پارت شصت و دوم

زمان ارسال : ۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

«داوین»
نمی‌دانستم باید امروز را چگونه سپری می‌کردم انگار، دلم قصد ایستادن داشت. انگار این دلم دیگر حوصله‌ی تپیدن و استقامت کردن را نیز نداشت. دوسال پیش در همین لحظات، در افکار دانیال چه می‌گذشت!
دوسال پیش، دانیال از درون می‌سوخت و من هیچ‌گاه کنارش نبودم. کاش دو سال پیش بود و من یک‌بارِ دیگر دانیال را می‌دیدم. کاش وقتی زجر می‌کشید کنارش می‌ماندم و نمی‌گذاشتم جانش را این‌

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Aa

    00

    😍😍😍

    ۵ روز پیش
  • ??

    00

    ❤❤❤❤❤❤❤❤

    ۵ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.