته و کوفت.شیفته و زهر مار.چند ساعته علافتم.دیوونم کردی.نمیتونی از پس انتخاب یه مانتو بر بیای چطور فرید و انتخاب کردی؟بابا خسته شدم دیگه .مردم گرسنگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه با اخم روش و کرد اونور و گفت_ همیشه همینجور بودی گرسنت که میشه هار میشی.خب چکار کنم همشون قشنگن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببینم اگه فریدم بذارن بین یه مشت پسر خوشگل چکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم فکر کرد و گفت_خب سخته انتخابش ولی از تو حتما کمک میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی زدم تو سرش و گفتم_یعنی خاک بر سرت با این عاشق شدنت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفتم سمت فست فودی اونور خیابون.اومد دنبالم و رفتیم تو دو تا پیتزا سفارش دادیم.انقد گرسنه بودم که همه پیتزا رو با سالاد و سیبزمینی هامو خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_یعنی من موندم تو انقد میخوری اینا همه کجا میرن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو شصت پام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_واقعا هم باید اونجا برن.اونوقت منه بدخت اکسیژن وارد ریه هام میشه تبدیل میشه به پیه و چربی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حسودی نکن.پاشو بریم دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتیم همون پاساژ و من دوتا مانتو و شلوار و مقنعه و کفش و کوله خریدم.البته به اضافه عطر و ادکلن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی هم دید سرش بی کلاه مونده هر چی من خریدم خرید به اضافه یه ساعت و یکم لباس زیر که واسه دوتامون خرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خستگی داشتم میمردم ولی این هانی عین این بازیای کامپیوتری که جون اضافه پیدا میکنند سرحال میشن دیگه نمیمیرن شده بود.سرحال و قبراق. تاکسی دم خونه پیادمون کرد.دستامون پر از خرید بود.هانی در و باز کرد و تندی دویید که بره خریداش و نشون بده.منم هن هن کنون داشتم میرفتم تو که دیدم امیر سام داره میاد سمت من.باز دوباره خوشتیپ کرده بود.بوی عطرش داشت خفم میکرد .با دیدن دستای پر از خریدم اومد کمکم و خریدام و گرفت و گفت_چته تو؟داری میمیری که؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از دست این خواهرت مردن که سهله کفن پوسوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید .یه خنده قشنگ و گفت_حالا خوبه خرید کرده بود.خودت که میدونی اکثر وقتا میره دست خالی بر میگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره ولی ادمش کردم.دیگه سر براه شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شد تو چشمام و گفت_میدونم.میتونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام_اینکه یکی رو سر براه کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم شروع کرد زدن.وای چش شد تا الان که نرمال میزد.اب دهنم و قورت دادم و گفتم_حالا مگه موفقم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشمک زد و یه لبخند موذیانه و گفت_مگه هانی و درست نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین و گفت و با همون خنده رو لبش رفت تو.پسره دیوونه .داشتم سکته میکردم.گفتم الان چی میشنوم.منظورش با هانی بود.اروم رفتم دنبالش.خریدام و گذاشت داخل و با یه لبخند مهربون از کنارم رد شد و رفت بیرون.لبخندای امیر سام خیلی شیکن.خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_وای گلی بدو دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومدم بابا بذار کفشام و بپوشم.چقد هولی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_به من چه .نمیبینی حسام دستش و گذاشته رو بوق.دیوونم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشام و پوشیدم و رو به هانی گفتم_خوبم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_خوبتری.بدو دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز می خواستیم بریم دانشگاه واسه انتخاب واحد.قرار شد حسام منو هانی رو برسونه و امیر سام بیاد دنبالمون.تندی رفتیم سوار جنسیس مشکی حسام شدیم.اخ که من میمیرم واسه ماشین حسام.هانی نشست جلو و منم عقب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا نشستیم حسام گفت_عجله ای نیست خانما.کاری دارید منتظر میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_ا راست میگی.خو یه دقیقه وایسا من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه حسام گازش و گرفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام_عفریته ها.