پارت بیست و هشتم :

از آن جا که طاها هم می خواست آزاد کار باشد، توجه و تمرکزم را روی کشتی های آزاد گذاشتیم.
با هر باخت کشتی گیر های ایرانی افسوس خوردیم و با هر برد آن ها خوشحال می شدیم و دور خانه می دویدیم. طوری که صدای همسایه ی طبقه دومی در آمد و ما مجبور شدیم کمی بی صداتر خوشحالی کنیم.
بعد از چند روز تعطیلی و تمام شدن مسابقات کشتی هب مدرسه رفتیم. در راه رو به طاها گفتم:
ـ خدا وکیلی از من باید به عنوا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.