داستان درباره ی دختری به اسم بهار هست که با مادرش زندگی می کنه..وضعیت زندگیشون زیاد خوب نیست تا حدی که اون مجبور میشه به محض اینکه دیپلمشو گرفت بره تو یه شرکت و بشه......

ژانر : پلیسی، عاشقانه، هیجانی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین عشق و احساس من
نویسنده : فرشته ۲۷

ژانر : #عاشقانه #پلیسی #هیجانی

خلاصه :

داستان درباره ی دختری به اسم بهار هست که با مادرش زندگی می کنه..وضعیت زندگیشون زیاد خوب نیست تا حدی که اون مجبور میشه به محض اینکه دیپلمشو گرفت بره تو یه شرکت و بشه......

فصل اول

با خستگی درخونه رو باز کردم و رفتم تو..نگاهی به حیاط انداختم..مامان کنار حوض نشسته بود و داشت با دست لباس می شست..

لبخند کمرنگی زدم..لبخندی که از روی ارامش نبود..فقط برای دل خوشی مامان بود..درو بستم..با صدای بسته شدن در مامان سرشو بلند کرد ونگام کرد..با دیدن من لبخند مهربونی زد و بلند شد ودر حالی که دستاشو زیر شیر اب می شست گفت:گرفتی دخترم؟..

رفتم جلو و با خستگی گفتم :اره مامان گرفتم..بالاخره تموم شد..اینم از مدرک دیپلمم..از فردا میرم دنبال کار..

لبه حوض نشستم..مامان با اخم نگام کرد وگفت :بهار صد دفعه بهت گفتم بازم میگم من نمیذارم تو با این سنت بری سرکار..دخترم تو باید به فکر درست باشی..به فکر اینده ت..نمی خوام ازالان به فکر کار کردن بیافتی..

وای خدا باز هم بحث همیشگی..دیگه خسته شده بودم..سعی کردم اروم باشم..

با لبخند نگاش کردمو گفتم:اخه مادر من شما خودت وضعیتمونو ببین..تا کی باید اینطوری سر کنیم؟..

مامان :دخترم من که دارم کار می کنم..خیاطی می کنم..بافتنی هم می بافم..گفتی خونه ی مردم کار نکن گفتم باشه بچه م غرور داره دیگه کار نمی کنم..دیگه چی میگی؟..

از جام بلند شدم وبه طرف در رفتم با لحن کلافه ای گفتم : مامان خودت هم خوب می دونی این پول کفاف زندگیمونو نمیده..چه برسه که من بخوام درس هم بخونم..خرجش خیلی بالاست..با این وضعیت من نمی تونم..چرا متوجه نیستین؟..

دروبازکردم و رو به مامان که کنار حوض ایستاده بود و با ناراحتی نگام می کرد گفتم: به هر حال من تصمیم خودمو گرفتم..فردا برای کار به چند جا سر میزنم..به هر حال توی شهر به این بزرگی شرکت زیاده که به منشی نیاز داشته باشن..

رفتم تو و درو بستم..یه راست رفتم تو اتاقم ..روی زمین نشستم وپاهامو تو شکمم جمع کردم وسرمو گذاشتم رو پاهام..

فکر می کردم..به همه چیز..به فقری که توش دست وپا می زدیم..به مادرم که تا پارسال خونه ی اینو اون کار می کرد تا خرج تحصیله منو جور کنه بعد هم که من با کلی التماس ازش خواستم دیگه نره مجبور شد قبول کنه..خیاطی می کرد وبافتنی می بافت..مگه یه ادم چقدر تحمل داره؟..من همه ی اینا رو می دیدم..خودم تابستونا کمکش بودم ولی زمستون که می شد مجبور می شدم بیشتر به درسام برسم اون هم به تنهایی خرجمونو در می اورد..ولی الان که دیپلمم رو گرفته بودم دیگه فرق می کرد..الان می تونستم کمکش کنم..میرم سرکار ومیشم کمک خرجش..به هر حال اوضاع همینطور نمی مونه..خدا بزرگه..

پدرمو خیلی سال پیش وقتی که تازه به دنیا اومده بودم از دست دادیم..به گفته ی مامان..پدرم تو جاده ی شمال تصادف می کنه ومیمیره..هیچ وقت چیز زیادی برام تعریف نمی کرد..همیشه می گفت به وقتش خودت همه چیزو می فهمی..ولی وقتش کی بود ؟..خودم هم نمی دونستم..

خیلی دوست داشتم بدونم که پدرم کی بوده؟..چه شکلی بوده؟..خانواده ی پدرم کیا بودن؟..کجا زندگی می کردن؟..ولی هیچ کدوم از اینا رو نمی دونستم..حتی نمی دونستم پدرم چه شکلی بوده..مامان همیشه ازم پنهون می کرد..می گفت وقتش که شد خودم همه چیزو برات میگم..

*******

صبحونه م رو خوردم و رفتم تو اتاقم تا حاضر بشم..سعی کردم ساده ولی تمیزو مرتب به نظر برسم..مدارکمو برداشتم و حاضر واماده از اتاق زدم بیرون..

مامان داشت سفره رو جمع می کرد..با دیدن من نگاهش پر از غم شد :دخترم تصمیمت رو گرفتی؟..

سرمو تکون دادمو به طرفش رفتم :اره مامان..نمیشه دست رو دست گذاشت وهیچ کاری نکرد..الان دیگه درس ومدرسه ندارم..باید کمکتون کنم..

صورتشو بوسیدم..مامان با چشمای اشکیش نگام کرد وگفت :خدا پشت و پناهت دخترم..مواظب خودت باش..

لبخند اطمینان بخشی زدمو گفتم:حتما مامان..خداحافظ..

مامان :خدانگهدار دخترم..

*******

از خونه زدم بیرون..نفس عمیقی کشیدم وسرمو بلند کردم و رو به اسمون زمزمه کردم :خدایا به امید تو..داشتم زیر لب دعا می خوندم..که سنگینی نگاهی رو حس کردم..

سرمو اوردم پایین یه پیرزن جلوم وایساده بود..با تعجب نگاش کردم..سرشو تکون داد وبا صدای پیر وشکسته ای گفت :خدا همه ی جوونا رو شفا بده..دختره با خودش حرف می زنه..چه دوره و زمونه ای شده والا..

غرغرکنان راهشو گرفت ورفت..خنده م گرفته بود..مردم به همه کاره ادم کار داشتن..اخه اینم شد کار؟..خب من هر چی که دارم میگم تو دلم دارم میگم ..مگه به کسی ازار میرسه که اینجوری می کنند؟..واقعا ادم نمی دونه چی بگه..

با لبخند سرمو تکون دادم ورفتم سر کوچه..مزاحم همیشگی سر کوچه وایساده بود..اسمش سامان بود و علافه محله..دست هر چی خلافکار و دزد وچشم ناپاک رو از پشت بسته بود..هر وقت زل می زد بهم مو به تنم سیخ می شد..نگاهاش بدجور بود..

وقتی رسیدم بهش اخمامو کردم تو هم و از جلوش رد شدم..صداشو اروم شنیدم :به به خانم خوشگله ی محل..

