کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت سی
زمان ارسال : ۲۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
موقع خوردن شام فضای کلبه یکم سنگین و ترسناک بود. با کوچیکترین صدایی از بیرون من از جام بلند میشدم و بقیه هم با نگرانی به در و پنجره نگاه میکردن، وقتی هم خیالمون راحت میشد دوباره به خوردن ادامه میدادیم.
جدا از این، کنار آدمای جدید بودن حس خوبی داشت. عصبانیت و ناراحتیم از مادرم و کم نمیکرد ولی حداقل فکرم مشغول میشد تا کمتر بهش فکر کنم، مخصوصاً وقتی اس ام اس جدیدی از طرف بانک اومد و
Niloofar
00این پسره آمین خیلی مشکوکه حس خوبی بهش ندارم🤔