حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۲۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
***
چقدر احساس راحتی میکردم که مادرم حقیقت را فهمیده بود. از خوشحالیام به مجید زنگ زدم تا خبر را بگویم اما گوشیاش خاموش بود. به خانه که رسیدم سریع در را باز کردم و داخل رفتم. لباس عوض کردم و کمی به سر و وضع خانه رسیدم. دوباره با مجید تما ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zarnaz
۲۰ ساله 10دلم برای سوگل خیلی میسوزه حقش نبود از امین متنفرم 🤬😠ایشالله الهام و مجید اینطوری نباشن و تا آخر پای هم بمونن ❤️مرسی مرضیه جونم عالی بود مثل همیشه ❤️😍