تو دلم چندتا فحش ابدار نثارش کردم..مرتیکه ی هیزه عملی..شیطونه میگه ..هی بابا شیطونه بیخود کرد..مثلا چکار می تونم بکنم؟..همون محلش ندم بستشه..

ولی می دونستم باز این کارش تکرار میشه..از بس رو داشت..

سوار تاکسی شدم وادرس دادم..یه چند تا شرکت که اسم وادرسشونو ازتو روزنامه دراورده بودم رو از قبل انتخاب کرده بودم..

امروز باید چند جا سر بزنم..خدا کنه قبولم کنند..

به هرحال من مدرک تحصیلیم فقط دیپلم بود..الان لیسانسه هاش هم بیکار بودن چه برسه به من..

ولی خدارو چه دیدی.. شاید فرجی شد..

از خستگی دیگه نا نداشت راه برم..فقط یه جای دیگه مونده بود..می خواستم امروز بی خیال این یکی بشم وفردا بیام ولی پیش خودم گفتم بی خیال میرم دیگه نمیشه این همه راهو فردا بکوبم بیام اینجا..حالا که اومدم پس برم ببینم اینجا چی میشه..

نفسمو دادم بیرون و رفتم تو..

هیچ کس پشت میز منشی نبود..یعنی میشه استخدامم کنن و بیام پشت این میز بشینم؟..ای خدا اگه بشه چی میشه..عالیییییی..

رفتم سمت در و چند تا تقه به در زدم..تا خواستم دستمو بیارم پایین در اتاق به شدت باز شد..

یکی هوار کشید: بلههههههه..

6 متر ونیم پریدم عقب وبا وحشت به کسی که سرم نعره کشیده بود نگاه کردم..بله و بلاااااااااا..وای خدا این دیگه کیه؟..

طرف که یه پسر جوون حدودا 24 یا 25 ساله بود ..درحالی که یه گوشی تو دستش بود با تعجب داشت نگام می کرد ..اخماشو کرد تو هم و با خشم گفت :چیه؟..چی می خوای؟..

صاف وایسادم سرجام واخم کمرنگی کردم ..چه پررو بود..

با لحن جدی گفتم:من ب..

هنوز حرف از دهنم در نیومده بود که بهم توپید :اهان اومدی استخدام بشی؟..خیلی خب بیا برو تو..

با حرص نگاش کردم..این چرا با من اینجوری حرف می زد؟..انگار داره با خدمتکارش حرف می زنه..هه..چه دستوری هم میده..

با همون لحن گفتم:بله منم قصدم همینه که برم داخل ولی شما راه منو سد کردی..

زل زد تو چشمامو وبا اخم کشید کنار: خیلی خب بیا رد شو..