رو که نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_به من چه من اماده بودم.گلی دو ساعته داره لفتش میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببینمت هانی.روتو برن.تو همش دو دقیقه زودتر من اماده شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی پشت چشم نازک کرد و گفت_هرچی.به هر حال که زودتر اماده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسام پیچید تو یه خیابون و گفت_خب حالا.ببینید چی بتون میگم خواهرای گلم.1)هر هر و کر کر ممنوع.2) دوست و موست و اشنایی و چه میدونم این قرتی بازیای جدید دوست اجتماعی و از این غلطا ممنوع.3)کافی شاپ دم دانشکده ممنوع4)رد و بدل کردن جزوه ممنوع5)سوار ماشین همکلاسی شدن ممنوع.ok?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی یکی زد تو بازوش و گفت_خب حالا .چه کار بلدم هست.حالا تازه میخوایم بریم انتخاب واحد کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم_چشم داداش حسام.من که قول میدم.هانی هم ...غلط میکنه من خودم حواسم بهش هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یهو گفتم_وای هانی مقنعه ام و یادم رفت تنگ کنم.گشاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی برگشت نگام کرد و گفت_همین نو هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوهوم.اوتوش کردم یادم رفت تنگش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_خب دیشب میدادی مامان واست تنگ کنه دیگه.حالا اشکال نداره .بکشش جلو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا برسیم دانشگاه حسام کلی نطق کرد و نصیحت و تهدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما رو جلوی دانشگاه پیاده کرد و خودشم داشت پیاده میشد که گفت_دیگه نگما حواستون و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما هم در حالی که میدوییدیم گفتیم_باشه بابا ...خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم داخل.اول که عین این اشگولا هی دور خودمون میچرخیدیم.بالاخره تصمیم گرفتیم عین ادم بیفتیم دنبال کارامون.تا بالاخره کارا رو انجام دادیم.امیر سام به هانی زنگ زد و گفته بود که نزدیکمونن.هانی هم بهش گفته بود کجا ایستادیم منتظرشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما هم کنار یه درختی ایستاده بودیم زیر سایه و داشتیم با هم حرف میزدیم که دو تا پسر از اونا که معلوم نیست چطور راهیه دانشگاه شدن جلومون افتابی شدن.با اون تیپای مزخرفشون.اه هی چرت و پرت میگفتن و وز وز میکردن.یکی شون اومد کنار من و یکیشون کنار هانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون که پیش من بود گفت_به به چه ج*ی*گ*رای خوشگلی.خانما چرا اینجا تنها ایستادید.زیر افتاب.بفرمایید ماشین دم دره.بهمن پسر بدو ماشین و بیار خانما گرمشونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم برگشتم اونور و دست هانی رو گرفتم .دست اونم مثل من یخ بود.پس هانی هم ترسیده.خواستیم از کنارشون رد شیم که سریع دوتاشون اومدن جلو راهمون و گرفتن.بهمن همون پسره کنار هانی گفت_کجا؟کجا؟بخدا اگه بذارم برین.وای خدا اینا چه چشمای خوشرنگی دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مزاحم نشید.برید کنار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره_اگه نریم چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم جوابش و بدم که دیدم امیر و فرید از پشت سرشون عصبانی دارن میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا خدا امیر و کی جمع کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون پسره کنار من گفت_نگفتی خوشگله.اگه نرم کنار کی میخواد جلومو بگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع دست امیر سام اومد رو شونه پسره نشست.پسره برگشت عقب که مشت امیر رفت پای چشمش.چنان زد که پسره پهنه زمین شد.عصبانی رفت سمتش و یقه اش و گرفت و کشیدش بالا و گفت_حالا فهمیدی کی میخواد جلوتو بگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفربد هم عصبی رفت سمت اون پسره بهمن که اونم سریع گفت_بخدا ما منظوری نداشتیم.نمیدونستیم این خانما باشمان.حمید جمع کن بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و دست دوستش و گرفت و به زور کشیدش و رفتن.هر چند که پسره خصمانه امیر و نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام عصبانی برگشت سمتمون.تند تند نفس میکشید.با اخم وحشتناکی با صدای بلند رو به من گفت_موهاتو بکن تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صداش چهار ستون بدنم لرزید.دست کشیدم به موهام.وای خدا مقنعه ام تا کجا رفته بود.