پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه

دلم می‌خواست از زبان آقابزرگ، از خاطراتِ تلخی که در گذشته‌ی غزل باقی مانده بود، بیشتر بدانم.
دلم می‌خواست از گذشته‌ای که غزل برایم خیلی گنگ و اندک، تعریف کرده بود بهتر بدانم.
دلم می‌خواست آقابزرگ کمی مرا از حِس مرموز کنجکاوی‌ام نجات دهد و از روزهای سپری شده برایم بگوید اما انگار، وقت مناسب این موضوع هنوز فرا نرسیده بود!
از روی صندلی برخاستم و کتاب قطور شاهنامه را میان ا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نشمین

    00

    خسته نباشی ممنون

    ۶ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم نشمین جان🌹

    ۵ روز پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 00

    اینا چقد جنگ زبان به زبان دارن😅

    ۷ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    اره خیلی. ممونم از شما

    ۵ روز پیش
  • Aa

    10

    ممنون🙏🌺

    ۱ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    🌹✨

    ۵ روز پیش
  • مهتاب

    10

    فکر کنم اونی که داوین باهاش تلفنی حرف میزد پروانه بود ... یه حس سیاهی بهم میگه پروانه خواهر پاشاست یا به پاشا مربوطه 😨

    ۱ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    و شاید یه حس سیاه رنگ دیگه😈😁 مرسی ازت🤍✨

    ۵ روز پیش
  • لیلی

    10

    اوخیششششششش بلاخره این مهروی سرگردان یه حرف منطقی زد سپاس بیکران ازبانوی جوان😍😍

    ۱ هفته پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی ازت لیلی جان زیبا♥✨

    ۵ روز پیش
  • ??

    10

    ❤❤❤❤❤

    ۱ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.