بعد هم یه چیزی زیر لب گفت که نشنیدم ولی تو دلم گفتم خودتی..حالا هر چی که گفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو...واااا اینجا که کسی نیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو از پشت سرم شنیدم :بشین ..الان بابا میاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع نگاش کردم..من با بابای این چکار دارم؟..این چرا انقدر راحت حرف می زنه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بگم من با بابات کار ندارم با رییس شرکت کار دارم که در اتاق باز شد ویه مرد میانسال تقریبا پنجاه ساله اومد داخل..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به من و پسرش انداخت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم سلام کردم..سرشو تکون داد و زیر لب جوابمو داد..پشت میزش نشست..پس این رییسه؟.لابد این بچه پررو هم پسرشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی اشاره کرد تا بشینم..اون پسر هم رو به روی من نشست..اقای رییس با لحن جدی رو به من گفت :بفرمایید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برای مصاحبه مزاحمتون شدم..ظاهرا به یه منشی خانم نیازمندید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وگفت :درسته..مدارکتونو لطف کنید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدرک دیپلمم ودیپلم کامپیوترمو دادم..اخه 1 سال پیش مامان اصرار داشت که برم کلاس کامپیوتر..البته من خودم هم علاقه داشتم ولی خب مخارجش زیاد می شد..ولی انقدر مامان اصرار کرد تا اینکه قبول کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هر دو مدرک نگاه کرد و رو به من گفت:دیپلم دارید؟..سنتون هم که خیلی کمه..ظاهرا به کامپیوتر هم اشنا هستید..خب این برای ما مهمه..ولی سابقه ی منشی گری ندارید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسشو داد بیرون وگفت:انگیزتون برای کار چیه؟..منظورم اینه که هدفتون از کار پیدا کردن تو یه همچین سن کمی چیه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی نگاهش کردم وگفتم :هدفم مثل خیلی های دیگه کار و درامد اون کاره..همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رییس :پس از نظر مالی مشکل دارید درسته؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم وچیزی نگفتم که اون هم وقتی سکوت منو دید گفت :البته قصدم دخالت تو مسائل خصوصی شما نیست..ولی خب اگر بخوام شما رو استخدام بکنم باید از یه سری مسائل با خبر باشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درسته..ولی هر وقت استخدام شدم من هم همون یه سری مسائل رو برای شما توضیح میدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زد وسرشو به نشونه ی موافقت تکون داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو چرخوندم که نگام به همون پسر جوون افتاد...زل زده بود به من وبا پوزخند نگام می کرد..از نگاهش هیچ خوشم نیومد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رییس :این فرم رو پر کنید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرم رو ازش گرفتم وشروع کردم به پر کردن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رییس :کیارش بهش زنگ زدی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش :اره زنگ زدم ..ولی می گفت جنس ها حاضر نیستن..مرتیکه این همه مدت ما رو سرکار گذاشته که اخرش بگه حاضر نیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رییس :خیلی خب..2 روز دیگه صبر کن اگر دیدی همچنان خبری نشد خودت اقدام کن..فهمیدی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش :باشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرم رو گرفتم طرفش..رو به من گفت :شما می تونید تشریف ببرید..اگر قبولتون کردیم باهاتون تماس می گیریم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم :باشه..بااجازه..خداحافظ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رییس :خدانگهدار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق اومدم بیرون..نفس عمیق کشیدم..خدا کنه قبولم کنند..حداقل یه کدوم از این 5 جایی که رفتم اگر قبول بشم خودش جای امیدواریه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه از خواب بیدار شده بودم..صدای زنگ تلفن بدجوری رو اعصابم بود..غرغرکنان رفتم طرفشو برش داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--الو سلام خانم..منزل خانم بهار سالاری؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام..بله خودم هستم..شما؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--من صداقت رییس شرکت سماء هستم..شما جهت مصاحبه به اینجا مراجعه کرده بودید؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع گفتم :بله بله..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--خانم با استخدام شما موافقت شده..فردا می تونید تشریف بیارید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا یعنی درست شنیدم؟..قبولم کردن؟..به همین زودی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذوق کرده بودم ولی سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیق کشیدم وبا صدایی که به راحتی می شد خوشحالی روتوش دید گفتم :ممنونم..فردا حتما میام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--بسیار خب..خدانگهدار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداحافظ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو گذاشتم از زور خوشحالی جیغ کشیدم و تو جام بالا وپایین پریدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از تو اشپزخونه اومد بیرون وبا تعجب نگام کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی رفتم طرفشو بغلش کردم :وااااااای مامان قبولم کردن..از فردا میرم سرکار..خیلی خوشحالم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان منو از خودش جدا کرد وبا دلخوری گفت: اخه اینم خوشحالی داره دخترم؟..من نمی خوام تو کار کنی..تو باید درستو ادامه بدی نه اینکه با این سنت بری سرکار وبشی منشی یه شرکتی که نمی شناسیش..نمی دونی چه جور ادمایی توش رفت وامد دارن..دخترم من نگرانتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلش کردم وبا لحن اطمینان بخشی گفتم: مامانی نگران چی هستی؟..به دخترت اعتماد داشته باش..من مواظب خودم هستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک های مامان ریخت روی صورتشو گفت :عزیزم من به تو اعتماد دارم ولی به مردم نه..بیرون از اینجا گرگای زیادی هستند که با دیدن توبه راحتی برات دندون تیز می کنند..دخترم تو جوونی..ماشاالله خوشگلی..بی تجربه ای..همه ی اینا باعث میشه من بترسم ونگرانت باشم..تورو خدا بیشتر مواظب خودت باش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ش رو بوسیدم وگفتم:باشه مامان جونم..تو رو خدا خودتو ناراحت نکن..من مواظب خودم هستم..بهتون قول میدم هیچ اتفاقی برام نیافته..پس دیگه گریه نکن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند اشکاشو پاک کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان لبخند کمرنگی زد وگفت:خدا همیشه همراه و مواظبت باشه دخترم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاش کردم..درکش می کردم..مادر بود و نگران یه دونه دخترش بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی اینکه بشینم تو خونه وهیچ کار مفیدی انجام ندم هم که نشد کار..لااقل منم باید یه تکونی به خودم بدم وکمک خرج مادرم باشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایشاالله هر وقت وضعمون بهتر شد می تونم به درسم هم ادامه بدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در شرکت ایستاده بودم ..هیجان داشتم..از پله ها رفتم بالا و وارد شرکت شدم..پشت میزمنشی همچنان خالی بود..که البته قرار بود توسط من پر بشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در زدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--بفرمایید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق رو باز کردم و رفتم تو..ریس شرکت یا همون اقای صداقت پشت میز نشسته بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--سلام..بفرمایید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی اشاره کرد.. نشستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه برگه به طرفم گرفت وگفت این هم فرم استخدام شما..پر کنید وامضا کنید..از همین الان می تونید مشغول بشید..گفتید که با کامپیوتر اشنا هستید.. بنابراین دیگه لزومی نداره راهنماییتون کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کاغذ گرفت جلوم وگفت :از روی این برگه به راحتی می تونید بفهمید که چه کارهایی رو باید انجام بدید..این شما رو راهنمایی می کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه رو گرفتم وبهش نگاه کردم..معلوم بود ادمای خیلی مقرراتی هستند که این همه روی استخدام منشیشون وسواس به خرج میدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--فقط..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--حالا می تونید به من بگید که ..شما به این پول احتیاج دارید؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا این چرا ول کن نیست؟..خب مسائل خصوصی من به شماها چه ربطی داره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله من به این کار ودرامدش احتیاج دارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وگفت:بسیار خب..می تونید برید سرکارتون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم وتشکر کردم واز اتاق اومدم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق به میز منشی نگاه کردم وسریع رفتم سمتشو پشتش نشستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطرافم نگاه کردم..لوازم روی میز منظم کنار هم چیده شده بودن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیستم رو روشن کردم..باید از همین الان مشغول بشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم برگه ی راهنما رو مرور می کردم که در شرکت باز شد وهمون پسر جوون که اون روز تو اتاق رییس دیده بودمش اومد تو..درسته اون روز پدرش اونو کیارش صدا زد..پس اسمش کیارشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به من افتاد..با تعجب ابروهاشو انداخت بالا و بهم خیره شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم وسلام کردم..اومد جلو..یه لبخند بزرگ هم رو صورتش بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--سلااااااام..خانم خانما..پس بالاخره استخدام شدی اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا از طرز صحبت کردنش با خودم خوشم نیومد..چه زود هم پسرخاله می شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن جدی گفتم:اگر اینجا پشت این میز نشستم معنیش اینه که استخدام شدم..این که سوال کردن نداره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش تبدیل به پوزخند شد..میز رو دور زد ودرست کنارم ایستاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی می کردم به چشماش نگاه نکنم..چشمای ابی و جذابی داشت..ابروی پهن و بلند..چشمای درشت وابی ولب ودهان وبینی متوسط...موهای قهوه ای تیره در کل خیلی جذاب بود..ولی توی چشماش..توی نگاهش یه چیز خاصی بود..یه چیزی که وقتی نگام می کرد حس بدی بهم دست می داد..نمی دونم نگاهش از روی هوس بود یا چیز دیگه..ولی حس خوبی نسبت بهش نداشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداشو شنیدم..با همون پوزخند که رو لباش بود گفت:من پسر رییس این شرکتم..تو هم منشی این شرکت هستی..اینجا من سوال می کنم تو هم باید جواب بدی..اینجا من رییسم تو هم زیر دست منی..پس دیگه نشنوم اینطور با من صحبت می کنی..شنیدی چی گفتم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ی اخرش رو همچین محکم وبلند گفت که چهارستون بدنم لرزید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- صداتو نشنیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمامو کشیدم تو هم و با لحن ارومی گفتم :بله شنیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاکید کرد :قربان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--بگو بله شنیدم قربان..قربانشو جا انداختی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دندونامو روی هم فشردم..هه..مرتیکه ی عقده ای..حیف که مجبورم..وگرنه صد سال این خفت رو تحمل نمی کردم که امثال اینها اینطور بهم دستور بدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان..شنیدم چی گفتید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم وادامه دادم :حالا می تونم به کارم برسم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو اورد جلو..با تعجب نگاش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون پوزخند مسخره ش گفت :نه خوشم اومد..علاوه بر خوشگلیت باهوش هم هستی..می دونی که اگر ازم اطاعت نکنی سه سوت اخراجی؟...پس دیگه تکرار نشه خانمی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم نگاش کردم وچیزی نگفتم..قهقهه ی بلندی زد و رفت تو اتاقش..اتاقی که درست کنار اتاق پدرش بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که رفت با حرص خودمو پرت کردم رو صندلی ودر حالیکه خودکار تو دستمو از زور خشم فشار می دادم زیر لب گفتم:مرض..زهرمار..رو اب بخندی ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اداشو در اوردم (بگو بله شنیدم قربان..قربانشو جا انداختی..) هه..مرتیکه ی عقده ای..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه در اتاقش باز شد واومد بیرون..از جام پریدم..با تعجب نگاش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت:داری پشت سر من بد وبیراه میگی؟..اشکال نداره من ندید می گیرم..ولی تکرار نشه..البته..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه نگام کرد وگفت :من در قباله تو ندید می گیرما..همیشه هم از این خبرا نیست..ولی خب به نظرم تو فرق می کنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمک زد وگفت:به کارت برس خانمی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره همون قهقهه ی مسخره ش بلند شد ورفت تو اتاقش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم مات ومبهوت سیخ سرجام وایساده بودم وبه این فکر می کردم که یارو کمبود داره؟..کلا تعطیله..من تازه امروز مشغول به کار شدم واینو نمی شناسم اون وقت چقدر زود باهام صمیمی شده ..اصلا به چه حقی به من میگه خانمی؟..من اومدم اینجا کار کنم نه اینکه از طرف این اقا چنین حرفای مزخرفی رو بشنوم..باید یه جوری نشونش می دادم که من از اوناش نیستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه..فکرکرده کیه؟..یا درمورد من چطور فکرکرده؟..نباید بذارم پا فراتر از حدش بذاره و روش بیشتر از این بهم باز بشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا خیلی پررو بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

