داتورا به قلم ساناز لرکی
پارت ششم :
رها دستانش را زیر میز مشت کرد تا کمی آرامشش را بازیابد و قبل از اینکه ارسلان برود و تیمارستان را روی سرشان خراب کند، گفت:
ـ بیتوجه نبودن ارسلان، لطفا عصبانی نشو.
ارسلان جا خورد. سعی کرد کمی خودش را جمع و جور کند. لبخندی زد و آرام گ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پرنیا
00یا خداااا من تپش قلب گرفتم خدا***کنه رها😣😫😣😫