پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و پنجاه و یکم :
قلبم ضرب گرفت، خوف همانند آن شب بر قلبم چیره گشت. استرس طوری غالبم شد که گلویم به خشکی زد. نمیشد، چنین چیزی ممکن نبود. اگر ممکن میشد من واکنشم چه بود، چکار باید میکردم که دل کوروش را نشکنم. قلب من که به او تعلق نداشت ...
در میان اوهام ذهنم پرسه میزدم که فاطمه، لیوان آبی به سمتم گرفت. برای گرفتن و نوشیدن آن، ثانیهای درنگ نکردم.
- داری چکار میکنی با خودت، چرا قبول کردن این موضو
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.