1 هفته می شد که توی این شرکت کار می کردم..داشتم لیست شرکتایی که باهاشون قرارداد داشتیم رو چک می کردم وقرارهامون رو باهاشون هماهنگ می کردم که صدای تلفن بلند شد..دکمه رو زدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--خانم منشی..یه فنجون قهوه بیارید اتاق من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان..الان میارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه انگار ابدارچیش هستم..یعنی شرکت به این بزرگی یه ابدارچی نداره که من باید دم به دقیقه برای اقا چای و قهوه ببرم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی این 1هفته کارم شده بود همین..تا حالا ازم قهوه نخواسته بود همیشه می گفت فقط چای..ولی انگار امروزهوس قهوه کرده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میز بلند شدم و رفتم تو اشپزخونه..قهوه ش رو اماده کردم و ریختم تو فنجون وگذاشتم تو سینی .. چند تا شیرینی هم گذاشتم تو یه بشقابه کوچیک و به طرف اتاقش رفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در زدم وبا شنیدن صداش که گفت :بفرمایید.. درو بازکردم ورفتم تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میزش نشسته بود وبه صفحه ی مانیتور لپ تاپش نگاه می کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجونشو گذاشتم رو میز و بشقابه شیرینی رو هم گذاشتم کنارش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به فنجون کرد وگفت: تلخه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ نگاش کردم وگفتم :چی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام کرد :اخلاقه من..خب منظورم قهوه ست دیگه..تلخه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم :تو مورد اول که به هیچ وجه..یه پا گلوله نمکی ..ولی زیادی شوری..به مزاج منم نمی سازی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله تلخه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرشو انداخت بالا وسرشو کرد تو مانیتور و گفت :من شیرین می خورم اینو یادت باشه برو عوضش کن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول فقط نگاش کردم..بعد دستمو با حرص بردم جلو تا فنجونو بردارم که دستمو گرفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم لرزید..انگار از دستش یه جریان برق به بدنم وصل شد ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام گشاد شد..با تعجب نگاش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لبخند مسخره ش رو لباش بود :نمی خواد خانمی..اینبار اشکال نداره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو فشار داد وگفت :مگه میشه قهوه ای که با این دستای نازت ریختی رو نخورم وبذارم عوضش کنی؟..تلخیش به همین شیرینی می ارزه عزیزم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاش می کردم..نه دیگه داشت روش خیلییییییی زیاد می شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچین دستمو از تو دستش کشیدم بیرون که فنجون قهوه ش افتاد رو میز وهر چی قهوه تو فنجون بود پاشیده شد رو میزش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا رو شکر برگه ای ..پرونده ای چیزی رو میزش نبود که خراب بشه..ولی میزش حسابی کثیف شده بود..به درک اینا برام مهم نبود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا سرش داد زدم: به چه حقی به من دست می زنید؟..شما رییس من هستید درست ..من هم وظیفه دارم بهتون احترام بذارم..ولی این اجازه رو بهتون نمیدم هر طور دلتون بخواد باهام رفتار کنید..درضمن من از اوناش نیستم اقای به ظاهر محترم..پس حواستونو جمع کنید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میزش بلند شد و اومد رو به روم وایساد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زد تو چشمامو گفت :مثلا اگه حواسمو جمع نکنم چکار می کنی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فوقش از این شرکت استعفا میدم..کار که قحط نیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- مگه نگفتی به این پول نیاز داری؟..پس فکر نکنم به همین راحتی از خیرش بگذری..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن جدی گفتم: اگر شما بخواید به این کاراتون ادامه بدید شک نکنید که اینکارو میکنم..چون ابروم برام مهمتر از هر چیزیه..من برای خودم ارزش قائل هستم و به هیچ کس اجازه نمیدم بهم توهین کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد نزدیک تر وانگار نه انگار 1 ساعته دارم براش سخنرانی می کنم زمزمه کرد :حتی حرص خوردنت هم قشنگه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو مشت کردم..اون لحظه که حرصی شده بودم..دیگه چیزی حالیم نبود..این حرفش هم بیش از پیش اعصابمو خورد کرد..دستمو بردم بالا و محکم خوابوندم تو صورتش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم با این کارم حتما اخراج میشم.. ولی اینکه اون اینطورداره باهام رفتار می کنه برام بیشتر اهمیت داشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست چپشو گذاشت روی صورتشو مات و مبهوت نگام کرد..ولی من صبر نکردم و از اتاقش زدم بیرون و کیفمو برداشتم واز شرکت اومدم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو پله ها بودم که دستم کشیده شد ومن هم که انتظارشو نداشتم نا خداگاه پرت شدم عقب و از پشت افتادم زمین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده بهش نگاه کردم..صورتش از زور خشم سرخ شده بود..اومد جلو بازومو گرفت وبلندم کرد..با ترس نگاش کردم..منو با خودش کشید وبرد تو اتاقش..دست وپا می زدم..ولی بی فایده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرتم کرد رو صندلی که تو اتاقش بود و در اتاقشو قفل کرد وبا همون نگاه خشمگینش بهم خیره شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه بهش از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمت در که از پشت منو گرفت..محکم منو چسبیده بود واجازه ی هیچ کاری رو بهم نمی داد..بغضم گرفته بود..احساس یه پرنده ی ضعیف و بی دفاع رو داشتم که تو چنگال یه گربه ی وحشی اسیر شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا چرا اینجوری شد؟..خداجون کمکم کن..می ترسیدم بلایی سرم بیاره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقلا کردم که منو برگردوند وبازومو گرفت وزل زد تو چشمام..سکوت کرده بود وبا نگاهش حرف می زد..ولی من چیزی ازش سردر نمی اوردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام به اشک نشسته بود و بغض توی گلوم داشت خفه م می کرد..دوست داشتم بگیرمش به باد فحش وناسزا وهر اون چه که لیاقتشو داشت.. ولی این بغض لعنتی نمی ذاشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو هل داد وچسبوندم به دیوار..صورتشو اورد نزدیک..بغضم شکست..ولی به هق هق نیافتادم..فقط اشک صورتمو خیس کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگام کرد..خودشو کشید عقب..ولی هنوز فاصله ش باهام خیلی کم بود..دوباره سرشو اورد پایین ولی اینبار کنار گوشم گفت :چرا نمی خوای با من باشی؟..مطمئن باش اگر با من باشی بهت بد نمی گذره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اروم اشکامو پاک کردم..نباید ضعف نشون بدم..دستامو گذاشتم رو سینه ش وهلش دادم عقب ولی یه سانت هم از جاش تکون نخورد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم :برو عقب..دست از سرم بردار..من از اوناش که تو فکر می کنی نیستم..من برای وجود وشخصیت خودم ارزش قائل هستم..ولم کن عوضی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد و تو چشمام خیره شد..خیلی جذاب بود ولی من دوستش نداشتم..هیچ وقت از ادمای هوسباز خوشم نمی اومد..این هم یکی مثل بقیه ..چه فرقی داشت؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- ولی من تورو از پول بی نیاز می کنم..اگر با من باشی هر چی که بخوای در اختیارت میذارم..چرا دست رد به سینه م می زنی؟..تا حالا کسی اینکارو باهام نکرده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش داد زدم :چون از ادمای هوس باز بیزارم..چون اینکاره نیستم..چون اهلش نیستم..چون نمی خوام..می فهمی اینارو؟..ولم کن..برو دنبال اونی که اهلشه..دست از سرم بردار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--ولی من دست از سرت برنمی دارم..هر طور شده تورو به دست میارم..هر طور شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلش دادم عقب..که اروم رفت کنار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدمو گفتم :هه..خوابشو ببینی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف در رفتم وبا دستای لرزونم کلید رو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم..خواستم از اتاق برم بیرون که صداشو از پشت سرم شنیدم : ولی تو بیداری می بینی عزیزم..نیاز نیست بری تو رویا..فقط صبر کن و ببین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه صبر نکردم تا بیشتر از این به چرندیاتش گوش کنم..با قدم های تند از در شرکت رفتم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم..هنوزم حس همون پرنده رو داشتم ولی اینبار از چنگال اون گربه ی وحشی فرار کرده بودم و این حس حسه ازادی بود..حس رها شدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه تو این شرکت کاری نداشتم..خداروشکر وضع بدتر از این نشد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز تاکسی گرفتم وبرگشتم خونه..