ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت پنجاه و یکم :
الیاس شاید می تونست بهش اعتماد کنه.
اما من نه.
از نظر من این مرد، مرموز.
خیلی هم مرموز!
سمت آرکا رفتم و گفتم:
_می خوام برم بیرون...همراهم بیا.
انگار راضی نبود.
اخم کرد و گفت:
_نمیشه با یکی دیگه از محافظا بری؟
_نه...تو محافظ شخصی منی.
و بعد خیلی جدی افزودم:
_نکنه می خوای از زیر مسئولیتت در بری!
_معلومه که نه.
_پس همراهم بیا.
ناچارا سر تکون
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.