رمان عشق و اسارت به قلم فریبا آرامیان
ژانر : #عاشقانه #پلیسی #جنایی #معمایی
خلاصه :
دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقهای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفتهایی که زندگیاش تبدیل به خاکستر کردهاند میافتد؟ آیا دخترمون حافظهش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظهش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟ مقدمه: به سیاهی کشاندند مرا و در عمق تباهی رهایم کردند. با خود و قلب شکستهام عهد و پیمان بستهام به خاک و خون بکشم آن کسی را که زندگیام را خاکستری کرد. قلبم را تا اطلاع ثانوی زیر نقاب خشم و نفرت مخفی میکنم، حتی وقتی خاطرهای برای به یاد آوردن ندارم این ماموریت را رها نمیکنم. قلبم را از سر چهاراه پیدا نکردهام که بگذارم بشکنندش و زندگیام را بارها به من نمیبخشند که بگذارم آن را به گند بکشی. پس نزدیکم نشو چون وقتی انبار باروت خاطراتم با جرقهای شعله بکشد و آشکار شود اولین نفر تو را خواهم سوزاند و دومینو وار جلو خواهم رفت.
خسته و کوفته از سالن رقص زدم بیرون؛ و بعد هم رفتم طبقه بالا، بازم از بین خدمتکارها و محافظها رد شدم تا به اتاق خودم رسیدم.
در رو باز کردم و پریدم رو تخت خوابم، واقعا دیگه داشتم از خستگی هلاک میشدم و نایی واسم نمونده بود؛ چهار ساله من تو این عمارت زندگی میکنم، نه که فکر کنین ماله خودمهها نه!
من از این شانسها ندارم.
اینجا جایی هست که من توش کار میکنم و مال رئیسمِ، که مردی چهل ساله به اسم جمالخان هست و یه خلافکار بزرگه! ولی خودم هم به عقلش شک دارم! چون فکر نمیکنم همچین آدمی بتونه باندی به این بزرگی رو اداره کنه.
و کار جمال خان هم، فروش دخترای ایرانیه که اونا رو قاچاقی میاره اینجا، یعنی دبی! بعد اونهارو به من میسپره تا رقص یادشون بدم؛ دخترای از همه جا بیخبر هم فکر میکنن دارن برای مانکن بودن و رقاص بودن آماده میشن... ولی نمیدونن که دارن برای فروش به مردهای عرب آماده میشن!
بعد از یاد گرفتن رقص، از دخترا آزمایش میگیرن که بفهمن دختر هستن یا نه؟
اگه دختر بودن اونهارو به قیمت بالاتری بفروشن! و اونجاست که دخترا میفهمن چه بلایی به سرشون اومده و گول خوردن؛ ولی دیگه برای پشیمونی دیره و توی یه مهمونی که مردهای پولدار و هوس باز عرب هستن روشون قیمت گذاشته میشه و مثل یه کالا به فروش میرسن...
اینجوریه که خودشون با دستهای خودشون زندگیشونرو به یک باره نابود میکنن!
فقط بخاطر آزادی، معروفیت و ثروت، به همین راحتی بازیچه دست مردهای شکم گنده عرب میشن!
منم چهارساله که دارم باهاشون همکاری میکنم. وظیفم هم فقط یاد دادن رقص به دخترهاس؛ و چون کسی رو ندارم بخاطر در اوردن پول مجبور به همکاری شدم، اونا هم گذاشتن که توی یکی از اتاقهای اینجا زندگی کنم.
خوبیش اینه که کسی کاری به کارم نداره و منی که فقط چهارساله دارم اینجا کار میکنم، انقدری پول دارم که بتونم واسه خودم یه خونه خوب بخرم؛ ولی از قراردادم مونده و طبق قرارداد، باید به یه گروه دیگه از دخترا هم آموزش بدم.
بعد از اون دیگه قرارداد تموم میشه و من میتونم یه خونه بخرم و واسه خودم تنهایی زندگی کنم.
وقتی به خودم اومدم دیدم که خیلی وقته توی خیالات خودم غرق شدم و صدای شکمم هم دیگه در اومده بود!
یکی از خدمتکارها رو صدا زدم که واسم غذا بیاره؛ بعد چند دقیقه رها یکی از خدمتکارها که سه ساله به این عمارت اومده و تنها دوست من تو این خونه هست غذا رو اورد، اونم مثل من یه ایرانیِ که با خوانوادش اومدن دبی و بعد مرگ پدر و مادرش شروع کرد تو اینجا کار کردن؛ و تا حالا چیز زیادی از خانوادش واسم نگفته!
و البته حق هم داره چون من هم چیزی از خانوادم واسش نگفتم، یعنی اصلا چیزی از خانوادم نمیدونم که واسش بگم، و حافظم رو از دست دادم!
و چیزی هم که باید درباره رها بگم اینکه اون خیلی دختر بامزهای هست و همش حرص میخوره که چرا من نمیخندم؟ به قول خودش آرزو به دل مونده که من یه بار به روش لبخند بزنم.
و خدارو شکر که رها رو دارم، که اگه اون رو هم نداشتم مطمئنم که افسرده میشدم.
با صداش به خودم اومدم:
- سلام بر نگار خانوم گل گلاب شکمت به قار و قور افتاد که یه یادی از من کردی؟
سری تکون دادم و گفتم:
- آره، حالا حرف اضافه نزن! و غذارو بده که گشنمه.
با این حرفم یه نگاه به من یه نگاه به آسمون کرد، بعد دستشرو گرفت طرف آسمون و شروع کرد به بلند بلند حرف زدن:
- خدایا! جون من به سیبیل نداشتم قسمت میدم یا منرو بکش! یا یخ این نگار رو باز کن!
بعد رو کرد طرف من و گفت:
- آخه من به تو چی بگم؟ دختر تو که به یخای سیبری گفتی زِکی، تو برو من جات هستم زمینرو سرد میکنم؛ تو چرا؟
حرفش رو قطع کردم و بی حوصله گفتم:
-رها دیگه داری زیادی حرف میزنی!
بیچاره دهنش اندازه چی باز مونده بود؛ انگشتش رو هوا خشک شده بود؛ انقدر قیافش بامزه شده بود که دوست داشتم دستمرو بزارم رو شکمم و از ته دل بزنم زیر خنده... ولی مثل همیشه روی لب هام هیچ اثری از لبخند نبود!
دستشرو که روی هوا بود و گرفتم و اوردم پایین، بعد هم دهنشرو بستم و خیلی خشک گفتم:
- ببند مگس میره توش! دیگه کاری ندارم، میتونی بری!