درستش کردم و با بغض سرم و انداختم پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی دستپاچه گفت_داداش بخدا ما اینجا ایستاده بودیم منتظر شما.اینا یهو پیداشون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی هروقت میخواست خودش و واسه امیر سام لوس کنه بهش میگفت داداش.میدونست خوشش میاد.ولی میدونستم بیشتر میخواد به فرید بفهمونه که بی تقصیر بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید یه نگاه مهربون بهش انداخت و رو به جمع گفت_خب خدا رو شکر.به خیر گذشت.پاشید بریم دیگه.دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست امیر و که هنوز ناراحت بود و کشید و رو به ما گفت_بدویید دیگه دخترا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم امیر ازم عصبانیه.امیر با خیلی از پسرایی که من میشناختم فرق داشت.روی بعضی چیزا خیلی حساس بود.مثل خونواده عمو اینا نبود.بقول خاله به داییش که شهید شده بود برده.هم اخلاقش هم قیافش.تعصبش الکی نبود.اعتقاداتش خیلی بالا بود چیزی که واسه من خیلی مهم بود.رفتیم و سوار ماشین شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و هانی عقب نشستیم.یه نگاه بهم انداختیم.دوتامون معلوم بود حسابی ترسیدیم.اخه من و هانی هیچ کدوممون اهل این برنامه ها نبودیم.زیادم تنها بیرون نمیومدیم.یا با امیر و حسام بودیم یا خاله باهامون بود .خیلی کم پیش میومد تنها جایی بریم که حالا کسی بخواد جرات کنه مزاحممون بشه.یکم از مسیر و که رفتیم فرید گفت_اه بابا حوصلم سر رفت.چتونه غمباد گرفتید.یکی یه حرفی بزنه.که هانی سریع گفت_من گرسنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید هم سریع گفت_اره منم همینطور.امیر یه جا وایسا غذا بگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_کی با هایدا موافقه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهممون موافق بودیم.امیر سام جلوی یکی از شعبه هاش نگه داشت و فرید پیاده شد و هانی هم سریع خودش و انداخت پایین و گفت_برم کمکش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشعور.منو با این میر غضب داداش ترسناکش تنها گذاشت رفت پیش عشقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت و ناراحتی روم نمیشد سرم و بیارم بالا.الکی با گوشیم ور میرفتم که صدای عصبیش اومد که گفت_نکنه شمارشم داده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاش کردم .اخه داشت از تو اینه جلو که رو من تنظیم بود نگام میکرد.دوباره گفت_پیام داده.چه زود.تازه کتک خورده بودا؟بعد یه پوزخند نشست رو صورتش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون حق نداشت با من اینطوری حرف بزنه.فکر کرده کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکرت مثل خودت مسمومه.فکر کردی همه مثل خودتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفتم هنوز از دهنم در نیومده بود که 360 درجه چرخید سمت من و گفت_چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت من و که دید داد زد _گفتم چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با خونسردی گفتم_حتما خودت اینکاره ای که فکر کردی بقیه هم اینجورین.وگرنه خودت دیدی که ما محل سگم بهشون نذاشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام_اولا بار اخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی.من هرکاری بکنم اهل ک*ث*ا*ف*ت کاری نیستم.دو اگه مثل ادم لباس میپوشیدی و اون موهات و میکردی تو هیچ کس مزاحمتون نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض گلوم و گرفت.طاقت نداشتم امیر سرم داد بزنه.چرا؟چرا طاقت بد حرف زدنش و نداشتم.چشمام پر از اشک شد ناخواسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام وقتی اشکی میشد بقول هانی مثل غروب دریا میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قطره اشک تپل از گوشه چشمم چکید پایین.ولی هنوز خیره به چشمای امیر بودم.اشکام و که دید کلافه شد.برگشت دست کشید تو موهاش و با یه صدای خفه گفت_بس کن ...گریه نکن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نمیدونم چی تو حرفش بود که بغضم ترکید و گریم شدت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو عصبی شد و گفت_د گریه نکن لا مصب .و کوبید رو فرمون و از ماشین پیاده شد.عصبی بود از قیافش پیدا بود.به ماشین تکیه داد و دست کشید تو موهاشو همونجا نگهشون داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید و هانیه داشتن میومدن.سریع اشکام و پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا نفس عمیق هم کشیدم.فرید رفت پیش امیر ولی هانی نفهمید چی شده اومد داخل و گفت_اینم هایدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی تا چشمای سرخ منو دید گفت_گلی چی شده ..