پارت چهارده :

نوجوان چشم گشود و روی زین استوار نشست. در سمت چپ تپه‌ی اشباح را داشت و در سمت راست گردنه‌ی عیاران. دستش را روی همیان دور کمرش نهاد و با دست دیگرش گردن اسب را نوازش کرد.

- از تپه‌ی اشباح می‌رویم آذرخش!

انگار که اسب از هوش کافی برای فهمید ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.