ولی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت فکرشو هم نمی کردم که داستان منو کیارش به همین جا ختم نشه واین ماجراها ادامه داشته باشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماجراهایی که کلا سرنوشتمو تغییر داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه همه ش به این فکر می کردم که چطور مامان رو توجیح کنم؟..ولی خب بالاخره که چی؟..باید یه جوری بهش می گفتم دیگه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلشوره در خونه رو باز کردمو وارد حیاط شدم..مامان تو حیاط نبود..نفسمو دادم بیرون..می دونستم رنگم پریده..هرکاری هم می کردم اروم باشم نمی شد..کفشامو در اوردم ورفتم تو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مامان..من اومدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی نداد..چند بار دیگه هم صداش کردم ولی بی فایده بود..با خودم گفتم لابد رفته خونه ی همسایه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف اتاقم رفتم که دیدم در اتاق مامان بازه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز گذاشتم ولی از چیزی که دیدم..از زور وحشت رعشه به تنم افتاد..خدایاااااا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم :مامان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم همونطور که چادر نماز سرش بود افتاده بود رو سجاده ش..با گریه سرشو بلند کردم..از بینیش خون می اومد..سجاده وچادرش خونی شده بود..خدایا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست وپامو گم کرده بودم وفقط مامان رو صدا می زدم..با دست لرزونم نبضشو گرفتم..کند می زد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از اتاق رفتم بیرون وبا هق هق شماره ی اورژانس رو گرفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس برقرار شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گریه گفتم :الو..به دادم برسید..مادرم بیهوش افتاده..از بینیش خون میاد نبضش هم کند می زنه..تورو خدا به دادم برسید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- خانم ارامشتونو حفظ کنید..ادرستون رو بدید همکارای ما الان خودشونو می رسونند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادرس رو گفتم و گوشی رو قطع کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پاهای لرزون رفتم بالا سر مامان..روی زمین کنارش نشستم وسرشو گرفتم تو بغلم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم با خدا حرف زدم: خدایا مادرمو ازم نگیر..خدایا تنها کسی رو که توی این دنیا دارم مادرمه..نه پدر دارم نه فامیل..توی این شهر بزرگ منو تنها نذار..نذار مادرم چیزیش بشه..خدایا کمکم کن..مادرمو بهم برگردون..مادرمو ازم نگیر خدا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله های اخرمو هق هق می کردمو به زبون می اوردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ در اروم مامانو از خودم جدا کردم واز جام بلند شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف در دویدمو بازش کردم..مامورای اورژانس اومدن تو ..با چشمای به اشک نشسته م راهنماییشون کردم داخل..یکیشون مامان رو معاینه کرد ..بعد کمک کردن وگذاشتنش رو برانکارد واز خونه بردنش بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی پول از تو کمد برداشتم و در خونه رو قفل کردم و همراه مامورای اورژانس رفتم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندتا از همسایه ها تو کوچه جمع شده بودند..حال و روزم انقدر خوب نبود که براشون توضیح بدم..مامان رو گذاشتن تو ماشین منم سریع رفتم کنارش نشستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستای سردشو گرفتم تو دستام و زیر لب براش دعا خوندم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین اورژانس اژیر کشان حرکت کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان رو سریع منتقلش کردن بخش مراقبت های ویژه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه دکتر ازاتاق اومد بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم طرفشو گفتم:اقای دکتر مادرم چش شده؟..حالش خوبه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر که مردی حدودا 40 و چند ساله بود نگاهی به من انداخت وگفت : الان نمی تونم جوابی بهتون بدم باید چند تا ازمایش روی مادرتون انجام بشه..بعد از اینکه نتیجه رو دیدم بهتون میگم..تا بهبودی کامل مادرتون اینجا می مونند..هر وقت حالشون بهتر شد مرخصشون می کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی بهوش میاد اقای دکتر..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- دقیق نمی دونم ولی حداکثر تا چند ساعت دیگه بهوش میاد..نگران نباش دخترم..براش دعا کن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم..دکتر از کنارم رد شد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنار پنجره وبه مامان نگاه کردم..زیر اون همه دستگاه و ماسک اکسیژن بیهوش افتاده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دیگه چه مصیبتی بود گرفتارش شدیم؟..کاری جز دعا کردن از دستم بر نمی اومد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم رو صندلی و زیر لب شروع کردم به دعا خوندن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان بعد از2 ساعت بهوش اومد..دکتر گفت بعد از 1 ساعت اگر حالش بهتر شد می تونم ببرمش..فردا هم جواب ازمایش هاش حاضر می شد و اول وقت باید می رفتم تا دکتر نتیجه رو بهم بگه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بیمارستان تسویه حساب کردم وجلوی بیمارستان تاکسی گرفتم وهمراه مامان برگشتیم خونه..کرایه رو حساب کردم وبه مامان کمک کردم بره داخل..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختش دراز کشید از بیمارستان تا خونه رو 1 کلمه هم حرف نزده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش نشستم..به روم لبخند زد..من هم با لبخند جوابشو دادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان جونم چی شد حالت بد شد؟..چرا بیهوش شده بودی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--نمی دونم دخترم..داشتم نماز می خوندم که یه دفعه دیدم از بینیم داره خون میاد..همون موقع حس کردم سرم داره گیج میره بعد هم دیگه نفهمیدم چی شد..وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی نگاش کردم..وقتی نگاه منو دید لبخند مهربونی زد وگفت :دخترم خودتو نگران نکن..من حالم خوبه..حتما ضعف کرده بودم که از حال رفتم..چیز مهمی نیست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی مامان شما بیهوش شده بودی..چطور می تونم نگرانتون نباشم؟..اگر امروز من دیر می رسیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه حرفمو قطع کردمو سرمو گرفتم تو دستام..گرمی دست مامان رو روی شونه م حس کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- دخترم انقدرخودتو اذیت نکن..خداروشکر بخیر گذشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی تونستم بی خیال باشم..حتی یه لحظه هم نمی تونستم به این فکرکنم که خدایی نکرده مامان رو از دست بدم..من توی این دنیا فقط مامانمو داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- بهار تو چرا امروز زود اومدی خونه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم و نگاش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینو کم داشتم..حالا چی جوابشو بدم؟..سعی کردم اروم باشم..باید جوری حرف می زدم که مامان رو ناراحت نکنم..ممکن بود خدایی نکرده باز حالش بد بشه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی مامان..امروز اقای صداقت شرکت رو زودتر تعطیل کرد..بهم چند روزی رو مرخصی داد.. اخه مثل اینکه یه مشکلی براش پیش اومده و نمیاد شرکت..به من هم مرخصی داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان توی چشمام نگاه کرد وسرشو تکون داد..از نگاهش می خوندم که توجیح نشده..ولی سوالی هم ازم نکرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجوری بهتر بود..مطمئن بودم اگر بهش بگم استعفا دادم حتما حالش بد میشه و تا دلیلشو نفهمه ولم نمی کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین مجبور شدم دروغ بگم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای دکتر نگاهی به برگه انداخت وبعد از چند دقیقه سرشو بلند کرد وبا لحن ارومی گفت :علایمی که دررابطه با بیماری مادرتون مشاهده کردم..و همینطور جواب این ازمایش نشون میده که..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث کوتاهی کرد وادامه داد :مادر شما مبتلا به سرطان خون هستند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که گفت سرطان خون تنم لرزید..خدایا چی می شنوم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس و نگرانی به دکتر نگاه کردموگفتم:یعنی چی اقای دکتر..یعنی مادر من..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر سرشو تکون داد وگفت :درسته دخترم..بیماری مادرتون از نوع پیشرفته ست..متاسفم ..ولی کاری از دست ما بر نمیاد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا چشمای اشکیم نگاهش کردمو با بغض گفتم :ولی اقای دکتر شاید بشه یه کاریش کرد..توروخدا نگید اخر راهه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر نیم نگاهی بهم انداخت وگفت: دخترم عمر دست خداست..من نمی تونم در مورد مرگ و زندگی بیمارانم نظر بدم..فقط سرطان مادرتون ازنوع پیشرفته ست وتنها کاری که میشه براشون کرد شیمی درمانیه ..البته از دارو هم باید استفاده کنند..ناگفته نمونه داروهاش خیلی گرونه وامیدوارم بتونی از پس خریدش بربیای..