گریه کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم_نه بابا گریه واسه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_خر خودتی.ریملاتم ریخته که..امیر چیزی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع امیر و فرید هم سوار شدن.امیر حرفی نمیزد ولی انقد این فرید کرم ریخت و ور زد تا اونم نیشش باز شد.ساندویچامون و تو ماشین خوردیم.البته من دو سه لقمه بیشتر نخوردم.هنوز بغض تو گلوم بود.اه چقد لوس شدم بدم میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر از تو اینه نگام کرد دید نمیخورم اونم تا نصفه خورد بقیش و نخورد.رسیدیم خونه و من بعد از اینکه سلام کردم رفتم تو اتاقم.لباسام و عوض کردم و دراز کشیدم رو تختم.فکر میکردم بیام تو اتاق میشینمیه دل سیر گریه میکنم ولی دیگه گریم نیومد.بجاش پلکام سنگین شدن و خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر که بلند شدم.فقط منو خاله فاطی و هانی خونه بودیم.یه چایی خوردم و کمک خاله شام درست کردیم.موهام خیلی بلند شده بود دادم خاله زیرشون و یه سانتی کوتاه کنه .دستش سبک بود زودی بلند میشد.شب بازم امیر واسه شام نیومد و بدون اون خوردیم.بعد از یکم شب نشینی و چایی خوردن و حرف زدن امیر سام اومد.ولی با اومدن اون من شب بخیر گفتم و رفتم سمت اتاقم.هانی فهمید ازش دلخورم خود امیر هم فهمید چون اونم گفت شام خورده و شب بخیر گفت و رفت تو اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفتر نقاشیم و اوردم و شروع کردم سایه زدن.عاشقش بودم .سیاه قلم.بدون اینکه کلاس برم یاد گرفته بودم.به خودم که اومدم یه صورت بود.یه صورت بی چهره .خالی.فقط مو داشت.موهای خوش حالتی که خیلی شکل موهای امیر سام بود.چرا؟چرا اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ اس ام اس گوشیم اومد.از امیر سام بود.سریع بازش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاد تنهاییم افتادم که هیچکس سکوتش را نشکست...جز خیال تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم وجودم و یه حس شیرین گرفت یه حس ارامش که از صبح با فریادی که سرم کشید از بین رفته بود ولی الان دوباره اروم شدم .شدم همون گلیه قبل از دعوا.پیاماشو دوست دارم حتی اگه پیاماشم بی منظور باشه بازم واسم مهمه.دوسشون دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تو احساساتم غرق بودم که دوباره یه پیام دیگه ازش اومد.بازش کردم نوشته بود_بابت صبح ..خب ..نباید سرت داد میزدم...یه لحظه عصبی شدم.ولی بدون من فقط واسه یه نفر اونجوری پیام میدم..حالا دیگه اشتی..باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم تند تند زد.واسه یه نفر..یعنی من..با منه.شایدم نه؟خندم گرفته بود.هیچ وقت از هیچکی عذر خواهی نمیکرد.بسکه غد و مغروره.میشناختمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو فکر بودم که دوباره یه پیام دیگه ازش اومد_اشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چی شد که دستم رفت رو دکمه ها و فرستادم _اشتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز اول دانشگاه خیلی خوب بود.فکر نمیکردم انقد هیجانزده بشم.یه حس خیلی خوبی داشتم.حس اینکه از اون دختر مدرسه ای جدا شدم و شدم یه دختر خانم دانشجو و کسی که شاید واسه جامعه بتونه مفید باشه.امروز میتونست واسم خیلی قشنگتر از اینی که هست باشه.اگه امروز از زیر قرانی رد میشدم که مامانم واسم میگرفت.سوار ماشینی میشدم که بابام میخواست منو برسونه.خیلی قشنگتر بود اگه داداشای خودم به جای داداشای هانیه غیرتی و نگران میشدن و هر پنج دقیقه یه بار زنگ میزدن که همه چی خوبه و مشکلی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چی میتونست خیلی بهتر از این باشه ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بازم نا شکری نمیکنم .بازم خداروشکر که همچین خونواده ای پیدا شد و دست حمایت بروم کشیدن.ولی بازم این حس لعنتیه دلتنگی نمیخواد دست از سرم برداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه احساس کرد پشت این خنده های مصنوعی یه غم بزرگ نشسته.یه غم که مطمئنم دیگه هیچ وقت رنگ شادی رو نمیبینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی غمخوار همیشگیم نشست کنارم و گفت_دختر گلم چشه؟باز که چشمات شده غروب دریا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند بی جون زدم و گفتم_من چکار باید بکنم تو نفهمی من الان غمگینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_مامانا غم بچه هاشون و همیشه میفهمن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و انداختم پایین و گفتم پس چرا مامان من نفهمید؟