خاطرات عزیز به قلم معصومه اسدی
پارت یازده :
برای یک تاکسی دست تکان دادم. دم شرکت گردن کشیدم تا ماشین یاشار را پیدا کنم اما نبود. با ناامیدی سوار آسانسور شدم و گوشی ام را که داشت زنگ میخورد جواب دادم. مادر بود.
-الو مامان.
- الو سلام مامان.
با بیحوصلگی گفتم:
- سلام ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا خانوم
00خیلی خوبهههه