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو گرفتم تو دستام و از ته دل ناله کردم ..حالا باید چکار کنم؟..اخه چرا اینجوری شد؟..ما که داشتیم اروم زندگیمونو می کردیم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر: دخترم شیمی درمانی هم به مادرت کمک نمی کنه..در همین حد می تونم باهات رک باشم که بذار ندونه بیماریش چیه..اینجوری براش بهتره..خودتو ناراحت نکن ..سعی کن همیشه مواظبش باشی و از دادن خبرهای بد به مادرت خودداری کن وهمینطور عصبانیت ونگرانی برای مادرت سمه..بنابراین بیشتر مراقبش باش..من داروهاشو براش می نویسم..حتما باید از این ها استفاده بکنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست اشکامو پاک کردمو سرمو تکون دادم..نسخه رو گرفتم وتشکرکردم واز بیمارستان زدم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم پشت بیمارستان..هیچ کس اونجا نبود..نشستم زیر یکی از درختا و سرمو گذاشتم روی پاهام و از ته دل زار زدم :خدایا چرا مادر من؟..خداجون ما خودمون کم مصیبت داشتیم که حالا این هم بهش اضافه شد؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بلند کردم وزیر لب نالیدم :خدایا من بدون مادرم چکار کنم؟..کیو دارم که بگم تنها نیستم؟..مادرمو ازم نگیر..ازم نگیر..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زور هق هق شونه هام می لرزید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه مادرمو از دست بدم وحشت داشتم..تنها امیدم خدا بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3 روز بود که شرکت نرفته بودم..فکر می کردم اقای صداقت بهم زنگ می زنه ودلیل اینکه نرفتم شرکت رو ازم می پرسه..ولی هیچ تماسی از جانب اقای صداقت با من نشد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی این مدت تمام سعیم رو می کرد تا جوری رفتار کنم که مامان به چیزی شک نکنه..برای خرید داروها کلی پول خرج کردم ..باید حتما یه کاری پیدا می کردم..اگر داروهای مامان تموم می شد ممکن بود برای خریدش به مشکل بربخورم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی خب کجا کار گیر بیارم؟..مامان هنوز نمیدونه من استعفا دادم..شرکتای دیگه هم منشی با مدرک دانشگاهی و با تجربه منشی گری میخوان..نه من که تازه دیپلم گرفتم و بی تجربه هستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه کم کم مامان داشت شک می کرد که چرا من نمیرم شرکت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه شام خورده بودیم ومن داشتم ظرفا رو می شستم که زنگ خونه رو زدن..مامان توی اتاقش بود..دستامو زیر اب شستم وبا حوله خشک کردم..شالمو انداختم رو سرم و رفتم تو حیاط..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درو باز کردم..با تعجب به کسایی که پشت در بودن نگاه کردم..اقای صداقت و یه خانم بسیار شیک پوش وزیبا..همراه کیارش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کیارش یه سبد گل بزرگ و یه جعبه شیرینی بود ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات و مبهوت مونده بودم..اروم سلام کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون خانم و اقای صداقت با اخم جوابمو دادن.. ولی کیارش با لبخند جوابمو داد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینا اینجا چکار می کنند؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر از حضور اونا جلوی خونمون شوکه شده بودم که به کل یادم رفته بود باید تعارفشون بکنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای اقای صداقت به خودم اومدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- اجازه میدی دخترم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو انداختم پایین و درو بیشتر باز کردم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار ایستادم واروم گفتم :بفرمایید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای صداقت زیر لب تشکر کرد و اومد تو..پشت سرش اون خانم جوون اومد تو و بعد هم کیارش..رو به روم وایساد ودر حالی که مستقیم زل زده بود تو چشمام سبد گل وشیرینی رو گرفت جلوم ..با همون لبخند مسخره ش گفت: سلام خانمی..تقدیم به شما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه یه کلمه جوابشو بدم با بی میلی گل و شیرینی رو ازش گرفتم..جلو رفتم و بهشون تعارف کردم بیان داخل..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون خانم جوونی که همراهشون بود واز شباهتش به کیارش به راحتی می شد فهمید خواهرشه با اکراه به اطرافش نگاه می کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اخر هم لباشو به نشونه ی چندش جمع کرد و خواست با کفش بره داخل که گفتم :لطفا کفشاتونو در بیارید ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرور نگام کرد وکفشای شیک وگرون قیمتشو با هزار فیس وافاده از پاش در اورد وبی تعارف رفت تو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای صداقت وکیارش هم پشت سرش رفتن داخل..تعارفشون کردم که نشستن..رفتم تو اتاق مامان که دیدم چادرشو سرش کرده وداره از اتاق میاد بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من گفت :مهمون داریم دختر؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله مامان..شما حالتون خوب نیست بهتره استراحت کنید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--نه خوبم..کیا هستن؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم :اقای صداقت و دخترش وپسرش..البته فکر می کنم اون خانمی که همراهشونه دخترش باشه چون شبیه شون هست..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--بسیار خب بریم دخترم..خوب نیست مهمون رو تنها بذاری..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان از اتاق رفت بیرون من هم پشت سرش رفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن اروم با هم حرف می زدن که با دیدن مامان از جاشون بلند شدن و سلام کردن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم با خوشرویی گفت :سلام خوش امدید..بفرمایید خواهش می کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی نشستن من هم رفتم تو اشپزخونه تا وسایل پذیرایی رو اماده کنم..همه ش پیش خودم می گفتم اخه اینا برای چی پاشدن اومدن خونه ی ما؟..هزار جور دلیل برای خودم می اوردم ولی بازم نتیجه ای نمی گرفتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجونا رو گذاشتم تو سینی واز اشپزخونه رفتم بیرون..جلوی اقای صداقت گرفتم..خشک ورسمی تشکرکرد..جلوی اون خانم گرفتم که اصلا بر نداشت..جلوی کیارش گرفتم با همون لبخندش زل زد تو چشمامو فنجونشو برداشت..بی توجه بهش سینی رو جلوی مامان گرفتم که تشکر کرد وبرداشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظرف میوه رو اوردم و ازشون پذیرایی کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینکه اقای صداقت گفت :دخترم بنشین میخوام باهات صبحت کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاش کردم..نیم نگاهی به مامان انداختم وکنارش نشستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر چشم به اقای صداقت دوختم که گفت:والا من اهل مقدمه چینی واین حرفا نیستم..همیشه حرفمو رک زدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به مامان ادامه داد :پسر من از دختر شما خوشش اومده..کاملا می دونم که ما از نظر طبقاتی در یک سطح نیستیم و این ممکنه بعدها مشکل ساز بشه..من با پسرم حرف زدم تا قانعش کنم دست از این خواسته ش برداره ولی به هیچ وجه راضی نشد..حتی تهدیدش کردم که اگر بخواد این ازدواج صورت بگیره کلا سهم شرکت رو ازش می گیرم واون باید خودش گلیمشو از اب بکشه بیرون و روی من حساب نکنه..باز هم راضی نشد..بهش گفتم از ارث محرومت می کنم..ولی هیچ کدوم از این حرفا تو سر این پسر نرفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کیارش نگاه کردم..با حرص داشت با انگشتای دستش بازی می کرد..اخماش هم تو هم بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای صداقت نیم نگاهی بهش انداخت وگفت :دارم تو روی خودش میگم وهیچ چیزی رو هم پنهان نمی کنم..حتی دیشب کلی بحثمون شد واز خونه زد بیرون ..گفت دیگه بر نمی گرده مگه اینکه رضایت بدم بریم خواستگاری این دختر..راستش من بعد از فوت مادرشون هیچ وقت از گل پایین تر بهشون نگفتم..همیشه به خواسته ی کیارش و کیانا عمل کردم ونذاشتم توی زندگیشون سختی بکشن..وقتی دیدم تصمیم کیارش جدیه مجبور شدم خواسته ش رو قبول کنم..وقتی بهش گفتم خودت برو جلو من برای این ازدواج قدم بر نمی دارم گفت که نه من اگر تنها برم اونها به هیچ وجه منو قبول نمی کنند ..من می خوام با خانواده م برم جلو..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای صداقت نفسشو داد بیرون وادامه داد :این شد که ما الان اینجا هستیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به من و مامان با لحن خشکی گفت :خب نظر شما چیه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون خانم که فهمیده بودم اسمش کیاناست با صدای ظریف و نازکی در حالی که با غرور نگامون می کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت :واااا..دیگه چه نظری باید بدن؟..از خداشون هم باشه بخوان با ما وصلت کنن..گرچه من اصلا راضی به این ازدواج نیستم..ولی خب..داداشم دست گذاشته رو همین ما هم مجبوریم قبولش کنیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش با لحن جدی گفت :کیانا شما چیزی نگو لطفا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانا پشت چشم نازک کرد وصورتشو برگردوند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زور حرص وعصبانیت به خودم می لرزیدم..