مرگ در پاورقی به قلم میلاد سرداری
پارت نوزده
زمان ارسال : ۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
با دستهای پر توانش عجولانه بازوی هامین را چسبید و آمرانه گفت:
- سوار شو، شتاب کن!
پا در رکاب اسب فرو برد و به کمک قباد سوار اسب شد.
قباد هم جستی زد و با چابکی پشت اسب نشست، افسار حیوان را در مشت گرفت و به تاخت به سمت غاری در بالای کوهستان حرکت کردند.
هامین و قباد داخل شدند، به سوی تاریکی پیش رفتند و نور را پشت سر گذاشتند.
قباد عبایش را روی دوش هاهین انداخت و خود از غار خار