پارت نوزده

زمان ارسال : ۱۷ ساعت پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

***
اوایل ظهر یک روز بارانی بود و خانه مانند همیشه آرام و مسکوت مانده‌بود. طوبی و سمن‌بر، در سکوتی مغموم، برروی ایوان خانه نشسته و سبزی‌های تازه‌چیده‌شده را پاک می‌کردند. طوبی همان طور که به چهره‌ی غم‌زده‌ی سمن‌بر می‌نگریست، نفسی سنگین بیرون داد و لب زد:
- انقدر ناشکر نباش! خدا رو شکر نگین سر و سامون گرفته و الان داره بچه‌دار میشه! تیدا از آب و گل در اومده...
کمی مکث کرد و

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اکرم بانو

    10

    چرانهال به پلیس نمیگه

    ۴ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.