واقعا چقدر بی شرم بودن..اون از پسرش که تو شرکت باهام مثل زنای هرجایی رفتار می کرد.. اینم از اقای صداقت که اختلاف طبقاتی وپول وثروتشو به رخ می کشه و اینم از دخترش که همه جوره داره بهمون توهین می کنه..هه..چه خیال خامی..فکرکردن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم وبا لحن فوق العاده جدی وسردی رو به هر 3 نفرشون گفتم :با کمال احترام باید بگم من به هیچ وجه تصمیم به ازدواج ندارم..اگر هم داشته باشم با این اقا نمی خوام ازدواج کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به اقای صداقت گفتم :ما برای خودمون غرور داریم و برای شخصیتمون ارزش قائل هستیم..من به هیچ عنوان نمیذارم شما که به اصطلاح از طبقه ی ثروتمندان هستید اینطور غرور مارو زیر پاهاتون له کنید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به کیانا گفتم :خانم محترم شما هم می تونید دست برادرتون رو بگیرید وببرید هر کجا که دوست دارید خواستگاری وبراش یکی ازهم قشرهای خودتونو بگیرید..ما مردمان ساده ولی با ابرویی هستیم..به ذره ذره ابرو و شخصیتمون بها می دیدم..اصلا اجازه نمیدیم هر کسی که از راه رسید اینطور به ما توهین کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در اشاره کردم وگفتم: بفرمایید لطفا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زمزمه ی مامان رو شنیدم :بهار اروم باش..چرا اینجوری می کنی دخترم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیانا با خشم از جاش بلند شد ودر حالی که به طرف در می رفت گفت :این چیزا لیاقت می خواد که شماها ندارید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم سریع از خونه رفت بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای صداقت زیر لب با همون لحن سردش خداحافظی کرد ودنبال دخترش رفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش اومد جلو وخواست حرف بزنه که همونطور خشک وسرد بهش توپیدم :نمی خوام چیزی بشنوم..بفرمایید اقای محترم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در اشاره کردم..با حرص دستشو مشت کرد واز در زد بیرون..صدای کوبیده شدن در حیاط نشون داد که رفتن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم وبه مامان نگاه کردم..اخماش تو هم بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوری نگام کرد وگفت :این چه کاری بود بهار؟..چرا با مهمون اینطور رفتار کردی؟..اصلا ازت توقع نداشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان مگه ندیدی چطور با ما رفتار کردن؟..انگار براشون کارت دعوت فرستاده بودیم که بلند شدن اومدن تازه پول و ثروت و قدرتشونو به رخ ما می کشن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- می دونم دخترم..می تونستی بهتر از اینا باهاشون رفتار کنی..اینکه اینطور دلخور از این خونه ی رفتن بیرون ناراحتم می کنه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند رفتم طرفشو گونه شو بوسیدم :الهی قربون مامان دل رحم و مهربونم بشم..مامان گلم ما هم برای خودمون غرور داریم..شخصیت داریم..اونها با بی رحمی داشتن خوردمون می کردن..اگر سکوت می کردم مهر تایید می زدم به حرفاشون..ولی وقتی در کمال ادب جوابشونو بدی خیلی بهتره تا سکوت کنی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- نمی دونم والا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمکش کردم و بردمش تو اتاقش :بخواب مامان..خودتون رو هم بیخودی ناراحت نکنید..خداروشکر تموم شد رفت پی کارش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان روی تختش دراز کشید وگفت :می دونم عزیزم..ولی باز هم دلم راضی نمیشه اینطور از این خونه رفتن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشونیشو بوسیدمو گفتم :بهش فکر نکن مامان..شب بخیر..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی زد وگفت :شب تو هم بخیر دخترم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاش کردمو از اتاق اومدم بیرون..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خوابیدن نداشتم..رفتم توی حیاط و روی تختی که گوشه ی حیاط بود نشستم..دستامو گذاشتم لبه تخت و سرمو گرفتم بالا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمون صافه صاف بود..ستاره ها توی دل شب به زیبایی می درخشیدند..عکس ماه افتاده بود تو حوض..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به امشب فکرکردم..به اینکه واقعا کیارش با وجود اتفاقی که تو شرکت بینمون افتاد با چه رویی بلند شده اومده خواستگاری..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه..تازه پدر و خواهرشو هم با خودش برداشته اورده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مامان فکر کردم..به بیماریی که ارامش زندگیمونو بهم ریخته بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی فکر وذهنم شده بود این بیماری لعنتی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دیگه حالش انقدر خوب نبود که بتونه خیاطی کنه و بافتنی ببافه..مرتب ضعف داشت و سرش گیج می رفت..بیشتر من کاراشو انجام می دادم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند جا رفتم برای کار ولی بی فایده بود..پولامون دیگه داشت تموم می شد..داروهای مامان هم رو به اتمام بود ومن مونده بودم که بعد از تموم شدنشون چطور باید داروها رو تهیه کنم؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا بریده بودم..بعضی شب ها سرمو میذاشتم رو بالشتمو انقدر گریه می کردم و ناله می کردم وبه بدبختیام فکر می کردم که صبح وقتی از خواب بیدار می شدم می دیدم چشمام از زور گریه پوف کرده وبالشتم از اشکام خیس شده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هر دری می زدم به روم بسته بود..مادرم هنوز از بیماریش خبر نداشت..دکتر گفته بود :ندونه بهتره..شیمی درمانی هم تاثیری نداره فقط بیمار رو ضعیف تر می کنه و باعث میشه روحیه ش رو از دست بده..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می گفت : شیمی درمانی زمانی رو بیمار تاثیر داره که سرطانش از نوع پیشرفته نباشه ولی برای مادر شما بیش از حد پیش رفته ونمیشه براش کاری کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی خواستم ذهنم منحرف بشه..من اهلش نبودم..من ازاون دخترا نبودم که به خاطر پول واز روی اجبار تن فروشی می کنند..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به پاکیم اهمیت می دادم..توکلم به خدا بود..می دونم تنهام نمیذاره..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا 1 ماه از دیدارم با کیارش گذشته بود که یه روز وقتی رفته بودم کمی خرید کنم سر راهم دیدمش..درست سر کوچه توی ماشینش نشسته بود و به در خونه ی ما زل زده بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدنش تعجب کردم..بی توجه از کنارماشینش رد شدم که صداشو از پشت سرم شنیدم :بهار..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرجام وایسادم و بعد از چند لحظه اروم برگشتم ونگاش کردم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه و لحنش جدی بود :می خوام باهات حرف بزنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برگردم که تند گفت :خواهش می کنم..فقط چند دقیقه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردد نگاش کردم..نگاهش التماس امیز بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو ..می شنوم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- بیا تو ماشین..فکر نکنم دوست داشته باشی همسایه هاتون ما رو با هم ببینن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست می گفت..مخصوصا همسایه های ما که از کاه کوه می ساختن..تردید داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی تردید منو دید گفت :فقط چند دقیقه وقتت رو می گیرم..مطمئن باش مزاحمتی برات ایجاد نمی کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از همسایه ها همون موقع اومد بیرون که من هم هل شدم وسریع رفتم سمت ماشین و عقب نشستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش هم بی برو برگرد نشستو ماشین رو روشن کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم داریم کجا می ریم..هیچ دوست نداشتم باهاش تنها باشم یا اینکه حرفی بزنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم و با لحن خشکی گفتم :اقای صداقت میشه نگه دارید؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب از تو اینه ی ماشین نگام کرد وگفت :چرا؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن گفتم :چرا نداره..خب می خوام پیاده بشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدی گفت :ولی من باهات حرف دارم وتا حرفامو نزنم نمیذارم از ماشین پیدا بشی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب رویی داشتا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اقای محترم من دیگه منشی شما نیستم که به حرفاتون گوش کنم و هر دستوری دادید بهش عمل کنم..اینجا من متعلق به خودم هستم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید وسط حرفمو گفت:اگر بخوام که متعلق به من بشی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب در حالی که سعی می کردم لحنم همچنان خشک باشه گفتم :چی؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمرده شمرده گفت :من ..می خوام.. دوباره.. ازت.. خواستگاری کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم :منم یه بار جواب شما رو دادم..نه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

