گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت پنجاه و نهم :
خونسردی نگاهش هر کسی را میتوانست گول بزند تا حرفهایش را باور کنند. اما باربد به قدری دوره دیده بود که گول این نگاه را نخورد.
-چون امیرعلی تأکید کرده بود کسی نفهمه زن و شوهریم. میترسیدم آدرس درست بدم، کسی ذرهای بو ببره. نمیخواستم زندگی مستقلی که امیرعلی واسهم ساخته بود با لو رفتن این ماجرا خراب شده.
باربد با طعنه گفت:
-تو که میگفتی دوست داشتی زندگیت با امیرعلی تموم بش
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.