حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و یکم :
***
جشن عقدم مفصل بود. از ترسم جرأت نکرده بودم به شکوه بگویم یک ذره ساده بگیرد. تعداد میهمانها از حد گذشته بود. پیراهن عروسم گرانترین پیراهن بود. آرایشم بهترین آرایش! "خدایا این همه خوشبختی مال منه؟! ممنون که شکوه رو راضی کردی. اگه مجید پولدارم نبود من زنش میشدم چون من دل به خودش دادم نه مال و منالش!" اما شکوه این را باور نمیکرد. تقصیری هم نداشت. شاید من هم اگر جای او بودم همین
م
00چقدر من ازاین جمله متنفرم؛آدم ازآیندش خبر نداره،قشنگ معلومه یه اتفاق بد قراره بیفته ومن دیگه استرس میگیرم که کی وچه اتفاقی