پارت سی و یکم :

فصل ۷۱

صبح با ناراحتی بیمارستان رفتم. حوصله هیچ‌‌کسی را نداشتم. هنگامه با دیدنم نگران شد و به طرفم آمد:
ـ چی شده الهام؟!
همه چیز را برایش تعریف کردم و هنگامه هم ناراحت شد:
ـ طفلکی! خیلی خورده تو ذوقش!
ـ به نظرت کار درستی کردم؟
ـ فکر نکنم دست برداره. مادرشو راضی می‌‌کنه!
زنگ موبایلم بلند شد. گوشی‌‌ام را جواب دادم:
ـ بله؟
صدای امین را شنیدم:
ـ سلام

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهناز

    00

    خیلی خوبه

    ۱۰ ماه پیش
  • اسرا

    20

    خوبه که مادرخواهرامین جلوش می گیرن عالیه

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.