--چرا نه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چراشو خودتون بهتر می دونید..اگر هم نمی دونید برین از پدر وخواهرتون بپرسید خیلی خوب براتون توضیح میدن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسشو داد بیرون وگفت :ببین بهار م..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم سالاری..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تو اینه نگام کرد وماشین رو یه گوشه نگه داشت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- خیلی خب هر چی تو بگی..من کاملا در جریان مشکلات زندگی تو هستم..می دونم مشکل مالی داری..می دونم الان مدتیه داری دنبال کار می گردی ..این نشون میده واقعا به پول احتیاج داری..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کوتاهی کرد وبعد از چند لحظه ادامه داد :من می تونم بهت کمک کنم..فقط در مقابلش ازت می خوام با من ازدواج کنی..که البته من برای این هم یه سری شرایط دارم که بعد از قبول درخواستم عنوان می کنم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تو اینه زل زد به منوگفت :نمیگم الان جوابمو بده..برو بهش فکر کن..من 3 روز دیگه میام تا ازت جواب بگیرم..پس یادت نره..من حاضرم بهت کمک مالی کنم بدون هیچ چشم داشتی چون اون موقع تو میشی همسر من..بنابراین ازت توقع ندارم پول رو بهم برگردونی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرده بودم..کلا هنگ کرده بودم و هیچ جوابی نداشتم که بهش بدم..صداشو شنیدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-- من 3 روز دیگه ازت جواب می خوام..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو باز کردم و بدون هیچ حرفی پیاده شدم..سریع رفتم اونطرف و یه تاکسی گرفتم وادرس خونه رو دادم..راننده حرکت کرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.