لرد تاریکی به قلم حدیث افشارمهر
پارت نهم :
صدای ذوق زده ام را بلند کردم:
-دقیقا سایزمه.
-پس از الان به بعد مال تواِ.
لباس را به دست گرفتم و با یک تشکر از فروشنده از مغازه خارج شدم و به پیاده روی ام ادامه دادم.
ما بین راه نگاهم به جنگل افتاد، یکهو رعد و برقی زد و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ریحانه
00به این دختر قوی افتخار می کنم🥹❤️ 🔥🫠 واقعا آدم قلبش می گیره... چطور یسری آدما می تونن اینقدر ظالم باشن که بقیه رو اذیت کنن...🫠