میان خشم و انتقام به قلم علیرضا لرکی
پارت پانزده
زمان ارسال : دیروز
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
چه میدانست از دل من و البته من چه میدانستم از دل بی تاب او. نشسته بودیم و داشتیم در مورد مسئلهای حرف می زدیم که قرار بود تمام گذشتهمان را نابود کند. وقتی گفتم که در مورد مهسا قصدم جدی است. لبخندی تلخ زد و بعد کارخانه را بهانه کرد و با عجله رفت.
آنقدر درگیر کار ومهسا بودم که اصلا متوجه حال او نشدم. در بهت عکسها بودم. باید خوشحال میشدم که میخواهد همه بدانند متعلق به من است یا ا