پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه

ناخودآگاه، کُنج ذهنم رودخانه‌ای از خون شد. انگشتان دستم مُشت و اسید معده‌ام تا حدّامکان بالا آمد.
مهرو برایم مسئله‌ی اصلی نبود و حتی این دختر، ذرّه‌ای برایم ارزشمند نبود اما خب، نگاه هرز یزدان بد مرا می‌سوزاند. امروز و این‌لحظه برای چشم‌چرانی‌های یزدان موقعیت مناسبی نبود، انگار یزدان این مکان را با جای دیگری اشتباه گرفته بود که مدام، سرتاپای مهرو را می‌نگریست!
با قدم‌ها

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه ❤️

    20

    اصلاً اعصاب نداره ،طفلی مهرو 🥺🥺

    ۳ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مهرو بنده خدا تو بدترین شرایطه🥲

    ۲ روز پیش
  • م.ر

    20

    داوین زیاده روی کرده🥲

    ۳ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    خیلی🥲

    ۲ روز پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 20

    اعصاب معصاب تعطیل 😁

    ۲ روز پیش
  • لیلی

    30

    این پسره حسابی خله وااا😅😂

    ۳ روز پیش
  • مهتاب

    20

    داوین بی اعصاب

    ۳ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.