پارت شصت و ششم

زمان ارسال : دیروز

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

دیگر تا آمدن میهمان‌ها با هیچ‌کس هم‌کلام نشده و روی مبل کرمی رنگِ انتهای سالن، به‌تنهایی لَم داده بودم.
دیگر نگاه مملو از کدورت بابا، چشمان پر از خشم یزدان ذرّه‌ای برایم مهم نبودند.
حتی ناهار هم نخورده بودم و این موضوع اصلاً برایم مهم نبود. من امروز به اندازه‌ی کافی حقارت و درد خورده بودم. من امروز سیرِ سیر بودم و بغض، میان گلویم لانه‌ای مستحکم ساخته بود.
آن‌قدر داخل گا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نشمین

    00

    داروین مغرور عذاب وجدان گرفته .عالی

    ۲۱ دقیقه پیش
  • م.ر

    10

    یه مراحمی بشه اون سرناپیدا🤣

    ۱۷ ساعت پیش
  • ستاره

    10

    آخی مغروربی احساس،عذاب وجدانم میدونه چیه

    ۱۷ ساعت پیش
  • لیلی

    10

    مزاحم بینقطه آق داوینچی

    ۱۹ ساعت پیش
  • ??

    40

    عاااااالییییییی بود

    دیروز
  • مهتاب

    40

    یه مزاحم دوست داشتنی 😉❤

    دیروز
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.