هر آدمی یه قصه‌ای داره! نمی‌دونم این قصه راسته یا دروغ، نمی‌دونم افسانه است یا واقعیت؛ اما من میگم ذهن بشر به هر کجا سفر کنه؛ پس چیزی هست که حقیقت داشته باشه! رُز افسانه یا واقعیت دختری‌ست، دختر جان قصه‌ی من! می‌دونم گله می‌کنی و هرچه‌قدر هم تلخی کنی، هرچه‌قدر هم ناسازگار بگذاری واسه من؛ اما چیکار باید کرد وقتی سرنوشت خیلی پر زورتر از من هست! رُز و همکلاسی‌هاش قرار به یه اردو برن، اتفاقاتی می‌افته که رُز از اونا جدا میشه و اسیر یه گرداب میشه. اون گرداب دروازه‌ای است به دنیای رازمینا...

ژانر : عاشقانه، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۱ دقیقه

مطالعه آنلاین دنیای رازمینا
نویسنده : رها گودرزی

ژانر: #عاشقانه #فانتزی

خلاصه :

هر آدمی یه قصه‌ای داره! نمی‌دونم این قصه راسته یا دروغ، نمی‌دونم افسانه است یا واقعیت؛ اما من میگم ذهن بشر به هر کجا سفر کنه؛ پس چیزی هست که حقیقت داشته باشه!

رُز

افسانه یا واقعیت دختری‌ست، دختر جان قصه‌ی من! می‌دونم گله می‌کنی و هرچه‌قدر هم تلخی کنی، هرچه‌قدر هم ناسازگار بگذاری واسه من؛ اما چیکار باید کرد وقتی سرنوشت خیلی پر زورتر از من هست! رُز و همکلاسی‌هاش قرار به یه اردو برن، اتفاقاتی می‌افته که رُز از اونا جدا میشه و اسیر یه گرداب میشه. اون گرداب دروازه‌ای است به دنیای رازمینا...

مقدمه:

چشم‌هایش شروع افسانه بود!

سرنوشت باز شده بود تکرار این افسانه‌ها!

با قلم اعجاب افسانه را تعبیر کن

***

استاد: به عقیده کیهان‌ شناسان، ‌احتمال وجود حیات در دیگر سیارات محدوده! منظومه شمسی بسیار ضعیف است؛ ‌زیرا عطارد و زهره بسیار سوزان و خفه‌کننده، مریخ سرد و مشتری و زحل در «آمونیک» و «متان» غوطه‌ورند؛ ‌ولی این نوع داوری‌ها درباره کرات منظومه شمسی نیز چندان منطقی نیست؛ ‌زیرا اگر خود را در یکی از این سیارات قرار دهیم، ‌درباره زمین می‌گوییم زمین از گاز کشنده ‌اکسیژن احاطه شده است و نمی‌توانیم بفهمیم که چه‌گونه ساختمان بدن انسان با اکسیژن سازگاری دارد.

به جسیکا گفتم:

-یعنی تو خونه هم این‌قدر کتابی حرف می‌زنه؟ مثلا میگه چنانچه غذای امروز را دوست نداشتید فردا غذای دیگری درست خواهم کرد!

زدیم زیر خنده که استاد گفت:

-خانوم فرد شما نظری ندارید؟

نیشم بسته شد. یکم فکر کردم و روایتی که خونده بودم و گفتم:

-در کتاب‌ توحید و حصال روایتی هست از جابر بن یزید که از امام باقر (ع) در مورد آیه 15 سوره "ق" پرسید. امام فرمود: ای جابر آیا فکر می‌کنی که خدا فقط این عالم واحد، کره زمین را خلق کرده و آیا فکر می‌کنی که خدا به جز شما بشری نیافرید؟ به خدا قسم که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفرید که تو آخرینشان هستی و اینان نیز آدم هستن!

بچه‌ها هرکی یه چیزی می‌گفتن. یکی می‌گفت امام باقر کیه، یکی دیگه می‌گفت روایت همون قصه‌اس الکیه! استاد دستش رو به معنی سکوت بالا آورد. بچه‌ها ساکت شدن.

استاد:امام باقر پنجمین امام مسلموناست و در زمان خودشون دانشمند بودن!

یکی از دخترای اخر کلاس گفت:

-یعنی می‌خواین بگین جز ما کسای دیگه‌ای هم هستن؟

برگشتم گفتم:

-صد در صد!

گفت:

-برو بابا با اون لنزت!

استاد: صد در صد نمیشه گفت! اگه هم وجود داشته باشه ما هنوز آگاه نشدیم به وجودشون!

گفتم:

-آدمی رسد به جایی که به جز خدا نبیند!

استاد با لبخند حرفم رو تایید کرد و خسته نباشید گفت. از کلاس بیرون رفت، هرکی از کنارم رد میشد اول با تعجب نگام می‌کرد و بعد یا با بغل دستیش پچ پچ می‌کرد یا پوزخند میزد بهم، از بچگی عادت داشتم به این رفتارا! به‌خاطر رنگ چشمم بود؛ قبلا مامانم می‌گفت دختر یه لنز بذار تو چشمت این‌قدر بهت گیر ندن؛ ولی من جوابش رو می‌دادم وقتی خدا به آدم یه زیبایی میده اون رو نباید قایم کرد! مخصوصا چشمای بنفش یاسی من! در این حد اعتماد بنفسم بالاس، بله همین که کاذب نیست مهمه و من الله توفیق!

جسیکا: اصلا گیرم لنز گذاشته باشی، باید این‌جور نگاهت کنن!

- خودتم دست کمی از اینا نداشتیا! تا دستت رو نکردی تو چشمم باورت که نشد.

خندید و گفت:

-حق داریم خب! کی چشماش بنفشه آخه جز تو؟

-الیزابت تیلور!

زبونم رو واسش درآوردم که گفت:

-خیلی چشمت تو دیده، از رنگش بگذریم موهات که مشکیه، رنگتم که پریده مثل گچ، دیگه بدتر!

-همینه که هست!

دستم رو گرفت از کلاس اومدیم بیرون و گفت:

-تازه ساعت یازده و نیمه، کجا بریم؟

-من که جایی رو بلد نیستم.

-منم!

یهو یکی از پشت سرمون بلند گفت:

-ولی من بلدم!

برگشتیم دختره یه لبخند خبیثانه زد و گفت:

-سلام.

جوابش رو دادیم که گفت:

-ماریا هستم.

سوالی نگاهش کردیم، گفت:

-چیه؟ خب می‌خوام ببرمتون یه جای خوب، بده یه آدم خیر پیدا شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:ما رو از کجا می‌شناسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول که همکلاسیتونم مثلا! دوم کیه تنها دختر چشم بنفش دانشگاه که هیچ دنیا رو نشناسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من همیشه از کسی که تعریفم رو کنه خوشم میاد، آیا اشتباه می‌کنم؟ به‌خاطر همین گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه کجا می‌بریمون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا چپ چپ نگاهم کرد و ماریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر بد نکن جسیکا! یه جا می‌برمتون با تفریحات سالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاکسی گرفتیم و ماریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پارک درای تورتوگز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش رو کرد سمت من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شنیدم ایرانی هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازتون بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد اومدی فلوریدا اونم تالاهاسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از بچگی کانادا بودم، دانشگاه هم به‌خاطر این‌که پیش خاله‌م باشم اومدم این‌جا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره مادرم فوت شدن و پدرم کاناداست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رحمتش کنه عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به‌ خدا ناراحت میشم! منم تو محفل گرم‌تون راه بدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا:خب تو بگو از کجا اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون خیلی کنجکاو هستی میگم، من از میامی اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی از ارضا کردن کنجکاویم! منم از وقتی که چشمام رو باز کردم تو ایالت آفتابی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم. پارک خیلی قشنگی بود. به ماریا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داره ازت خوشم میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی از من می‌تونه خوشش نیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بستنی خریدیم و همین‌جور که قدم می‌زدیم ماریا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا چشمای خودته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:نه چشمای توئه! اصلا هم قابلت رو نداره ها! تو رو خدا بیا دست کن تو چشمش ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تاشون رو چپ چپ نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کمر بستی به کور کردنم، من می‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدن و اگه اجازه بدن به خوردن بستنی برسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:به نظرتون آدم فضایی وجود داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا: چه وجود داشته باشه چه نه، به چه درد ما می‌خوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که میگم وجود داره! امام صادق (ع) میگه: به غیر از این زمین ما، زمینی نورانی وجود داره که در اون مردمی هستند که خدا را بندگی می‌کنن و پشت سر این خورشید ما چهل خورشید دیگه وجود داره که مخلوقات زیادی در آن زندگی می‌کنن و غیر از این ماه ما چهل ماه دیگه هست که مخلوقاتی در بینشون زندگی می‌کنن که ممکنه اطلاع نداشته باشن که مخلوقاتی به نام آدم در زمین وجود دارد یا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا: چه جالب، خیلی به این چیزا علاقه داری نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس قربون دستت، تحقیق فردا رو واسه ما هم بنویس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتم ازت خوشم میاد؛ ولی تا یه جاهایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا زد زیر خنده و ماریا دنبالم کرد. همین‌جور که می‌دوییدم برگشتم ببینم کجاست، حواسم به جلوم نبود و پام به سنگ خورد. پام رو بالا گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آی آی پام! مادر کجایی ببینی دارن دختر خوشگل و سالمت رو مثل خودشون ناقص و افلیج می‌کنن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدن. امروز به خوبی و خوشی گذشت، برگشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا زوم شده بود تو لپ تاپش و زیر لب غر میزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا به من چه کرم چاله فضایی چه کوفتیه؟ چه اشتباهی کردم اومدم زمین شناسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میگی با خودت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی! این کرم چاله فضایی چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فضا قابل خم شدنه! می‌فهمی یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کاغذ A4 برداشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کن این سر کاغذ زمین و اون سرش مثلا مریخه، فاصله‌شون زیاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ رو تا کردم، دو سرش رو چسبوندم به هم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما حالا فاصله‌ای بین‌شون نیست و کاغذ حکم فضا رو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا کرم چاله‌ها دروازه‌ای هستن واسه جابه‌جایی با قابلیت خم شدن فضا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عجب جلل خالق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب دیگه وقتم رو نگیر، می‌خوام تحقیق بنویسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونستی خیلی پررویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نوزده سال صبر کردم تو بیای بهم بگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالشت پرت کرد تو صورتم، منم بالشتم رو برداشتم رفتم کنارش و دو بار زدم توی سرش! والا اسلام میگه به ناحق یکی زد دوتا بزن، نه یکی! همین‌جور هم رو می‌زدیم خاله‌ام صدامون زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رُز، جسیکا بیاین شام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آشپزخونه رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:خاله جان چرا زحمت کشیدین؟ من می‌رفتم، نمی‌خواست شام درست کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم این چه حرفیه؟ بیا بشین ماکارانی درست کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم می‌خوردیم که گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخور بخور کرمای مریض بدحال بخور! جسیکا جونم یکم جون بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَی زهرمار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و خاله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دخترم رو اذیت نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا همسایه‌مون بود. از وقتی دانشگاه قبول شده با خانواده‌اش اومده تالاهاسی، دختر خوشگلی بود. چشم آبی مو بور، یه دختر کاملا غربی! این‌جا چشم مشکی یا قهوه‌ای ببینی عجیبه! خیلی کم چشم قهوه‌ای هست، همه آبی یا سبز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام خوردیم. جسیکا رفت و منم تحقیقم رو کامل کردم و خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرکلاس آقای اسمیت (smith) تحقیقا رو گرفت و کامل کرم چاله‌های فضایی رو درس داد. واسه من همیشه این‌جور مسائل جالب بوده و هست. آقای اسمیت چند مکان رو گفت که ممکنه دروازه کرم چاله فضایی باشن، یکی از پسرا پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-استاد مثلث برمودا کرم چاله فضایی ممکن نیست باشه؛ چون هر هواپیما و کشتی که تو خودش کشیده نابود شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای اسمیت:اگه نابود شده بودن باید باقی مونده‌هاشون تو دریا پیدا میشد! این‌طور نیست جک؟ البته همه‌ی اینا در حد گمانِ و صد در صد نمیشه گفت! سرعت در کرم چاله‌ها از سرعت نور خیلی بیشتر که ممکنه باعث شه هرچیز یا هرکس وارد اون شه نتونه تحمل کنه و پودر بشه؛ شاید هم این‌طور نباشه! با قاطعیت نمیشه چیزی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس تموم شد و روزها همین طور می‌گذشت و من درگیر درس و دانشگاه بودم. درست سه هفته بعد اون روز وقتی از خواب بلند شدم حس خوبی داشتم و... دیدین یه روز انگار می‌خواد یه اتفاق خوب بیفته از قبل انگار بهت الهام میشه و شور و شوق داری؟ منم همین حس رو دارم! نکنه یهو هیچ اتفاقی نیوفته و ضایع بشم؟ شونه‌هام رو بالا انداختم. آماده شدم، پیش به سوی دانشگاه و خبرای خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خونه که اومدم بیرون هم‌زمان با من جسیکا هم بیرون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:سلام دوست من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام جسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده خوش‌حالی؟ خواستگار واسه‌ت اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو لاتاری برنده شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها فهمیدم، دیوونه شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کم حرف بزن بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گرفتم و کشیدم. تو محوطه‌ی دانشگاه اقای جانسون رئیس دانشگاه وایساده بود، دانشجوها دورش جمع شده بودن. نزدیک رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای جانسون:همه شما دانشجو زمین شناسی هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضیا می‌گفتن اره، بعضیا می‌گفتن نه! گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لطفا فقط دانشجوهای رشته زمین شناسی بمونن؛ بقیه می‌تونن برن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعیت کمتر شد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قرار به یه اردو عملی برین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه دست زدن و سوت کشیدن، منم جیغ می‌زدم و ایول ایول می‌گفتم. یهو همه ساکت شدن و صدای ایول من فقط میومد؛ همه سرها برگشت طرفم و یه لبخند احمقانه زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای جانسون:جایی که قرار هست برین مجهزه! نمی‌خواد رخت خواب و این‌جور وسایلای اضافی بردارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از بچه‌ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا قراره بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوبا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو اقای لامبر استاد زمین شناسی فیزیکی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدی؟ دیدی خوش‌حال بودم؟ مطمئن بودم یه اتفاق خوب قراره بیفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای جانسون:دانشجوهای عزیز تا سه روز دیگه آماده بشین برای رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:حالا من چی بپوشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لباس عروس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوفت جدی میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثل همیشه دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی بیاریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که خوراکی میارم تو وسایل حیاتی بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رژ و خط چشم، ترقه و از همه مهم‌تر لواشکایی که مامانت درست کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کدوم بدبخت رو می‌خوای بترکونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جیسکای بدبخت رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به تو هم میگن دوست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه میگن یار، همدم، رفیق، شریک جرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و سرکلاس رفتیم. ماریا اومد پیش‌مون و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای داریم می‌ریم کوبا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از پسرا که اسمش ادوارد بود به خودش و دوستاش اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونم با ما چه شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا دستش رو گذاشت زیر چونه‌اش و با احساس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم زیر دستش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَی این اداها چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و ماریا می‌خندیدم از دست جسیکا که استاد وارد کلاس شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه روز مثل برق و باد گذشت. همین‌جور که آماده می‌شدم خاله می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی مواظب خودت باشیا، گم نشی یه وقت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلایی سرت نیاد! من جواب بابات رو چی بدم؟ حواست به خودت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رسیدی بهم خبر بدیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی برمی‌گردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اصلا گوش میدی من چی میگم؟ میگم کی برمی‌گردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آها هفته دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نچ نچ کرد. از اتاق بیرون رفت، شلوار ارتشی پوشیده بودم. لباس دکمه‌دار ساده یشمی که مدلش یکم گشاد بود، کفش کرمی بنددار ورزشی، کوله پشتی‌ام رو هم برداشتم. توی آینه قدی از بالا تا پایین به خودم نگاه کردم. موهام مصری تا بالای گردنم بود، خط چشم و رژم زده بودم. یه بـ ـوسـ واسه خودم فرستادم و از اتاق بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به فارسی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی دوست دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه‌ام رو بوسید و بغلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب من دیگه برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو عزیزم خدا به همراهت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دم در همراهیم کرد. جسیکا با تاکسی منتظرم بود، یه سوت زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِی خانوم کجا کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشوه اومدم و روم رو اون‌ور کردم. خندیدم و رفتم سوار تاکسی شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اووو جسی رو ببین چه کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا سلفی بگیریم تا له نشدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم رو در آوردم و تا رسیدیم دانشگاه چندتا عکس گرفتیم. جسیکا عکسا رو گذاشت اینستاگرام. از تاکسی پیاده شدیم، ورودی دانشگاه خیلی شلوغ بود و دوتا اتوبوس وایساده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدو بریم تا همه جاها رو نگرفتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرایه تاکسی رو دادم و پیاده شدیم. همه بچه‌ها وایساده بودن کنار اتوبوسا! ماریا ما رو دید، دست تکون داد تا پیشش بریم. کنارش رفتیم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام چه‌طورین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبیم تو چه‌طوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا با دست به دخترای افاده‌ای و پسرای جنتلمن کنار ماریا اشاره کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا پرید وسط حرفش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوستامن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌د‌ونستیم دوستاش هستن، بیشتر توی دانشگاه با همینا بود. جو یکم سنگین شده بود. گوشیم رو در آوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من به فارسی حرف میزنم شما هم تکرار کنین. فیلم می‌گیرم بذاریم اینستا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موافق بودن. دوربین رو تنظیم کردم تا همه بیفتن و به فارسی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لهجه‌های خیلی ضایع تکرار کردن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قراره بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه: قِرارِ بِرَیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوبا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌جا تونستن راحت بگن؛ چون اسم بود دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوش‌حالیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه:خییلی خوش‌حالیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون اولین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه: چون اوّلین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اردوی عملی ماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه:اردو عملّیه ماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم، کپشن هم نوشتم و سند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد:وای نفسم گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ویلیام:باحال بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوفی:حالا چی گفتیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گفتیم امروز قرار بریم کوبا، خیلی خوش‌حالیم؛ چون اولین اردوی عملی ماست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:خوشم اومد جالب بود. فیلم رو بفرست واسه‌م، منم می‌خوام بذارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه گفتن واسه ما هم بفرست؛ واسه همه فرستادم. اعلام کردن سوار اتوبوس شیم. وقت حرکت بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم فرودگاه و کارای پرواز و انجام دادیم. بعد از نیم ساعت معطل شدن شماره پرواز رو اعلام کردن. سوار هواپیما شدیم، شماره صندلی من پیش یه پسر بود. جسیکا شماره صندلیش دو ردیف جلوتر از صندلی من بود و با پسره صحبت کرد و راضی شد جاهاشون رو عوض کنن. نشستیم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای نمی‌دونی چه‌قدر خوش‌حالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه‌قدر خوش‌حالی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی زیاد! وای بریم اون‌جا، خیلی از سنگا رو از نزدیک ببینیم، کلی خوش بگذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه عادت بد داشتم، توی ماشین یا هواپیما می‌نشستم بیش از حد خوابم می‌گرفت. اصلا حس حرف زدن نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چته؟ تو که خیلی خوش‌حال بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوابم گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌خوای بخوابی؟ من حوصلم سر میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از پسرا که تو ردیف صندلی ما بود بلند که همه بشنون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وصیت‌تون رو همین الان بگین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه نمی‌دونین مثلث برمودا دقیقا همین بغل دستمونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خندیدیم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا بخندین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:وای فکر کن، چه ترسناک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای چه‌قدر وای وای می‌کنی !بگیر بخواب چیزی نمیشه، مثلث برمودا کجا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهماندار داشت نکات ایمنی رو می‌گفت. چشمام رو بستم و به خواب رفتم. با صدای جسیکا بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خرس، چه‌قدر می‌خوابی؟ بلند شو رسیدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این‌که بیدار بودم نه حرفی زدم و نه چشمام رو باز کردم. هنوز ویندوزم بالا نیومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا با حرص مشت زد تو بازوم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا همسفر خوبی نیستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو باز کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه اگه گذاشتی بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک ساعت و نیم هست که خوابیدی، الانم رسیدیم؛ وگرنه عمرا توئه خرس رو بیدار می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایش گفتم، بلند شدم و بعد از برداشتن کیف‌مون از هواپیما اومدیم بیرون. مسیر فرودگاه رو طی کردیم. ورودی فرودگاه اتوبوس دوطبقه وایساده بود، استادا رفتن طرف اتوبوس ما هم مثل جوجه دنبالشون رفتیم. دور و اطراف رو نگاه می‌کردم، از همین اول مشخصه که جای قشنگیه! طبق گفته استاد اول می‌رفتیم هتل استراحت کنیم، بعد ساعت سه عصر حرکت کنیم طرف یه کوه که اسم عجیب غریب داشت. رسیدیم هتل؛ چون تعداد زیاد بود هر اتاق پنج نفره بود. تا کلید اتاق رو گرفتیم من به سرعت رفتم تو روی یکی از تختا پهن شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:نگو باز می‌خوای بخوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونی خستمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش گرد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره فکر کنم یکی تو خواب ازم کار کشیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص کیفش رو گذاشت زمین وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حیف که خودم می‌خوام بخوابم؛ وگرنه عمرا می‌ذاشتم تو بخوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. با همون لباسا باز خوابیدم و نفهمیدم کی هم اتاقی ماست! این دفعه با صدای پچ پچ از خواب بیدار شدم. گوشم رو تیز کردم، صدای همون دختره افاده‌ای بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوفی نمی‌دونم باید چی‌کار کنم. دارم می‌بینم ادوارد داره ازش خوشش میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوفی:از کجا می‌دونی؟ شاید این‌جور که فکر می‌کنی نباشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی‌دونم؛ ولی اون خیلی خاصه! ما که دختریم خوشمون میاد از قیافه‌اش، پسرا که دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی هم خاص نیست! چشماش فقط بنفشه، اونم از کجا معلوم نرفته باشه لنز کاشته باشه؟! جدی میگم ممکنه با این همه عملای جور واجور که اومده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه طرف از تعریفی که ازم شده بود ذوق می‌کردم طرف دیگه از حرفی که سوفی زده بود حرص می‌خوردم. اولا هم‌چین عملی فقط مخصوص چشمای قهوه‌ای هست که می‌تونه آبی بشه. کسی به‌خاطر ریسکای این عمل حاضر نشده انجام بده، دقیقا همین حرف من رو دختر افاده‌ایه به سوفی زد. تو دلم کلی واسه‌ش لایک و ایول فرستادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوفی:اصلا تو درست میگی؛ اما سارا تو خودت خیلی خوشگلی! این‌قدر خودت رو دست کم نگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن واسه هم تعارف تیکه پاره می‌کردن. دیگه وقتش بود بیدار شم، اول دست کشیدم روی چشم و بعد یکم سر و صدا ایجاد کردم. صدای جسی زدم، بعد مثلا تازه فهمیدم اون دوتا هم هستن و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ سلام! شما هم اتاقی ما هستین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا وارد اتاق شد و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا شما که هنوز آماده نشدین! بلند شید باید ربع ساعت دیگه همه تو لابی باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکارو از خواب بیدار کردم. خودم اماده بودم. نه رژم پاک شده بود و نه خط چشمم، لباسم هم که عوض نکرده بودم. جسیکا موهاش رو دم اسبی بست و رژگونه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی رفتیم توی لابی. استاد حاضر بود، همه رو چک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی به اون‌جا رسیدیم از هم جدا نشین و از هر مکانی که می‌ریم باید گزارش بنویسین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم به سمت خروجی هتل حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:رُز گزارش رو تو بنویس باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرکی واسه خودش می‌نویسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه بار من یه بار تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راجع بهش فکر می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم زنگ خورد و جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله:نگفتم رسیدی خبر بده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام، من می‌دونم تا تو بخوای بیای من دق می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواب بودم خاله جونم، یه دو ساعتی هست رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونم عزیزم؛ فقط نگران بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباش خاله جونم به قول معروف بادمجون بم آفت نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشکل این‌جاست که معلوم نیس تو بادمجون کجایی! ایرانی هستی، کانادا به دنیا اومدی و فلوریدا زندگی می‌کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدیم و بعد از هشدارای خاله که حرفایی مثل مواظب باش و...بود قطع کردم. خاله‌م رو خیلی دوست داشتم. اونم مثل من تنها بود. قضیه برمی‌گرده به هشت سال پیش؛ تولد خاله بود و بابا مثل همیشه به‌خاطر کار کانادا مونده بود؛ اما من و مامان اومده بودیم تالاهاسی پیش خاله. قرار بود من خاله رو سرگرم کنم تا مامان و شوهر خاله‌م برن کافی شاپی رو که کرایه کرده بودن به افتخار خاله تزیین کنن؛ اما هیچ‌وقت اون کافی شاپ اون شب تزیین نشد و من هرچی خاله رو سرگرم کردم خبری از مامان و شوهرخاله‌م نشد؛ اما بعد ساعت ها انتظار خبر تصادفشون رسید. با یادآوری اون زمان غصه‌ام گرفت و یادم افتاد پس فردا تولد خاله است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا که به عادت من آشنا بود فکر می‌کرد ساکت شدن و تو فکر رفتنم به‌خاطر نشستن تو اتوبوسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مقصد رسیدیم، یه جای خیلی سر سبز و یه مسیر سنگ ریزه. استاد گفت باید تا بالا راه بریم و ماشین نمی‌تونه بره. راه افتادیم، ادوارد اومد کنارم. پسر جذابی بود؛ ولی من خوشم نمی اومد ازش؛ چون احساس شاخ بودن زیاد می‌کرد؛ اما به جاش جسیکا ازش خوشش می‌اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربینش رو آورد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی‌خواین ازتون عکس بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اگه هم خواستیم بعد دست جمعی عکس می‌گیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:اره خودتونم تو عکس باشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاه جسیکا کردم و دیدم سارا داره چپ چپ نگای خودم می‌کنه. حالا کی چپ چپ سارا رو می‌کرد؟ تا این زنجیره چرخشی کامل بشه خدا داند! از فکرم خنده‌م گرفت، ادوارد دید محلش نمی‌ذاریم ببخشید گفت و کنار دوستاش رفت. بعد راه‌پیمایی خسته کننده رسیدیم به مکان مورد نظر؛ بعضی از بچه‌ها رفتن کنار چشمه، بعضیا مشغول عکس گرفتن شدن و من و جسیکا هم مشغول خوردن شدیم. بعد از ده دقیقه دیدن اطراف استاد شروع کرد توضیح دادن که این سنگا اسمشون چیه، رنگ خاکه دارن ندارن، اگه دارن چه رنگیه و... همراه توضیحات استاد بعضیا نکات رو یاد داشت می‌کردن. یکی از همین بعضیا جسیکا بود. قرار شد اولین گزارش رو اون بنویسه. بعد از تموم شدن حرفای استاد ادوارد دوربین رو روی سه پایه گذاشت و روی تایمر تنظیم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زود باشین الان می‌گیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع جسیکا چیپس رفت تو گلوش، حالا اون سرفه و منم محکم توی کمرش می‌زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماریا:اگه در اثر خفگی نمیره در اثر شکستگی کمر می‌میره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا بهتر شد و یهو ادوارد زد زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی بیاین ببینین چه عکسی شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم نگاه کردیم و اسکار مضحک‌ترین عکس تعلق گرفت به عکس ما! تو عکس جسیکا دولا شده بود صورتشم قرمز منم دستم تو هوا آماده فرود رو کمر جسیکا! بعد همه سرا هم سمت ما، زدیم زیر خنده باحال شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:چه عکس هنری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ناموس عکس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدیم، استاد اعلام کرد باید برگردیم. دوباره راه‌پیمایی خسته کننده و مسیر هتل، شام رو توی رستوران هتل خوردیم و با حالتی هم‌چون زامبی هرکی روانه اتاقش شد. لباسام رو عوض کردم، همه افتادیم رو تختا و بیهوش شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زود از خواب بیدار شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:وای من خوابم میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالشت رو پرت کرد روی زمین و با غرغر بلند شد. سارا و سوفی داشتن آرایش می‌کردن، منم شکمم اِرور می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من گشنمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار الان اماده میشم بریم رستوران هتل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده شدیم و به رستوران رفتیم. همه جمع بودن، سلام کردیم، غذا گرفتیم و نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:کارامل می‌خوام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بردار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دیگه روم نمیشه تو بهم بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بردار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی حتما باید از من می‌گرفت؛ وگرنه به جسمش نمی‌نشست. بعد از خوردن صبحونه حرکت کردیم تا شب درگیر مکانایی بودیم که می‌رفتیم. ساعت هشت شب بود که استادان گرامی آتیش روشن کردن و همه دور آتیش نشستیم. هرکی با دوستاش صحبت می‌کرد که سارا پیشنهاد داد آواز بخونیم. خودش صداش خیلی قشنگ بود. امروز صبح تو حمام زده بود زیر آواز و ما هم بیشتر تو خواب غرق شده بودیم. همه قبول کردن، اول خودش شروع کرد و نگاه ادوارد می‌کرد و می‌خوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسیکا:من چی بخونم تا ادوارد خوشش بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هرچی بخونی خوشش نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرض! تو اصلا صدای من رو شنیدی، از کجا معلوم؟ شاید از صدای سارا هم قشنگ‌تر باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همه شما خواننده، صداهای زشت دیگه هم که می‌شنوین صدای منه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه هم خوندن بیشتریا صداشون عادی بود، بعضیا هم با این‌که زشت بود؛ اما خوندن مثلا همین ادوارد! میگم شاخه باورتون نمیشه! نوبت جسیکا شد اهنگ Imany,Don't be so shy خوند، خوب خوند، توی ذوقش نمی‌زنم از بس من دختر خوبیم! واسه‌ش دست زدن نوبت من شد. اخرین نفر بودم تا دهنم رو باز کردم بخونم گوشیم زنگ خورد. ببخشید گفتم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جسیکا بود، تعجب کردم به من زنگ زده. شاید گوشی جسیکا خاموش شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با جسیکا کار دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار دست پاچه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیزم با خودت کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چجوری بگم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راحت باشین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می‌دونی خاله‌ت حالش بد شد الان بیمارستانیم؛ اما اصلا نگران نباش الان خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی! یعنی چی؟ الان خوبه؟ گوشی رو بهش بدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان نمی‌تونه صحبت کنه. کسی رو نداره جز تو؛ وگرنه زنگ نمی‌زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا بگین حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره عزیزم خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من با اولین پرواز برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست حرف بزنه که قطع کردم. خیلی نگران بودم، همیشه به تولدش که نزدیک میشد حالش بد میشد و سابقه تشنج هم داشت. خودم رو لعنت کردم. نباید تنهاش می‌ذاشتم. اشکم در اومده بود، دوییدم رفتم سمت استاد باهاش صحبت کردم و اجازه داد برم؛ اما تاکید کرد رسیدم حتما خبر بدم. کیفم رو برداشتم که جسیکا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جسیکا خاله‌م...باید برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاله چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی‌دونم باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفتمش تو بغلم و خداحافظی کردم. استاد به راننده اتوبوس گفت من رو تا جاده برسونه و برگرده. تشکر کردم و سوار شدم. ده دقیقه تا رسیدن به جاده طول کشید، تا رسیدیم از اتوبوس پیاده شدم. واسه اولین ماشین دستم رو دراز کردم. سوار شدم و التماسش می‌کردم تند بره. رسیدم هتل و وسایلم رو برداشتم و رفتم فرودگاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم اولین پرواز به تالاهاسی می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس می‌زدم؛ متوجه حالم شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی عجله دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولین پروازمون به تالاهاسی یک ساعت دیگه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه از بالا تا پایین بهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما فقط یه صندلی خالی داریم اونم قسمت درجه اول هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکال نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارای پرواز رو انجام دادم. تا یک ساعت صلوات می‌فرستادم تا حال خاله‌م خوب باشه. این‌قدر که به خاله‌م وابسته بودم به بابام نبودم. بابا همیشه فکر کار بود نه من! شماره پرواز رو اعلام کردن، پرواز کردم طرف هواپیما، می‌خواستم هرچی زودتر برم پیش خاله‌م. از راه رو قسمت درجه سه و دو رد شدم تا به شماره صندلیم تو قسمت درجه یک برسم. خیلی مسافر کم بود؛ شاید پنجاه نفر بود. روی صندلی نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهماندار نکات ایمنی و گفت بعد از ربع ساعت هواپیما از رو زمین بلند شد. خیلی نگران بودم و دلم شور میزد. به خودم می‌گفتم چیزی نیست و خاله حالش خوبه! گوشیم رو روی حالت پرواز گذاشتم بازی minion Rush رو باز کردم تا سرگرم شم. چهل و پنج دقیقه گذشته بود و چهل و پنج دقیقه دیگه مونده بود تا برسیم. گوشیم رو خاموش کردم و گذاشتم توی جیبم، یهو هواپیما شروع کرد به لرزیدن و همه جیغ می‌زدن! منم شوکه شده بودم، اصلا صدام در نمی‌اومد. مهماندار اعلام کرد چیزی نیست هواپیما اسیر چاه هوایی شده و الان همه چی درست میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه هواپیما دیگه نلرزید . همه نفس راحت کشیدن. باز شروع کرد لرزیدن. چشمام رو بسته بودم و دسته صندلی رو فشار می‌دادم. این دفعه تا اروم شدن و نلرزیدن بیشتر از دفعه قبل طول کشید. مهماندار به همه آب داد. یه نفس بطری آب رو سر کشیدم. دستام یخ کرده بود، انگار دیگه خبری نبود یه نفس راحت کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ترسیده بودم. چشمام رو بستم، نفس عمیق کشیدم. یهو انگار یه چیزی هواپیما رو می‌کشید سمت خودش، هواپیما کاملا عمودی شد ومهماندارا لیز خوردن. یکیش سرش محکم خورد به کنار صندلی و بیهوش شد. خیلی صحنه بدی بود؛ همه جیغ می‌زدن. جیغ زدم، هواپیما تکونای شدید می‌خورد، کنار پنجره نشسته بودم که سرم خورد به شیشه و از اتفاقای اطراف بی‌خبر شدم. انگار کامیون از روم رد شده بود. به سختی چشمام رو باز کردم. همه چی رو وارونه می‌دیدم. به سقف هواپیما آویزون بودم؟ نه هواپیما برعکس شده بود. اطراف رو نگاه کردم. همه جا تاریک بود؛ فقط کنار اتاق خلبان جرقه میزد. چشمام به تاریکی عادت کرد. کناری‌هام رو نگاه کردم که زخمی و بیهوش بودن. بیشتریا از صندلیاشون افتاده بود پایین؛ نکنه مردن؟ از این فکرم از ترس جیغ زدم وکمربندم رو باز کردم و افتادم روی سقف. صدای بلندی تو سکوت بلند شدو هواپیما تکون خورد، انگار داشت لیز می‌خورد. سرجام بدون هیچ حرکتی نشستم. هواپیما سقوط کرده بود؛ برعکس شده بود. خدا می‌دونه تو چه وضعیتی بودیم و هواپیما از کجا داشت لیز می‌خورد! دختری که کنارم افتاده بود و دهنش پر از خون بود رو تکون دادم. نمی‌دونم زنده بود یا نه! چشماش رو باز نکرد؛ خیلی ترسیده بودم، می‌ترسیدم بلندشم و هواپیما باز حرکت کنه. آروم بلند شدم. می‌خواستم از هواپیما برم بیرون، آروم آروم قدم برداشتمو نزدیک در هواپیما بودم، هواپیما با سرعت کشیده شد و خودم رو چسبوندم به دستگیره در هواپیما، هرکاری می‌کردم باز نمیشد. ترسیده بودم، عرق سرد روی همه جام نشسته بود اخرین زورم رو زدم و باز شد. خودم رو کشیدم بالا، از هواپیما پریدم بیرون و افتادم روی سنگ ریزه‌ها! همه جا خیلی تاریک بود؛ فقط یکم روشنایی مسیر سنگ ریزه رو مشخص می‌کرد. برگشتم ببینم هواپیما رو چی کشیده میشد، هنوزم داشت کشیده میشد. رسید به دم هواپیما یهو از جلوم غیب شد. حتما از کوه افتاده پایین، اون قسمتی که هواپیما لیز خورده بود این‌قدر تاریک بود که هیچی دیده نمیشد؛ حتی صدای برخوردش با جایی هم شنیده نشد. خودم رو جلو کشیدم ببینم کجا رفت اون هواپیما به اون بزرگی! زیر دستم خالی شد، بیشتر دقت کردم و جیغ کشیدم. پرتگاه بود! از ترس می‌لرزیدم، خودم رو کشیدم عقب. اگه من می‌افتادم تو پرتگاه چی؟ خدا رو شکر کردم! دورم رو نگاه کردم. اون‌طرف مسیر سنگ ریزه هم بیش از حد تاریک بود. ترسیدم باز پرتگاه باشه که حدسم درست در اومد و دو طرف پرتگاه بود. به گریه افتاده بودم، می‌خواستم از این‌جا برم گوشیم رو از جیب شلوارم بیرون کشیدم. ساعت دو نصفه شب بود، چراغ قوه رو روشن کردم. می‌ترسیدم باز جلوم پرتگاه باشه. یواش یواش قدم برمی‌داشتم. نمی‌دونم من حالم بد بود که فکر می‌کردم هوا خفه است یا واقعا هوا این‌جور بود. ده دقیقه بود این مسیر سنگ ریزه رو می‌رفتم که رسیدم به کوه سنگی که وسطش به شکل حلال بود. انگار جای در بود، اما دری نبود و یه نور خیلی ضعیف ازش بیرون می‌اومد. من که نمی‌دونستم هواپیما کجا سقوط کرده به امید آبادی رفتم داخل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب اطرافم رو نگاه کردم. نه به اون مسیر سنگ ریزه نه به این فضای سر سبز، عطر چمن همه جا رو پر کرده بود. باید زنگ می‌زدم به یکی. من شهامت و جرات تنها موندن تو جنگل رو نداشتم. نمی‌دوستم کجام، باید زنگ می‌زدم به جسیکا، باید زود از این‌جا نجات پیدا می‌کردم و می‌رفتم پیش خاله‌م. باید هزاران بار خدا رو شکر می‌کردم واسه زنده بودنم. قفل گوشیم رو باز کردم، آنتن نبود. خدایا چیکار کنم؟ چراغ قوه گوشیم رو خاموش کردم. می‌ترسیدم جونور و حشره دورم جمع بشه. یه قدم جلو برداشتم، زیر پام خالی بود و افتادم. همین‌جور غلت می‌خوردم، دستم رو می‌کشیدم چیزی پیدا کنم و بگیرم. می‌ترسیدم باز دره باشه. صلوات فرستادم تا افتادم توی یه چشمه. قلبم تند تند میزد، می‌ترسیدم مار چیزی باشه توش! هیچ جارو نمی‌دیدم. خدایا پس اون یه ذره نور چی بود؟ نوری که فضا رو روشن کرده بود! بیش از حد از نور ماه کمتر بود؛ فقط می‌تونستی جلوی پات رو ببینی که من همونم ندیدم؛ وگرنه الان تو اب ننشسته بودم. حس می‌کردم ده تا چشم داره نگاهم می‌کنه. خدایا من چرا این‌قدر بدبختم؟ خیلی می‌ترسیدم. نه جایی رو می‌دیدم و نه صدایی می‌شنیدم، نه می‌تونستم از جام بلند شم. فکر می‌کردم هم کور شدم هم کر هم فلج! به غلط کردن افتاده بودم. توی همون هواپیما می‌مردم بهتر بود. لباسم خیس شده بود، سوز سرد می‌اومد. باید از اب می‌رفتم بیرون. کورمال کورمال چهار دست و پا توی اب راه می‌رفتم. خیلی یواش تا از اب بیرون برم خدا خدا می‌کردم خزنده‌ای، حشره‌ای پستانداری هیچی طرفم نیاد. تا دستم چمن رو حس کرد از اب خودم رو کشیدم بیرون و دراز کشیدم روی چمنا! تو دلم با خودم حرف می‌زدم تا ترسم کمتر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایا جنی نیاد روح نباشه اینجاها! من به اندازه کافی ترسیدم، به قول خاله خدایا اگه حیوونی جنی روحی بیاد سراغم خودت رو می‌سپارم به خودت! حالا وقته کل کل کردن با خداست؟ خجالت نمی‌کشی؟ خدایا تو رو خدا من رو از اینجا نجات بده! قول میدم برم با بابا آشتی کنم، قول میدم دیگه با بابا دعوا نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با خدا قول و قرار می‌ذاشتم که صدای شکستن شاخه رو شنیدم؛ بیشتر فیلم وحشتناکا با این تم شروع میشن. منم نه خواستم ببینم چیه نه نگاه کردم دو پا داشتم چهار تا هم قرض گرفتم جیغ کشان فرار کردم. دست خودم نبود فیلم ترسناک زیاد نگاه می‌کردم و نمی‌دونستم خودم یه روز به هم‌چین وضعی می‌افتم. همین‌جور که می‌دوییدم جایی هم نمی‌دیدم که یه اهو رو دیدم، باید فرار می‌کردا! حالا از شانس من وایساده بود. منم با اینکه ترمز زدم؛ ولی محکم خوردم به آهوِ بنده خدا بازم تکون نخورد. دست کشیدم روش و فکر کردم مجسمه‌اس دیدم نه، نازیش کردم و رفتم پشتش قایم شدم. یواش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهو جونم ببخشید خوردم بهت! جایی نریا، فکر کنم یه چیزی کرده دنبالم. فعلا همین‌جا بمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچین سرش رو برگردوند نگاهم کرد که قشنگ به چیز خوردن افتادم، بغلش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کنم امام رضا تو رو فرستاده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قرار نبود کمکم کنه. اگه جنی اومد، کسی اومد، پستاندار گوشت خواری اومد؛ ولی یه حس امنیت داشتم. وقتی جز خودم یه آهو هم بود و تنها نبودم، فکر نکنم چیزی دنبالم بود و من خیلی ترسو بازی در اوردم. اهو راه افتاد و منم به خودم گفتم جای بدی که نمیره، اگه فرار نکنه هرجا رفت میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو نباید فرار کنه؟ همین‌جور با خودم درگیر بودم چرا آهو فرار نکرد دیدم قدمای آهو یواش‌تر شد، به جلوم که دقت کردم دیدم یه زن با شنل بلند لباس سبز یه اعصای بلندم دستش بود وایساده. خیلی خوشگل بود، بهش نمی‌خورد جن باشه یا روح یا جادوگر تو قصه‌ها! حالا اگه هم بود دیگه من رفته بودم تو دهن شیر نمی‌تونستم فرار کنم. این‌قدر قلبم تند میزد که گفتم الان می‌افته جلوشون، اصلا معلوم نبود تو کدوم روستا گیر افتادم. آهو رفت پیش زنه، نگو اهلی بوده! آهو که حیوون اهلی جن یا روح نمیشه؟ رفتم جلو و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانوم! چه خوب شد یکی این موقع شب پیدا شد! وای نمی‌دونین چه‌قدر خوش‌حالم، داشتم از ترس می‌مردم! خدا شما رو رسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنِ اخم داشت کیلو کیلو! این موقع هم دست از تیکه‌هات برنمی‌داری. زنِ با یه زبون خیلی عجیب یه چیزی گفت که اصلا نفهمیدم؛ یعنی به زبون ژاپنی گفت زکی برو من جات هستم! گیج نگاهش کردم که دستش رو آورد بالا و منم ترسیدم گفتم الان خفه‌م می‌کنه که رفتم عقب. اخمش بیشتر شد و اومد جلو، اب دهنم رو قورت دادم، دستش رو گذاشت رو سرم؛ یعنی چی این‌کارش؟ حتما رسمشونه! خدایا من تو کدوم روستام؟ بهش که نمی‌خوره سرخ پوست باشه! می‌خوره؟ وای اینکه زبون من رو نمی‌فهمه چیکار کنم؟ فارسی حرف بزنم شاید فهمید. رُز دیوونه شدی؟ دیگه عمرا فارسی بفهمه یهو به زبون خودم، امریکایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کجا میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکم افتاد زمین، خب می‌مرد از اول با زبون من حرف بزنه و من رو قبض روح نکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من از کوبا میام هواپیمامون سقوط کرد و همه کسایی که توش بودن مردن؛ یعنی اگه هم زنده بودن هواپیما افتاد تو دره مردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوبا کجاست؟ زبونی که حرف می‌زنی مال همین کوباست؟ دره؟ این‌جا دره نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبونی که من حرف می‌زنم تو هم که حرف می‌زنی! بابا این‌جا هر دو قدمیش دره است، میگه دره نداره! اه گیر چه دیوونه‌ای افتادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبل کوه سنگی که در داشت یه مسیر سنگ ریزه هست، دو طرفش دره است! هواپیما ما اون‌جا سقوط کرد افتاد تو دره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون دره نیس فضاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فضا؟ فضای باز منظورته؟ ما بهش می‌گیم دره یا پرتگاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چرا حس می‌کردم دلش می‌خواد با اعصاش بزنه توی سرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمی‌دونم تو از کدوم سرزمین اومدی که از دروازه وارد شدی! زبونت رو هم تا حالا جایی نشنیده بودم، اگه نفهمم کی هستی یا خودت نگی مجازات میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید من گیج شدم. شما الان دارین به زبون من صحبت می‌کنی و میگی تا حالا نشنیدی زبون من رو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوری نگاهم می‌کرد انگار با دیوونه طرفه! دیوونه خودش بود! به‌خدا خودش کم داشت، نمی‌دونم چرا چشمام افتاد رو هم و بیهوش شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو باز کردم. نور زد توی چشمام، سریع چشمام رو بستم. صدای آبشار می‌اومد، چشمام رو باز کردم و با تعجب اطراف رو نگاه کردم. توی یه کلبه چوبی بودم. خبری از اون زن نبود، از کلبه رفتم بیرون، رو به روم آبشار خیلی قشنگ و ملایم بود. ارتفاع زیادی نداشت؛ واسه همین صحنه آرام بخشی و به وجود آورده بود. اطراف رو نگاه کردم. کلبه روی یه تپه ساخته شده بود و یه درخت با شکوفه های صورتی کنار کلبه بود. خیلی جای قشنگی بود. نمی‌تونم توصیف کنم! صدای زن از پشت سرم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیدار شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش، دوباره آهوش کنارش بود و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره خیلی ممنون که من رو آوردید خونه‌تون! نمی‌دونم چرا یهو از حال رفتم. ببخشید این‌جا تلفن چیزی نیست؟ باید به خانوادم خبر بدم؛ حتما تا الان نگران شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا تلفن نیست. بیا بریم داخل باید باهات صحبت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم داخل کلبه و نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.