مثل بچهها پاشرو کوبید زمین و قیافشرو مظلوم کرد که اصلا بهش نمیومد.
چون خیلی شر و شیطون بود و قیافه معصوم بیشتر بامزش میکرد تا مظلوم...
زیرچشمی نگاهی کوتاه بهش انداختم و گفتم:
- چیشده که بازم قیافترو کج و کوله کردی؟ حرفترو بزن ببینم باز چی شده!
با لب و لوچه آویزون مثل بچه ها گفت:
- نگارجون؟
تا این رو گفت فهمیدم بازم کارش بهم گیره واسه همین گفتم:
- باز چیشده؟ دوباره شدم نگار جون!
مظلوم نگاهم کرد و گفت:
- ساحل میزاری پیشت بمونم؟ امشب رئیس مهمونی گرفته و میخواد دخترای بیچاره رو بفروشه، منم دیگه از نفس افتادم از بس که کار کردم؛ اگه من پیش تو باشم جمال خان بهم گیر نمیده که چرا کار نکردم، تو رو خدا بزار پیشت بمونم! قول میدم ساکت باشم و یه کلوم هم حرفی نزنم.
بعد یکم فکر کردن که دلم واسش سوخت گفتم:
- باشه، فقط اول پاشو حمامرو آماده کن! میخوام دوش بگیرم.
با تموم شدن حرفم پرید بغلم و یه ماچ آبدار کرد، البته که حس کردم الان دل و رودم میاد بیرون؛ به زور از خودم جداش کردم و گفتم:
- آیی... برو کنار ببینم! حالمرو بهم زدی چندش، اصلا نخواستم برو به کا...
هنوز حرفم تموم نشده بود که با عجله از رو تخت پرید پایین و رفت حمومرو آماده کنه؛ سری به عنوان تاسف واسش تکون دادم؛ چون این دختر واقعا یه دیوونه به تمام معناست!
بعد تموم شدن کارش اومد بیرون، منم تا اون موقع غذام رو خوردم و رفتم که حموم کنم.
بعد درآوردن لباسهام رفتم زیر آب و یه دوش ده دقیقهای گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی آینه حولمرو پوشیدم و به دختر داخل آینه نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری با موهای بلند مشکی که بلندیش تا پایینهای رونش میرسید، لب و بینی کوچیک و صورتی، تقریبا گرد و سفید، چشمایی بی روح به رنگ شب که داخلش هیچ احساسی دیده نمیشه! حتی حرفهام هم بدون کوچیکترین حسی زده میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم دلیل این بیاحساسی و سردی نگاه و کلامم رو نمیدونمو درک نمیکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیخیال خیالاتم شدم و از حموم اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها رو دیدم که رو تختم خوابیده؛ بیچاره اینقدر خسته بوده که به همین زودی خوابش برده بود، الان هم مطمئنم که داشت خواب هفتپادشاه رو میدید و صدای خروپفش همه جارو برداشته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیدارش نکردم تا یکم استراحت کنه و شروع کردم به سشوار کشیدن موهام تا خشک بشه و چون موهام بلند بود تقریبا یه ربعی طول کشید و بعد رفتم سر وقت کمدم، و یه لباس مجلسی مشکی برداشتم که تا کمرم تنگ بود و بعد اون باز میشد و به زمین میخورد؛ روش هم خیلی قشنگ سنگدوزی شده بود و برق میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسمرو پوشیدم و آرایش محوی روی صورتم انجام دادم و یه گردنبد ظریف که نگینهای مشکی داشت رو به گردنم بستم، بعد موهامرو بالای سرم بستم تا نریزه بیرون و کسی نبینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه اهل حجاب نبودم، اما حد خودمرو میدونستم و لباسهای باز نمیپوشیدم و موهامرو باز نمیذاشتم؛ با اینکه مردای اینجا به نظرم چشمشون سیره، و اگه برهنه هم بری براشون عادیه! ولی بازم دوست ندارم که پوششم بد باشه، الان هم یه شال مشکی که از جنس حریر بود رو روی سرم انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد تموم شدن کارهام به ساعت نگاه کردم، جشن قرار بود ساعت هشت شروع بشه و هنوز یک ساعت تا شروع شدنش مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روی صندلی و به دخترا فکر کردم... به دخترایی که امشب فروخته میشن و زندگیشون نابود میشه... به امشبی فکر میکردم که معلوم نیست تو بغل کی قراره شبشون رو بگذرونن و دختر بودنشونرو از دست بدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم فکر کردم که نفرین چقدر از این دخترا پشت سرمه و این نفرین ها قراره دامنم رو بگیره یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا چطوری قراره تاوان این همه گناه رو بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی از آینده خبر نداشتم، و نمیدونستم که من قراره چطوری تاوان کارهام رو پس بدم، و فکرش رو هم نمیکردم که یه روزی جوری زمین میخورم که حتی نمیتونم بلند شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خیالاتم اومدم بیرون و رهارو صدا زدم که بیدار بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت خواب جا به جا شد و جوابم رو نداد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رها پاشو،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامفهوم یه چیزی مثل هوم گفت که ولش نکردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میگم پاشو دیگه، الان مهمونی شروع میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب آلود با صدای گرفته ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا بیدار شدم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که بیدار میشد، منم شروع کردم به آنالیز کردنش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دختر سفید و قد بلند، رنگ چشماش آبی و موهاش قهوهای، با لب و بینی کوچیک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که چشماشرو میمالید، شروع کرد به حرف زدن و با زبون شیش متریش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اینطوری نگاه میکنی؟ خوشگل ندیدی؟ بسه بابا قورتم دادی! واسه شوهرم نموند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه تو شوهر داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم هول کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا! شوهر کجا بود؟ شوخی کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپیچش نشدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه گفت شوهر نداره، ولی اون لحظه که اسم از شوهر اومد غم چشماشرو دیدم؛ همراه نفرتی که برای چند ثانیه توی چشماش دیده شد که این ها منرو به شک انداخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار یه چیزی رو داشت از من پنهون می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی چیزی نگفتم تا به وقتش خودم بفهمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- نگار یه سوال ازت بپرسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بپرس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- تو واسه چی به این باند کمک میکنی؟ با اینکه میدونی اگه دست پلیس بیوفتی میری زندان، چرا نمیری با پدرت یا مادرت زندگی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون مجبور بودم! برام مهم نیست بیوفتم زندان، چون کسی رو ندارم که نگرانم باشه و بخاطرش زندگی کنم؛ پدر و مادر هم ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم های گشاد شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی پدر و مادر نداری؟ اصلا تا حالا از پدر و مادرت واسم نگفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی اینکه من حافظم رو از دست دادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسایی که منرو پیدا کردن میگفتن منرو تو یکی از جنگلهای دبی پیدا کردن؛ بعد هم بردنم بیمارستان و پنج روز بهوش نمیام. وقتی هم که من به هوش اومدم، حافظم رو از دست داده بودم! بینی و گردنم هم شکسته بود و هیچی از صورتم معلوم نبود... راحله و شهرام که ایرانی بودن و بخاطر کار آقا شهرام اومده بودن دبی، پول عمل زیبایی رو دادن و دکترا هم صورتم رو عمل کردن؛ الانم همینی هستم که میبینی، فقط چشمام به طور معجزه آسایی سالم مونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بعدش چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعدش من که خوب شدم بردنم خونشون، منم یه یک سالی اونجا زندگی کردم و زبون عربی رو یاد گرفتم؛ بعد هم رفتم کلاس رقص، اونها منرو مثل دخترشون میدونستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه پسرم داشتن که تو آمریکا زندگی می کرد، مثل اینکه بعد گم شدن، در واقع میشه گفت دزدیده شدن دخترشون، چون دختر به اون بزرگی که گم نمیشه! باهاشون قهر میکنه و اونهارو مقصر اون اتفاق میدونه و واسه همین میره آمریکا زندگی میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با شوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِ پسرم که داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهی به حرفش نکردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه روز راحله و شهرام به من گفتن که باهم بریم سفر ترکیه، ولی من چون علاقهای به سفر نداشتم کلاس رقص رو بهونه کردم و نرفتم؛ بلاخره هر چی بود رفتن و چند ساعت بعد که من کلاس بودم از بیمارستان زنگ زدن و خبر تصادفشون رو بهم دادن! وقتی رسیدم بیمارستان بهم گفتن که ماشین ترمز نگرفته و اونا تصادف کردن؛ راحله خانم از ماشین پرت میشه و سرش میخوره به جدول و درجا تموم میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا شهرام هم با ضربهای که به سرش میخوره میره تو کما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای اون روز پسرش امین که تقریبا بیستوشش سالش بود اومد؛ برعکس خانوادش خیلی آدم کثیفی بود! از وقتی که اومد بد نگاهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه روز باهم تو بیمارستان دعوامون شد؛ اون شروع کرد به کتک زدن من، با اینکه کسایی که اونجا بودن میخواستن جلوشرو بگیرن ولی نمیتونستن! اون من رو باعث دوری از خانوادش میدونست؛ میگفت از وقتی من اومدم پدر و مادرش بهش محل نمیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جوری که بود اونرو از من جدا کردن و از فردای اون روز منم دنبال یه کار خوب میگشتم؛ چون میدونستم اگه با امین بمونم در خطرم! سه روز گذشت... روز چهارم آقا شهرام مرد! منم از ترسم همون روز از بیمارستان رفتم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو پارک نشسته بودم که یه خانومی که از خدمتکارای این عمارت بود من رو اینجا آورد. گفت که این عمارت نیاز به خدمتکار داره، منم چون مجبور بودم، قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم اومدیم پیش جمالخان، اون گفت چه کاری بلدم؟ خانوادم کیان؟ و کجا هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم گفتم کسی رو ندارم، خوانوادم هم مردن و اینکه رقص بلدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول کرد که اینجا بمونم و به دخترایی که بهم میگه رقص یاد بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون وقت دارم اینجا کار میکنم و همون روزای اول فهمیدم خلافکارِ؛ ولی من چارهای نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم به پلیس هم بگم، چون اگه میفهمیدن من میخوام همه چیز رو لو بدم، بدون اینکه کسی بفهمه منرو میکشتن و حتی آب هم از آب تکون نمیخورد چون کسی هم نبود که دنبالم بگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جمال خان گفتم که میدونم داری کار خلاف میکنی؛ ولی به کسی نمیگم! چون خودمهم دیگه خلافکار محسوب میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط ازش خواستم که به من یه اتاق بده که اینجا زندگی کنم، چون جایی رو ندارم و امنیت من تو این خونه رو تضمین کنه؛ یعنی کسی کاری به کارم نداشته باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم قبول کرد و حالا چهارساله که دارم واسش کار میکنم، و فقط باید به یه گروه دیگه از دخترا که قراره پنج روز دیگه بیان، اینجا رقص یاد بدم و بعد فروختن اونا دیگه قرار دادم تموم میشه. بعد از اون هم میخوام از این گروه جدا بشم و واسه خودم یه خونه بخرم و تنهایی زندگی کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- زندگی جالبی داشتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره همینطوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- ساحل یه سوال دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه سوال بسته! باورم نمیشه یه ساعته دارم واست قصه زندگیمرو تعریف میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها پافشاری کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جون من نگار، فقط همین یکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک بهش نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیشده زندگی من واست مهم شده؟ تا حالا چیزی از گذشته ازم نمیپرسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداخت و بی خیال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط کنجکاو شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که داشتم بلند میشدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بپرس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- خب دلیل این سردی نگاه و کلامت واسه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینو خودم هم نمیدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم از جاش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میشه آخه؟ حتما یه دلیلی داره که انقدر بی احساسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطوری که داشتم جلوی آینه شالم رو مرتب میکردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر هم دلیل داشته باشه نمیدونم! چون هنوز حافظم بر نگشته،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- آره راست میگی،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا دیگه برو، الاناس که مهمونی شروع بشه، برو به کارت برس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، پس فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش رو ندادم و اون هم رفت بیرون، و منم کفش پاشنه بلند مشکیم رو پوشیدم و به طرف در راه افتادم، دیگه حتما تا الان مهمونی شروع شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای پله ها وایستادم و یه نگاه اجمالی و بی تفاوت به سالن انداختم، و آروم آروم از پله ها پایین رفتم، که نگاه کسایی که کنار پله ها ایستاده بودن رو من کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از این نگاههای کثیف متنفر بودم؛ ولی مجبور به تحمل کردن همچین فضا و آدمهایی بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون نگاه کردن به مهمونها یه راست رفتم طرف جمالخان؛ مثل همیشه میان زنهای هم سن و سال خودش بود، و باهاشون بگو بخند راه انداخته بود؛ و دستش رو هم روی شونه دوست دختر جدیدش انداخته بود! و یه لبخند مزخرفی هم روی لب هاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پوزخند محو رو لبام اومد؛ همیشه همینطورِ، هر هفته یه دوست دختر جدید به مهمونیها میاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه سنش یکم زیاد هست، ولی صورتش جوون مونده... روزهای اول که من اینجا اومده بودم، فکر میکرد منم مثل دور و بریهاشم و باهاش دوست میشم؛ ولی چند باری که غیره مستقیم حرفشرو بهم میزد، منم غیره مستقیم گفتم که اهل دوستی و این کثافت کاریها نیستم! اونم دیگه بیخیال شد؛ چون از همون اول، از جدیتی که داشتم فهمید که براش ناز نمیکنم، جوابم هم فقط یک کلامه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن بهش از فکر وخیال اومدم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مشغول حرف زدن به زبان عربی باهم شدیم؛ چون یک کلمه هم فارسی بلد نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( دوستان گلم، من عربیم یکم ضعیفه، واسه همین نمیتونم به عربی بنویسم! واسه همین فارسی مینویسم و شما هم فکر کنین مکالمه بینشون عربی هست؛ نویسنده. )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمالخان- به-به ببین کی اینجاس؟ نگار خانوم! امیدوارم کارت مثل همیشه عالی باشه و پول زیادی گیرمون بیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمغرور گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن باش کارم مثل همیشه بینظیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقه ای زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جز این از تو توقعی نمیره... راستی یادم رفت معرفی کنم، ایشون عشق زیبای من جمیله هستن! که افتخار داده منرو امشب تو این جشن همراهی کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کرد طرف جمیله و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم ایشونهم نگارجان هستن؛ یکی از بهترین های گروه من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمیله یه نگاه از بالا تا پایین بهم انداخت، بعد بیشتر از بازوی جمالخان آویزون شد و با کلی ناز و ادا دستشرو اورد جلو و باهام دست داد؛ و با صدایی که پر از عشوه بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشبختم گلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چینی به بینیم دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم همین طور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمالخان- خوب مهمونی دیگه شروع شد؛ بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهم رفتیم و روی صندلیها نشستیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد دخترا اومدن، اونم چه اومدنی! با زور یه لباسهایی تنشون کرده بودن که اگه نمیپوشیدن، سنگینتر بودن! لباسهایی که کوتاهیشون تا بالای زانوهاشون بود، که پاهای لختشونرو به نمایش میداشت... از بالا هم نگم، سنگینترم! تو چشمهای خیلی از دخترا اشک نشسته بود؛ ولی پنج-شیش نفری عین خیالشون هم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شروع شدن رقصیدنشون از فکرم اومدم بیرون، و مشغول تماشای رقص گروهیشون شدم. اونها میرقصیدن و من صدای مردهارو میشنیدم که از هیکل و رقص دخترا تعریف میکردن... و به فکر خریدنشون بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه این صداها آزارم میداد! اما کاری از دستم برنمیاومد؛ این سرنوشتی بود که خودشون برای خودشون رقم زدن، ولی اگه من میتونستم و قدرتش رو داشتم کل این گروه رو نابود میکردم؛ تا زندگی دخترای دیگه هم مثل اینا نشه! با اینکه به ضرر خودم تموم میشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمالخان- خانم زیبا چیه؟ تو فکری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو فکر نیستم! دارم رقص دخترهارو تماشا میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمالخان- تا حالا که خیلی خوب پیش رفتن، همه هم دوست دارن که چند شبی رو با دخترا بگذرونن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد تموم شدن حرفش شروع کرد به حرف مسخره خودش خندیدن... منم با ظاهری خونسرد و بی تفاوت، اما باطنی پر از خشم و نفرت نگاش کردم؛ که وقتی نگاهمرو دید خندشرو خورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر چرا اینطوری نگاه میکنی ؟ چهارساله میشناسمت و نگاهترو دیدم، ولی برام عادی نشده؛ هنوزهم از چشات میترسم و جرعت مستقیم زل زدن به چشمهاترو ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه حرفی بزنم، یه پوزخند زدم و مشغول تماشای رقص شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد تموم شدن رقص دخترها نشستن رو صندلی و مهمونها شروع کردن به خوردن زهرماریهایی که دستشون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم از جام بلند شدم و رفتم یه جای خلوت و تنهایی نشستم؛ بعد هم مشغول دید زدن بقیه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن سایهای که افتاده روم، صورتمرو گرفتم بالا و با دیدن یه مرد سیوپنج یا چهل ساله ابروهام خود به خود پرید بالا؛ چون تا حالا تو هیچ کدوم از مهمونیها ندیده بودمش! و وقتی هم که فارسی حرف زد بیش از پیش تعجب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اجازه هست اینجا بشینم بانوی زیبا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاطع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیارو با این حرفم رسما ضایع شد، اما خیلی زود خودشرو جمع و جور کرد و لبخند ضایعی زد تا بیشتر از این ضایع نشه! بعد نشست رو صندلی، منم یه پوزخند زدم؛ چون اجازه خواست واسه نشستن و من هم اجازه ندادم، ولی بازم نشست. مسخرس واقعا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من شاهین هستم؛ شما هم نگاربانو هستین؟ همونی که به دخترا رقص یاد میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته! اما شما منرو از کجا میشناسین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین- این دیگه بماند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و بی تفاوت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برام مهم نیست، فقط کمی کنجکاو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین- باید بگم که کارتون فوق العاده هست! خیلیخوب به دخترا رقص یاد میدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم و سکوت کردم که ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما همیشه انقدر کم حرف میزنین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرُک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین پاشد و مقابلم ایستاد؛ بعد دستشرو به طرفم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بانوی زیبا! من رو تو یک دور رقص همراهی میکنین و این افتخار رو بهم میدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به دستهای دراز شدهاش جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حوصله رقص ندارم جناب! ترجیح میدم تماشاچی باشم تا رقصنده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زور یه لبخند زد که معلوم بود ساختگیِ و بخاطر اینکه بیشتر از این دیگه ضایع نشه! دستشرو کشید عقب و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر طور که مایلید، شبخوش بانوی جوان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شبخوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مسیر رفتنش که نگاه کردم؛ دیدم که داره میره طرف جمالخانی که از وقتی شاهین اومد کنار من، نگاهش فقط به اینجا بود و با دقت نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند دقیقه که اون دوتا باهم حرف زدن، اعلام شد که خرید داره شروع میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک-تک دخترا داشتن به قیمت بالایی فروخته میشدن؛ البته که به خاطر این موضوع جمالخان هم حسابی خوشحال بود و به قول معروف کبکش خروس میخوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره دیگه واسه چی خوشحال نباشه؟ این همه پول گیرش میاد، کیه که بدش بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین صحنههارو زیاد دیده بودم، ولی باز هم واسم تکراری نمیشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم طاقت بیارم و رفتم حیاط تا قدم بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی خیالات خودم غرق بودم که صدای جیغی رو شنیدم! صدا از ته باغ میاومد، کنجکاو شدم بفهمم صدای کیِ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور یواش-یواش میرفتم تا کسی منرو نبینه، وقتی رسیدم دیدم دو نفر یه دختر رو دوره کردن... و دختره هم داره جیغ میکشه و باهاشون درگیره؛ ولی اونها دوتا بودن و اون دختر یکی، واسه همین از پسشون برنمیاومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش آشنا بود! ولی نمیتونستم بفهمم کیه؟ و صورتش هم که دیده نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون کوچیکترین صدایی رفتم پشت نزدیکترین درخت، وقتی نزدیکتر شدم فهمیدم دختره رهاست! اون دوتا مرد هم از حرف زدنشون معلوم بود ایرانیان؛ از پشت درخت اومدم بیرون که توجه هر دوتاشون به طرف من جلب شد و یکیشون به حرف اومد و سر خوش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به-به ببین کی اینجاست؟! ناصر اون چیزی که من میبینم، تو هم میبینی؟ یه حوری بهشتی خودش پیشمون اومده؛ بیا عزیزم بیا که خوش اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونی که فهمیدم اسمش ناصرِ به حرف اومد و شاد و شنگول گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واو... چقدر خوشگله! چه شبی بشه امشب! چه حالی کنیم با این دوتا حوری بهشتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کرد طرف رها و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو برو پیش اون خوشگله وایستا، تا انتخابتون کنیم که کی واسه کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنی که تا اون موقع ساکت بودم، چرخیدم طرف رها و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رها بیا اینجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با سرعت اومد و پشت سرم وایستاد؛ همینطور که گریه میکرد، دم گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو رو خدا نگار بیا فرار کنیم! اگه وایستیم یه بلایی سرمون میارن، ما نمیتونیم تنهایی از پسشون بربیایم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه جوابی بهش بدم و اون دوتارو آدم حساب کنم، دستشرو گرفتم و راه افتادیم؛ چند قدم بیشتر برنداشته بودیم که دستم از پشت کشیده شد... برگشتنم مساوی شد، با مشت محکمی که به صورت یاصر زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاصر- آی... دندونم، حالیت میکنم دختره وحشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست به سمتم حمله ور بشه که ناصر نزاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وایستا یاصر خودم حسابش رو میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو ناصر حمله کرد طرفم و خواست یه مشت به صورتم بزنه که مثل فشنگ جا خالی دادم و هر دو دستش رو از پشت گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه خودم هم جالب بود که از کجا این کارهارو بلدم و با خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما قبلا کلاس هاش رو رفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست چپش ناصر رو یه جوری پیچوندم که صدای استخوناش در اومد و فکر کنم شکست یا از جاش در اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد بلند و پر دردش مساوی شد با صدای فریاد یه نفر دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش دست ناصر رو ول کردم که خیلی زود رفت پیش یاصر وایستاد و همینطور از درد داشت به خودش میپچید با تهدید نگاهم کرد منم خیلی خونسرد بدون اینکه نگاه پر تهدیدش رو به یه ورمم حساب کنم! برگشتم سمت صدا تا ببینم کیه که وقتی برگشتم دیدم اونی که فریاد زده شاهینِ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین- گفتم اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاصر- هیچی آقا فقط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین حرفش رو قطع کرد و با خشم غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببر صدات زو مفت خور صدای نحستون همه جا رو برداشته داشتین چه غلطی میکردین؟ ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم اینطوری پیش بره همه خبر دار میشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم شروع کردم به حرف زدن و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم شما باید نوچههاتون رو یکم ادب کنین آقای به ظاهر محترم، اگه یکم دیرتر میرسیدم معلوم نبود چه بلایی سر این دختر میاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به رها اشاره کردم که مثل ابر بهار گریه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین کنجکاو رها رو نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه اینا داشتن چیکار میکردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعت معلوم نیست که داشتن چیکار میکردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام رو بلند تر کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخواستن به این دختر دست درازی کنن فقط خدا خدا کنین جمال خان نفهمه داشتین با این دختر چیکار میکردین، چون تو این عمارت کثیف هر چقدر هم کثافت کاری باشه یه چیزش خوبه که هیچ کس حق دست درازی به دخترای داخل عمارت رو نداره مگر اینکه با اجازه خودشون باشه؛ چون تو قرار دادی که با ماها بسته امنیتمون رو تضمین کرده بهتره این خبر به گوش جمال خان نرسه؛ چون اگه برسه بیچارتون میکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به ناصر و یاصر اشاره کردم و با طعنه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما هم به نوچههات برس فکر کنم دندون و دستشون داغون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه پوزخند زدم و با تمسخر نگاهی به صورت ناصر و یاصر که از حرص و عصبانیت کبود شده بودن کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون از یه دختر کتک خوردن باید روشون بیشتر کار کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه فرصت یه کلمه حرف زدن بهش بدم دست رها رو گرفتم و به طرف عمارت راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رها تو برو اتاق من استراحت کن خودم جواب جمال خان رو میدم، دیگه لازم نیست از مهمونها پذیرایی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها بدون هیچ حرف اضافه ای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد عمارت شدیم رها یه راست به سمت اتاق من رفت و من هم به سمت جمال خان حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان- نگار جان کجا رفته بودی که یهو غیبت زد؟ همه جارو دنبالت گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرم درد میکرد تو حیاط قدم میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان- الان بهتر شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم فقط به رها گفتم واسم قرص بیاره و حموم رو آماده کنه دیگه نمیتونه از مهمونها پذیرایی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه اشکالی نداره فقط بهتره دیگه تو این مهمونی نچرخی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو ریز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به چه دلیلی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان- به این دلیل که چشم خیلیها تو رو گرفته و میخواستن تو رو از من بخرن که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاه تیزی که بهش کردم تند حرفش رو زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- که من گفتم فروشی نیستی به قول شما ایرانیها مگه مغز خر خوردم تو رو بفروشم تو یکی از بهترینهای گروه منی و از کارت خیلی راضیم و به هیچ وجه حاضر نیستم تو از گروهم جدا بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد زیر لب با خودش گفت: «انگار اون رئیسِ و من زیر دستشم یه جوری نگاه میکنه که من ازش میترسم و حساب میبرم اگه کارش خوب نبود و لازمش نداشتم و مجبورم نمیکردن خودم درجا میکشتمش و از دستش راحت میشدم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه شنیدم چی گفت؛ ولی وانمود کردم که اصلا چیزی نشنیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفم به تته پته افتاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه... نه با خودم بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو استراحت کن و خودت رو برای پنج روز دیگه آماده کن چون قراره یه گروه دیگه دختر بیاد که تو بهشون آموزش بدی اینطوری که گفتن هفده نفر دختر جور کردن مونده سه نفر دیگه که اونم به زودی پیدا میکنن و میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونه تایید تکون دادم و تو اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها رو دیدم که روی تختم خوابیده و نزدیکش شدم که رد اشک روی صورتش رو دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو جلو بردم و موهاش رو که روی صورتش ریخته بود رو کنار زدم که چشماش رو باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا آخر عمر مدیونتم نگار، اگه تو امشب به موقع نمیرسیدی معلوم نبود که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو قطع کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیس ساکت باش نمیخواد به چیزی فکر کنی چشمات رو ببند و بگیر بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- میدونی نگار تو اونقدری که نشون میدی سنگدل و بیاحساس نیستی گاهی وقتها بیشتر از اون چیزی که فکرش رو کنی مهربون میشی انگار که داری تو خودت با یه چیزی میجنگی ولی نمیدونم چیه؟ رفتارهات ضد و نقیضه که صحت این حرفهام رو نشون میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جوابش رو بدم که چشم هاش بسته شد و خوابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم بیخیال شدم و یه بالشت برداشتم گذاشتم روی زمین؛ چون تخت یک نفره بود و واسه هر دوتامون جا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین دراز کشیدم و انقدری به گذشته و آینده نامعلومم فکر کردم که نفهمیدم کِی خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(راوی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبرز- رئیس بالاخره تحقیقاتمون بعد یک سال امروز تموم شد و همه چیز الان کاملِ و اگه بدونین که نتیجه نهایی چیه مطمئنم شما هم مثل ما تعجب میکنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد چشمهای خاکستری رنگش را به او دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برگهها رو بده به من خودت هم برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبرز- چشم قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبرز بعد تحویل دادن مدارک از اتاق بیرون رفت و مرد با دقت شروع به خواندن برگهها کرد و با خواندن هر کلمه بیشتر و بیشتر از قبل متعجب میشد و لبخندش هم هر لحظه بزرگ و بزرگتر میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد با خواندن کامل مدارک از روی صندلیاش بلند شد و پشت پنجره اتاق کارش ایستاد و نگاهش را به بیرون دوخت و با لبخند با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس لازم نیست من نابودت کنم خودت تا چند وقت دیگه نابود میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد لبخندی مرموزی زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونی داری چه ماری تو آستینت پرورش میدی شاهین و البته این مار خودش هم ندونسته داره نابودت میکنه و مطمئنم که این مار خیلی زود همه چیز رو میفهمه و به یک گرگ درنده تبدیل میشه، گرگی که هیچ کس نمیتونه جلوش رو بگیره اون روزِ که باید فاتحه خودت رو بخونی من که پیشاپیش فاتحه تو رو خوندم! و دارم توی کفن تصورت میکنم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir[نگار]
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم کِی بود که با جیغی که کشیدم از خواب پریدم و با وحشت به اتاق نگاه کردم تا مطمئن بشم داشتم خواب میدیدم و همه اون صحنههای وحشتناک فقط یه کابوس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- نگار چی شده؟ چرا جیغ میزنی؟ خواب بد دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی صورتم که پر از عرق بود کشیدم و به خوابم فکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ناصر رو دیدم که یه ارهبرقی دستشِ و بالای سر یه جنازه که دست و پاهاش بسته هست ایستاده و اون جنازه سر نداشت و یاصر هم داشت فیلم میگرفت و جیغ خفه یه دخترِ دیگه رو میشنیدم؛ ولی صورتش رو اصلاً نمیدیدم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- نگار؟ نگار با توام؟ کجایی دختر؟ چرا جوابم رو نمیدی؟ داری نگرانم میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواسم نبود چیزی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی که کاملا مشهود بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم بیا این آب رو بخور، حالت بیاد سر جاش رنگ به رو نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوانی که دستش بود رو گرفتم و آب رو یه نفس بالا دادم و به پنجره نگاه کردم که دیدم هنوز صبح نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- تازه ساعت پنج و نیمِ من دیگه کم کم باید آماده بشم کلی کار از دیشب مونده تو هم بیا رو تخت بگیر بخواب، ببخشید که تو جات خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و رو تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم و چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- الان حالت خوبه؟ نمیخوای تعریف کنی که چه خوابی دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم نگران نباش، رها! اصلاً از خوابی که دیدم سر در نمیارم، نمیدونم اصلاً ناصر و یاصر چرا باید تو خواب من باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی تو چیزی از مادرت تو خواب ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نیم خیز شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مادرت، چون تو خواب مدام میگفتی مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت اولم برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من اصلاً همچین چیزی تو خواب ندیدم و فقط صدای جیغ یه دختر رو میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها- منم که دیگه گیج شدم اصلاً ولش کن من دیگه میرم، تو بگیر بخواب شبخوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش رو ندادم و اون هم رفت و من هم تو فکر رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی اون زن کی بود؟ اون دختری که صداش رو میشنیدم و صورتش رو ندیدم کی بود؟ ناصر و یاصر تو خواب من چیکار میکردن؟ یعنی با اون اره برقی میخواستن چیکار کنن؟ اصلاً این خواب ربطی به گذشته من داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطوری که با خودم درگیر بودم چشمهام کم کم گرم شد و به خواب رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون روز، پنج روز گذشته و من هر شب همون خوابهای تکراری رو میبینم و خیلی هم سعی میکنم قیافه اون دختر رو ببینم ولی هر چقدر هم تلاش میکنم بیفایدهست و انگار قرار نیست حالا حالاها ببینم و بشناسمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در از افکارم بیرون اومدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از خدمتکارها داخل شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم، جمال خان خواستن برین پیششون گفتن باهاتون کاری مهمی دارن و الان منتظرتون هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه الان کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکار- تو سالن با دو تا مرد دیگه منتظر شما هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دو تا مرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خانم دو تا مرد غریبه هم باهاشون هستن که نمیشناسمشون و تا حالا هم ندیدمشون و به نظر میرسه که ایرانی باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب تو برو من هم الان میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکار- چشم خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از رفتن خدمتکار لباسم رو مرتب کردم و یه شال مشکی رو سرم انداختم و به طرف طبقه پایین راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم جمال خان رو دیدم که با دو تا مرد دیگه نشسته و مشغول حرف زدنِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه اون دو تا مرد رو نمیدیدم چون پشتشون رو کرده بودن طرف من و نه اونها من رو میدیدن نه من اونها رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای قدمهام اول جمال خان متوجه من شد و سرش رو بالا آورد و منم حدس میزدم که اون دوتا هم متوجه من شدن؛ چون سنگینی نگاهشون رو، روی خودم خیلیخوب حس میکردم اما بدون اینکه نیم نگاهی به اون سه نفر بندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی مبل یک نفره نشستم و یه پام رو انداختم روی پای دیگم و دست به سینه شدم و سرم رو پایین انداختم و به فرش زیر پام نگاه کردم و منتظر شنیدن حرفهای جمال خان شدم که طبق معمول زود به حرف اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب معرفی میکنم این خانم زیبا که میبینید نگار بانو هستن همون کسی که بهتون گفتم به دخترها رقص یاد میده و باید بگم که کارش فوقالعاده هست و شماها باید دخترها رو به نگار تحویل بدین تا اون آموزشها رو شروع کنه و به دخترا همه چیز رو یاد بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو که تا اون لحظه پایین بود رو بالا گرفتم و به اولین نفر نگاه کردم یه مرد تقریبا سی ساله با چشمهای قهوهای و پوست سفید و ابروهای حالتدار که فکر کردم خودش برداشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی با کمی دقت نگاه کردم فهمیدم برنداشته و خودش حالتش اینطوریِ بینیش معمولیِ و لبهای گوشتی داره و با پیراهن جذب مشکی که پوشیده بود عضلههاش به خوبی دیده میشد و معلوم بود که باشگاه میره و قد بلندی هم داشت ولی نکته اینجا بود که برای خلافکار بودن به نظرم جذاب بود و بهش نمیاومد که خلافکار باشه، اما با فکر اینکه آدمها رو نمیشه از ظاهرشون قضاوت کرد قانع شدم که اونم مثل ما یه خلافکارِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه این دید زدنها بیشتر از چند ثانیه هم طول نکشید ولی اون با دقت من رو زیر ذرهبین گرفته بود و آنالیزم میکرد و این کارش داشت من رو کلافه میکرد و دوست داشتم با دستهام خفش کنم و با ناخونهام چشمهای قهوه ایش رو از کاسه در بیارم ولی حیف که نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان به اون چشم قهوه ای اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این پسر سامیارِ همون کسی که جای غلام اومده و این یکی هم علیِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی به زبان عربی گفت: «خوشبختم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من به فارسی جوابش رو دادم چون ایرانیِ و فارسی بلده پس دلیلی وجود نداره که بخوام باهاش عربی صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- از آشنایی باهاتون خیلی خوشحال شدم، نگار خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سرد جوابش رو دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم همینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان دوباره شروع به حرف زدن کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علی و سامیار با هم دخترها رو قاچاقی اینجا میارن و تحویل ما میدن الان هم خودشون زودتر از دخترها رسیدن و تا نیم ساعت دیگه دخترها هم میرسند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد شنیدن حرفهاش سرم رو به نشونه فهمیدم تکون دادم که جمال خان رو کرد طرف اون دو تا و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم کارتون خوب باشه و من رو از انتخابی که کردم پشیمون نکنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- مطمئن باشین که کارمون خوبه، طوری که پلیسها هم نمیتونن ردمون رو بزنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی- باید اضافه کنم از اعتمادتون سوءاستفاده نمیکنیم و کاری نمیکنیم که از انتخابتون پشیمون بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان با رضایت سری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم همینطوری که گفتین باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد تموم شدن صحبتهاشون به علی نگاه کردم و مشغول آنالیز کردنش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم یه مرد تقریبا بیست و هفت ساله هست با چشمهای قهوهای روشن که وقتی به چشمهاش نگاه کردم اولین چیزی که توجهم رو به خودش جلب کرد شیطنت توی چشمهاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ صورتش هم سفیدِ و بینی تقریباً بزرگی داره، اما به صورتش میاد و لبهای گوشتی داره و هیکلش و قدش هم خوبه اما در مقایسه با سامیار کوچیکتر به نظر میرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم دید زدنم به چند ثانیه کشید و خیلی زود نگاهم رو ازش گرفتم و این رو هم متوجه شدم که علی انگار داشت توی خونه دنبال یه چیزی میگشت این رو از نگاههای گاه و بیگاه و کلافش میشد فهمید ولی گفتم شاید اشتباه میکنم و بیخیال این فکرها شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان خدمتکارها رو صدا زد تا برای پذیرایی از مهمونها بیان که رها و هانیه اومدن و مشغول پذیرایی شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه رها نگاه کردم و خواستم چیزی بگم که با دیدنش بیخیال حرف زدن شدم و تصمیم گرفتم که نگاهش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها خم شده بود جلوی علی و هر دو داشتن با چشمهاشون هم دیگه رو قورت میدادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جوری به هم دیگه نگاه میکردن که چشمهاشون به قولرنعروف شکل قلب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهای بالا رفته نگاهشون کردم که بعد اینکه خوب همدیگر رو نگاه کردن به خودشون اومدن و علی قهوش رو برداشت و تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها هم که گونههاش گل انداخته بود زیر لب جوابش رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوش جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا این دختر خجالت هم بلد بوده و رو نمیکرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها و هانیه بعد تموم شدن کارهاشون رفتن و منم قهوه تلخم رو از روی میز برداشتم و مشغول خوردن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا این قهوه رو دوست داشتم و تلخیش آرومم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که قهوهم رو سر میکشیدم نگاهم افتاد به سامیار که داشت بر بر و با اخم من رو نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه چشم غرهای بهش رفتم که بازم انگار نه انگار پرو بهم زل زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه صبرم تموم شد و با عصبانیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی رو صورت من هست که شما یه ساعتِ زل بهش زدی، جناب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با همون اخم نگاهم گرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما روبهروی من نشستی و من هم ناخداگاه نگاهم بهت میاوفته حالا نه که زیادی خوشگلی واسه همین دوست دارم نگاهت کنم و از نگاهکردن بهت سیر نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به طرز مسخرهای از بالا تا پایین بر اندازم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه خون، خونم رو میخورد چون حرفهای آخرش رو با تمسخر زد و اون نگاه آخرش هم انگار یه جورایی حقارتآمیز بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خیلی زود تغییر حالت دادم و ریلکس تکیه دادم به مبل و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی خوشگل بودن من که شکی نیست، فقط خیلی نگران توام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهای بالا رفته نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا نگرانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انقدر که تو من رو نگاه میکنی یه وقت دیدی چشمهات رو با همین ناخنهام از کاسه در آوردم و انداختم جلوی پات تا خوراک سگهای این عمارت بشه اونوقت دیگه کور میشی و نمیتونی اینطوری بهم زل بزنی، مواظب خودت باش که پات رو از گلیم خودت درازتر نکنی چون بد میبینی جناب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون که از تغییر حالت دادنم و از حرفام شوکه شده بود تازه به خودش اومد و صورتش از عصبانیت سرخ شد و با خشم نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نوبت من بود که با لذت به حرص خوردن و جلز و ولز کردنش نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- تو واقعاً فکر میکنی کی هستی که اینطوری با من حرف میزنی؟ فکر کردی نگاهت کردم خبریه؟ حد خودت رو بدون و کاری نکن که دندونهات رو تو دهنت خورد خاک شیر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یه پوزخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه جوری حرف میزنی که انگار تو رئیسی و بقیه زیر دستت هستن برو خدات رو شکر کن که زنی و اگرنه تا حالا زیر کتکهام جون داده بودی، تو خلافکاری درست اما منم یه خلافکارم و از تو بدترم پس پا رو دم من نزار که بد میبینی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان- شما دارین درباره چی حرف میزنین؟ عربی صحبت کنین منم بفهمم چی میگین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار نیم نگاهی به جمال خان انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرفای معمولی میزدیم فقط داشتم به کسی اخطار میدادم که پاشو از گلیمش درازتر نکنه چون براش بد میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفرت نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن و ببین که چطوری از به دنیا اومدنت و حرفایی که زدی پشیمونت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت مسخره نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ریز میبینمت خانمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو با تنفر و مثل دو تا گرگ که هر لحظه ممکنه به هم حمله کنن داشتیم به هم دیگه نگاه میکردیم و انگار که میخواستیم هم دیگه رو تیکه تیکه کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمال خان برای دفاع از من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه اوه سامیار جان! پا روی دم بد کسی گذاشتی سر به سر نگار نذار، چون تجربه ثابت کرده نگار اصلاً کسی نیست که همینجوری حرفی رو هوا بزنِ چون اون با کسی شوخی نداره و هر چی که بگه بدون شک بهش عمل میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفی که علی زد همه به سمتش برگشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چه شود دو تا مغرور و لجباز کنار هم، سامیار هم اخلاقش مثل نگار خانومِ اگه با کسی لج کنه دیگه واویلاست و تا طرف رو با خاک یکسان نکنه دست از سرش بر نمیداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف سامیار برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس منتظر اولین شکستت در مقابل من باش، چون خیلیزود تو این بازی شکست میخوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرمان باز
۲۱ ساله 00رمان خوب بود ولی جالب نبود موضوع تکراری
۱ ماه پیشMasoumeh
00بابا من کاری من خلاصه رمان ندارم نه به منم منم کردن اول رمان نه به احمق بازی آخر رمان دختره امیدوارم فصل ۲ بهتر باشه ساحلم زنده باشه یکم شاد ترش بکن نویسنده ی عزیز دمت گرم و اینکه فصل ۲ کی میاد اسمش چ
۱ ماه پیشنفس
۱۷ ساله 10یعنی چی ؟ آخر رمان چیشد پس لاوین چی سامیار چیشد واقعا مزخرف بود اصلا سایه چیشد همش نا تمام ماند و خلاصه رمان بیخی دیگه چیز بود رمان خوب بود البته اگر آخر داشت بهتر میشد😪😪😪
۳ ماه پیشبهار
۱۹ ساله 30اسم رمان نوشته عشق واسارت (اخه این رمان یکبارخونده بودم انقدخوب بوددوباره خواستم بخونم ولی متن رمان این نیست نوشته درداشام )
۱ سال پیشسحر
۲۷ ساله 20معلوم نیست این برنامه چش شده همه چی قاطی کرده رمانا از برنامه حذف میشن
۱ سال پیشAriana
۱۶ ساله 00اسم رمان عشق و اسارت بود وارد رمان که میشی اسم رمان درد اشامه و اصلا یه رمان دیگه است توجه داشته باشید که قاتی نکنید
۴ ماه پیشمهتا
00من به نظرتک تک دوستان احترام میزارم ولی به نظرم اینکه سامیار ساحل رو نجات بده یکم کلیشه ای و تکراریه و با اینکه داستان خیلی مبهم تموم شد ولی من آخرشو دوست داشتم🥲😂
۴ ماه پیشمهتا
00به نظرم قلم نویسنده یکم ضعیف بودواینکه زیادداستان روپیچونده بودوالکی طولانیش کرده بود
۴ ماه پیشنیهان
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
الهه احمدی
۲۸ ساله 00نظرمثبتی نسبت به این رمان ندارم،ولی بخاطراینکه اولین رمان نویسنده بودبیشترازین انتظاری ندارم
۶ ماه پیشآنیتا
03آخر رمان خیلی بد تموم شد اصلا پیشنهاد نمیکنم.. ارزش وقت گذاشتن نداره
۸ ماه پیشزهرا
۱۹ ساله 02رمانش خیلی خوب بود با اینکه نویسندش گفته اولین رمانشه هیچ نقصی نداشت عالی بود فقط آخرش زد حال زد ممنون از نویسندش منتظره فصل دومشم💐💐
۸ ماه پیشSara
۲۶ ساله 00خوب بود اسم فصل دوم رو بگید
۹ ماه پیشمهی
۲۲ ساله 00اسم فصل دوم این رمان چیه؟
۹ ماه پیشZahra
00واقعا خیلی غمگین بود آخرش لطفا یه کم شاد تر بهتر
۱۰ ماه پیشپری
12رمان خسته کندی بود من خودم تا وسطاش خوندم دیگه هیجان نداشت که ادامه رمان بخونم از نظرمن اصلا رمان جالبی نبود وفقط وقت آدم میگیره
۱۱ ماه پیش
نسرین رضایی
۳۹ ساله 00سلام وقت بخیر رومان خوبی بود ولی خیلی بد وموزخرف تمام کردیند