پارت سی و یکم :

شب طبق معمول همیشه در حال شستن ظرف ها بودم و هر چند ثانیه یک بار به آلونک نگاهی می انداختم. این پنجره اگر می توانست حرف بزند تا به حال هزار بار از سر
دل سوزی از احساس من به میثم حرف می زد.
فکر کردم مثل دیشب که من این قدر خسته بودم که قید چایی را زدم او هم بدون خوردن چایی خوابیده باشد.
اما وقتی اسمم را شنیدم، دیدم که این گونه نیست و او به غیر از الکل به چایی هم اعتیاد دارد.
- برکه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Znarimani

    00

    رمان جذابی است

    ۱ هفته پیش
  • آمنه

    00

    سلام عالی بود انگارکه احساسش نصبت به برکه رو متوجه نشده امیدوارم این نوع محبت وهمکاری ترحم کردن بین مردم ما زیاد بشه

    ۲ هفته پیش
  • اسرا

    20

    برکه اگه پدرمادرش مشکل داشتن عزیزازصدتادوست پدرماد ربراش 🙏

    ۲ هفته پیش
  • ستاره

    00

    ازعزیزخوشمان اردبیلی تیکه های بامزه ای میندازه...

    ۲ هفته پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    😍

    ۲ هفته پیش
  • فاطمه زهرا

    20

    عزیز خیلی خوبه😂🥹

    ۲ هفته پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    خیلی

    ۲ هفته پیش
  • پرنیا

    10

    عزیزهم کم تیکه نمیندازه 😂😂😂😂👌

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.