چرا هانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی دستپاچه گفت_من منظوری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم و گذاشتم رو دستش و گفتم_مامان مهربان همیشه دوست داشت من دکتر بشم.داروساز.بابا بهروز میگفت خانم مهندس.ولی خودم دوست دارم نقاش بشم.میبینی روزگارو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با بغض تو گلوم که سعی در مهارش داشتم ولی موفق نبودم با صدایی که از بغض میلرزید گفتم_هانی به نظرت الان مامان و بابام کجان؟الان دیگه شهاب باید واسه خودش دکتر شده باشه؟شایان باید دانشجو باشه.شیدا هم یه دختر 14 ساله خوشگل.اخ که دلم واسشون یه ذره شده.هانی میترسم قیافه هاشون یادم بره.صورتاشون تو ذهنم داره کمرنگ میشه.اخه لامصبا من یه عکسم ازشون ندارم.هانی..هانی به نظرت اگه من شیدا رو ببینم میشناسمش یا اون منو ببینه چی؟راستی به نظرت الان شهاب زن گرفته؟وای اگه گرفته باشه چی؟یعنی من ..من تو عروسی داداشم نبودم؟هانی به نظرت الان حالشون خوبه؟به نظرت منو فراموش کردن که سراغی ازم نگرفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و و نگاه هانی کردم که داشت مثل ابر بهار گریه میکرد.تازه فهمیدم صورت خودم خیس اشکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا پس این یوسف گمگشته کی قراره برگرده به کنعان.خدا من باید برگردم یا اونا؟خدایا یا دلسنگم کن یا دلم و روشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه از حضور ما تو دانشگاه میگذره.من و هانی هردوتامون کلاسامون و با هم برداشتیم.هرروز یا حسام یا امیر میبرنمون و برگشتنه اگه اونورا نباشن خودمون با اژانسی تاکسی چیزی بر میگردیم.عمو قول داده اگه معدل این ترممون خوب باشه واسمون یه ماشین میخره.الانم هرشب یا حسام یا امیر بهمون رانندگی یاد میدن.نمیدونم چه حسیه ولی وقتی کنار امیر میشینم هیچی یاد نمیگیرم واسه همین همیشه خدا خدا میکنم که اون نبردمون.هر چقد اون باهام راحته من معذب میشم .وقتی پیششم تموم تنم اتیش میگیره.داغ میشم.ازش خجالت میکشم.با خودم میگم شاید واسه خاطر پیاماشه که دارم به محبتای شبونش عادت میکنم.نمیدونم چه مرگمه.امشبم امیر سام زود اومد و قراره اون ببردمون و اموزشمون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینای این خونه همه دنده اتوماتن.حالا خوبه یه پژو قدیمی تو پارکینگ این خونه بود و عمو بهش یه دستی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام سریع دوییدم تو اتاقم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه شلوار ریون مشکی پام بود با یه بلوز طوسی.یه مانتو نخی هم باز پوشیدم و یه شال طوسی زدم سرم.عطر زدم و یه مداد مشکی پررنگ تو چشمم کشیدم.تا اومدم بیرون هانی هم از اتاقش زد بیرون و با دیدن من گفت_جوووون.چشارو.بخورمت جیییییگگگگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی زدم تو سرش و گفتم_زهر مار .چندش.حالمو بد کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانیه_بابا چی کردی با این چشا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت زیاد با چشام ور نمیرفتم میدونستم زیادی تغییر میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بدو الان امیر میکشتمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم تو حیاط و بدو رفتیم دم در.با دیدن امیر سام تو ماشین دوتامون زدیم زیر خنده.وای خیلی با حال بودسوار شدیم که امیر گفت_هر هر ببندین.صدا خندتون کل خیابون و برداشته.اصلا به چی میخندین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_وای امیر هیکلت اصلا به این ماشین نمیخوره .داری مچاله میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست میگفت.امیر سام با اون قد بلند و هیکل درشت فقط بدرد همون شاسی بلند خودش میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تا سر کوچه نرفته بودیم که گوشی هانی زنگ خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_سلام .خوبی؟نه..الان..باشه.خب قبلش میگفتی.بیا...اومدم.بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطع کرد و گفت_داداش منو برسون.یکی از دوستام اومده جزوه هامو ببره.بدو جون تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سام_کدوم دوستت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهانی_نمیشناسیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر همونطور که دور میزد گفت_حالا بگو اشنا میشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه چشمکم به من زد.با اینکه با چشمکش دلم زیر و رو شد ولی دوست نداشتم اینجوری شوخی کنه.هرچند میدونستم میخواد سر از کار هانی در بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir