پارت بیست

زمان ارسال : ۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

یک هفته بعد.
*
_میدونی چقدر دروغ سرهم بافتم چقدر...
ماهیر بدون معطلی دستش را دور گردن لیلا انداخت.دوشادوش هم قدم بر می داشتند.
_امان،مادرزن ماهم خیلی کینه‌ایه ها..
لیلا ایستاد.
_اما کم چیزی هم نبود،یعنی اونجوری تو خونه مارو دید،حق داشت زنه..
ماهیر گردنش را کج کرد وشانه بالا انداخت.دستش را از دور گردن لیلا برداشت.
_اما خودت گفتی که بهش توضیح دادی،پس دیگه لزومی ن

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • واقعا عالی است

    00

    این رمان حرف ندارد ولی آخرش به نظرن ماهیرلیلا بدبخت میکند بعد میرود

    ۱۶ ساعت پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی فرگل جونم 😍💋❤️

    دیروز
  • ساناز

    00

    💛🧡🤎💚🩶🤍❤️💜💙🩵

    ۲ روز پیش
  • م.ر

    00

    اوه اوه لیلا سر مامان دور دیده مادر همچین بیراه نمیگفته پول قرض داده ماشین میده

    ۲ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.