پارت سی و پنجم :

هنگامه سعی داشت گریه نکند.
ـ هنگامه جون! کجا داری می‌‌ری؟
ـ دیگه نمی‌‌تونم تحملش کنم.
ـ تو که همیشه تو این جور مواقع ازش معذرت خواهی می‌‌کردی. تو که همیشه می‌‌دونستی با خانم امیدی چطوری باید رفتار کنی.
ـ دیگه نمی‌‌دونم... اصلاً من به درد اینجا نمی‌‌خورم. به درد هیچی نمی‌‌خورم. بهتره که بمیرم.
بغلش کردم و سعی کردم آرامش کنم:
ـ این حرفا چیه که می‌‌زنی؟ می‌‌دو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سمانه هادیان

    00

    عالی

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝💝

    ۹ ماه پیش
  • ملیکا

    10

    عالی دستتون مرسی

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.