اولویت اول به قلم سعیده براز
پارت بیست و هشتم :
از آن جا که طاها هم می خواست آزاد کار باشد، توجه و تمرکزم را روی کشتی های آزاد گذاشتیم.
با هر باخت کشتی گیر های ایرانی افسوس خوردیم و با هر برد آن ها خوشحال می شدیم و دور خانه می دویدیم. طوری که صدای همسایه ی طبقه دومی در آمد و ما مجبور شدیم کمی بی صداتر خوشحالی کنیم.
بعد از چند روز تعطیلی و تمام شدن مسابقات کشتی هب مدرسه رفتیم. در راه رو به طاها گفتم:
ـ خدا وکیلی از من باید به عنوا