پارت ششم :

رها دستانش را زیر میز مشت کرد تا کمی آرامشش را بازیابد و قبل از این­که ارسلان برود و تیمارستان را روی سر­شان خراب کند، گفت:

ـ بی­‌توجه­ نبودن ارسلان، لطفا عصبانی نشو.

ارسلان جا خورد. سعی کرد کمی خودش را جمع و جور کند. لبخندی زد و آرام گ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.