پارت بیست و دوم :

تقریبا وقتی به پایین کوه می رسیم، نایی برایم نمانده است و صورتم سوخته است اما پوست امین و طاها هیچ تغییری نکرده است.

امین در حالی که به زور لبخندش را کنترل کرده است به طاها می گوید:

ـ فکر کنم فردا شب مراسم به خودی خود بهم بخوره.

...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.