پارت بیست و ششم :

در حالی که به بند کیفم دست می کشم، یک قدم به سمت مرد قوی هیکل و اخمو روبه رویم بر می دارم.
ـ به خدا مجبور شدم که اومدم اینجا، نخواستم برات داستان درست بشه. گفتم فاکتور ها رو آوردم امضا کنی.
امین نگاه سخت و جدی اش را به من دوخته است.
ـ قشنگ دردسر از سر و روت می باره.
با این حرفش چشمانم تا آخرین حد گشاد می شوند. مگر چه کار کرده بودم؟؟؟
با اینکه از این حرفش حسابی ناراحت شده بودم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عالی بود

    00

    عالی بود

    ۴ روز پیش
  • الی

    00

    خوب بود

    ۵ روز پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    ممنون الی

    ۵ روز پیش
  • الی

    00

    خوب بود

    ۵ روز پیش
  • Mah_3a

    00

    رمان جذابی

    ۷ روز پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    ممنون

    ۷ روز پیش
  • Mah_3a

    00

    رمان جذابی

    ۷ روز پیش
  • رقیه

    10

    خیلی خوبه نوشته ها واقعا قوی هستن

    ۲ هفته پیش
  • طاهره

    ۳۴ ساله 10

    خیلی قشنگه

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.