حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هفتاد و ششم
زمان ارسال : ۲۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
نمیدانم کی بود که به خانه رسیدم. مادرم با دیدنم نگران شد و پرسید:
ـ الهام حالت خوبه؟
بدون اینکه جوابش را بدهم رفتم توی اتاقم و گوشهای کز کردم و پاهایم را بغل زدم. نمیخواستم قبول کنم که زندگیام با مجید به همین راحتی تمام شده. نمی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
10امین امین 😔😔🙏😘