پارت صد و پنجاه و یکم :

قلبم ضرب گرفت، خوف همانند آن شب بر قلبم چیره گشت. استرس طوری غالبم شد که گلویم به خشکی زد. نمی‌شد، چنین چیزی ممکن نبود. اگر ممکن می‌شد من واکنشم چه بود، چکار باید می‌کردم که دل کوروش را نشکنم. قلب من که به او تعلق نداشت ...
در میان اوهام ذهنم پرسه می‌زدم که فاطمه، لیوان آبی به سمتم گرفت. برای گرفتن و نوشیدن آن، ثانیه‌ای درنگ نکردم.
- داری چکار می‌کنی با خودت، چرا قبول کردن این موضو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.